سیگار

- کجا؟

-کافه بهمن

-همونی که همیشه پر از دود سیگاره؟

-آره .. خودشه

-تو که می دونی من از بوی سیگار متنفرم.

-آره .. واسه همین اینجا قرار گذاشتم

-خیلی خری .. چون من بدم میاد اینجا قرار میزاری؟

-آره .. دوست دارم وقتی برگشتی به گذشته

دلیل کافی داشته باشی برای تموم کردن با من

-نگران نباش .. انقدر دلیل دارم که این کمترینشه

-خب پس چرا می خوای ببینیم ؟

-نمی دونم .. شاید برای اینکه .. ولش کن ..

به زودی خودت می فهمی ! ...

اصن قرار مرارو ولش کن .. می خوای نبینیم همو ؟

-فکر بدی نیست .. دلم برات تنگ میشه عوضی

برای همه ی حماقتات

-برو به درک عزیزم ... انشاالله تو جهنم یه جای خوب بهت میدن

دلم براش تنگ میشه. بغض گلومو گرفت. عاشق همین دیوونه بازیامون بودم. ولی خب خوب موقعی تموم شد. نمی خواستم اذیت شه. نمی خواستم داستانمون با مرگ من تموم شه.

سید مهدار بنی هاشمی

29مرداد1401