زن،در صورت تاریخ این سرزمین همیشه غایب و در سیرت تاریخ اما قصه اش علی حده است!...
لحظه های قشنگِ کوچیک !
لحظه های قشنگ من اینا بودن:
+ وقتی داشتم فیزیک میخوندم و نگام افتاد به یه نفر که داشت با عشق کاغذشو سیاه می کرد و اهنگ گوش می داد،اون ادم من نبودم ولی حس خوبِ امیدِ درونم رو زنده کرد نمیدونم چرا و چطوری ،ولی رها بودنش تو کاری که داشت انجام می داد ،برام مثل یه نسیم وسط گندم زار بود!...
+وقتی شب تولدم فهمیدم دور و برم چخبره !کی به کیه!
+وقتی دیوان شهریار رو ورق میزدم!
+وقتی مجسمه های جغدم رو کنار هم می چیدم و باهاشون حرف می زدم!
+وقتی روبه روی یه نفر می شستم فقط برای چند دقیقه و اون به عنوان اولین نفر حال بدمو ،بدتر نمی کرد!حرف می زد ،آرامش می داد بعد جدی می شد و راه زندگی رو بهم می گفت!
+وقتی پامو میذاشتم تو مدرسه و با دیدن اولین نفر ،انرژی می گرفتم!
+وقتی شب تا شب برنامه درسی و زندگیمو می نوشتم و میدیدم چقدر منظم بودم و خوشحالم!
+وقتی با عشق روی جلد کتابام دست می کشیدم و می گفتم یه روزی باهم میریم ب ی جای خوب!
آره! این لحظه هایی که به چشم تو نمیاد برای من بهترین بودن و هستن!
لحظه های قشنگ و کوچیکتو برام بنویس ،ببین فکر کردن برای یاد اوریش و حتی به دست قلم سپردنشون چه حالی داره!
مراقب خودت و لحظه های قشنگت باش رفیق!یادت نره بنویسی!
شبت اروم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
روح کیهان
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای به یار آینده
مطلبی دیگر از این انتشارات
جوانه ی عشق تو?