ساکن صحن قدس
اکتشاف من
تو در انتهای منی
در پشت آبشار قلبم پنهانی
من همان روز که آمدی تو را یافتم
اما هیچ نگفتم
آه ای ستاره ی کم نور،مخفیانه بمان
ک دل من، به نورکمت احتیاجها دارد
بریز در من، در گلوگاهم
سخن بریز و هلهله کن
که تودیشب
به بلندترین نقطه ی من، آواز خواندی
و مرا فتح کردی
بمان به برم، بمان و سخن بگو
بگو که خیال چه سفر داری؟
کدام مقصد واهی
نرو
من را میان سبزیِ هرزم تنها مگذار
و تو گفتی:
که من ، مقصد توام.
من؟
همین نیمه جان که در برت؟
و گفتی:
میروی به اکتشاف من
تا بیابی و برم گردانی
برو
احتمالش هست درون غار ها باشم
احتمالش هست زیر برگها باشم، شبنم بنوشم
شاید در بند انگشت هات
یا روی نیمکت کنار رگهات نشسته ام
به تماشای گذر خون.
احتمالش هست زیر خاک ها باشم
احتمالش هست روی عرشهی کشتی، مسافر اقیانوسها باشم.
یا لابهلای علف ها دراز کشیدهام، به نظارهی کوچ پرندگان مهاجر.
بگرد دنیا را، ولی بدان که من بسیار نزدیکم
احتمالش هست آخر، در آغوش خودت باشم
راست میگفتی من اینجا نیستم
من گم شده ام
کودک بازیگوش درونم
پی بادبادک بازی رفته است
من آن شب به زیر درخت کاج
شوق تو را دیدم
به من سلام کردو سلام کردم و گفتم
که نیمه شب به کجا میرود؟
او گفت: شب، درِ آسمان باز میشود
مسافر آسمان بود
من هم .
بلند شو و دستم را بگیر
برویم پشت بام آسمان
صبح می آید فانوس را بردار
طلوع نزدیک است
و کوه وزنهی سنگینی، برای طلوع خورشید نیست
خورشید میسوزد و بالا می آید
چون من .
او
بزودی می آید.
او را میگویم.
چه خوب که مرا میفهمی.
بمان، در حیاط خلوتِ پشتی
با دوچرخهی زنگ زدهام در راهم
بزودی می آیم.
نرگس جوان
مطلبی دیگر از این انتشارات
لبوی داغ!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دایه زری
مطلبی دیگر از این انتشارات
مملو از آرامش...((: