جنونِ خالقِ واژه‌ها

تجمع واژه‌ها با فاصله‌ی کوتاه،آنقدر کوتاه که موج پی،کیو آر اِس و تی همه‌ی‌شان صاف شده‌اند.

خطِ مطلقِ صاف.

پایان.

پایانِ نوشتن.

پایانِ نفس کشیدنِ واژه‌ها.

پایانِ یکایک یاخته‌ها.

و پایانِ زیستنِ نویسنده!

عود همچنان میسوزد.

گرامافون همچنان میخواند.

دخترکِ خدمتکار همچنان آرام میرقصد.

و سیگار در دست‌های نویسنده برگ به برگ دود میشود.

ریه‌ی پر از دود.

صدای خفه شده.

برهوت واژه‌ها.

و نویسنده‌ای که جنون گرفته!

شب را مینوشد.

روز را سر میکشد.

خیابان به خیابان،

کوچه به کوچه،

وجب به وجب،

بچه‌هایش را جست‌وجو میکند.

غافل از اینکه شهر تهی شده.

واژه‌ها رفته‌اند.

آواها خفته‌اند.

و آدم‌ها مرگ را هجی میکنند.

مجنونِ افسرده

خط پایان را میبیند.

لمس میکند.

از آن سرسره میسازد.

سایه‌ی واژه‌هایش را سفت در آغوش میگیرد

و رها میشود!


پ.ن: دوسش دارم.