ترهات و لاطائلات

چند روز پیش دوست خوب ویرگول‌نویسمان از واژگانِ مصوبی نوشت که اگر اصرار خودش نبود، ظن کمابیش متقنی داشتم که فقط محض شوخی سرِ هم شده‌اند. (این پست بشیرِ عزیز را می‌گویم) کرم چنین نوشته‌ای را با همان پیشنهاد جمله‌سازیِ انتهای پستش در سرم انداخت. کاری هم به درست و غلطش ندارم؛ همین‌که این‌طور ناموزون و مضحک میان کلماتِ خودم می‌چپاندمشان برایم مایۀ سرگرمی بود. شاید حتی با کمی اغماض بتوانم آن را ادای دینی بدانم به لطافت طبعِ بشیر همیشه مهربان. به هرحال این‌ها را که می‌نوشتم روی تخت درمانگاه مثلا مشغول استراحت بودم و حالا هرچقدر بیشتر نگاهشان می‌کنم بیشتر از خودم می‌ترسم! راستش نه حوصلۀ بازنویسی‌اش را دارم و نه احتمالا عرضه‌اش را!

#یک

در هجمه‌ی ممنوعه‌های به فکر تاخته پیچ‌وتاب می‌خورم. شک‌پیچ شده‌ام انگار. ارمغانِ کنج‌پرستی من است. یگانه قبله‌گاهی‌ که این روزها بی‌اعتراض بر جبروتِ تحمیلی‌اش سجده می‌برم و سقوط نمی‌کنم. خوب می‌دانم این کجاوه را هم اگر پای اوهام راه ببرد، همین‌که حکم از آستینِ ساربانش نمی‌بارد و سوارانش خونِ جهل به آسمان نمی‌پاشند، برای کنار آمدنم با همه‌ی تقدیرهای نانوشته‌ای که مفسران مرگ برایمان ترجمه کرده‌اند کافی‌ست.

فرو مانده‌ام... این جمله را به پای واژه‌گساری‌ام منویس. آوار حقیقت است بر سر این واژه‌ها. ملالتِ پادپاره‌ی زنجیرشده بر پاهایم، مجال پیش‌روی نمی‌دهد. آن‌قدر همه‌ی قدم‌های پیموده را با اضطرابِ زخم‌خورده برگشته‌ام که دیگر رویاهایم را هم در تشویش نشسته می‌بینم.

میانِ بن‌بست‌های تاریخ گرفتار آمده‌ام و به تقویمی می‌اندیشم که عوضِ شمارش سربلندیِ روزها، گو.زشمار شده است!(😂) چندان که که بادِ استبداد لای معده‌ی گشاده‌ی آدم‌خوارهای پشتِ بلندگو پیچیده. چندان که در سرتاسرِ سیاهچاله‌‌های بی‌انتهای این قرنِ کش‌آمده، خل‌خورانِ میراث‌بر، خونِ تمامیِ رگ‌های برآمده از خشم را غاصبانه بلعیده‌اند. چندان که زهرباران‌های ناکسی بر ارضِ آزورزِ اندیشه‌ی سم‌اندیش‌شان باریده است.

دیگر سنگینیِ کشیده‌های گره‌کرده در مشت ما ساکنان جزیره‌‌های به تاراج رفته، به گوش هیچ یک از بادبان‌های پادپارۀ این ناامنیِ متعرض به حریم اقیانوس نمی‌رسد. امروز همان بادِ توفنده‌ای که سرمایه‌ی قبیله‌ای را لای خاموشیِ دهان‌های دوخته‌ بر مخده‌ی یغماگران گنجانده، ردِ غبارآلودِ خارخاطره‌ها را از حافظه‌ی جمعیِ آدم‌ها به‌کلی ناپدیده کرده است. آن‌ها که بار بیدادگری‌های سرکوب‌شده‌ی غارتگران را بر قامت ایستاده‌ی داش‌تمامانِ تاریخ به دوش می‌کشید.

ما ریشه‌کن شده‌ایم. دیگر هیچ جوانه‌ای بر دارِ به گردن آویختۀمان نمی‌روید. هیچ تراوش محرضی بر اختناق شهوانیِ خفن‌تنانۀ‌مان یورش نمی‌آورد. این میوه‌های کرم‌خوردۀ تطاول را بوس‌باره‌گیِ بیوگانِ از جنگ گریخته بر سفره‌های تنگدستی‌مان نشانده است. آن‌زمان که لای خرابه‌های خرافه‌پرستی، دانه‌لیسیِ وعده‌های پس از مرگِ لاشخوران را می‌کردند تا وحشت از تنهاییِ از گور برخاستۀشان را در مستیِ پسرانِ به شهادت رسیده جرعه‌جرعه به فراموشی بسپارند.

حکایتِ سرسپردگیِ دریغ‌آور ما، حکایتِ توبۀ مردودِ کاتبانِ نان به نرخ روز خوری است که تا دیروز، با هر درای فراموشی که لابلای بی‌اعتناییِ کلماتشان بانگ برمی‌داشت، خون از قلبِ به‌عسرت‌تپندۀ دیوارهای مقاومت بیرون می‌کشیدند و امروز هم با همۀ داعیه‌ای که در وازدگی از تازیانه‌زنانِ ارابه‌میران سر داده‌اند، هنوز خوگرفتۀ زِرریزهایِ بی‌مسلکشان اند. سردیِ حفره‌های خالی از نبردِ این یبس‌نگاهانِ نقاب بر چهره، واسطه‌گرِ جرجورکنی را می‌ماند که سینه‌های آکنده از خشم نسل نوظهور را روبه‌روی اسلحه‌های بیداد نشانده‌ و بر جبنِ لشکرِ بازنشسته‌ای که پشتِ گلوگاهِ جنازه‌ها بر ریشمالیِ خود می‌لرزند، تقدس‌مآبانه اشک می‌ریزد.

و من نیز که این کلمه‌ها را با فریادِ نیمه‌جانی از خشم سرکوب‌شدۀ قبیله‌ام بر صفحه می‌کوبم، هیچ نشانِ روشنی از به میراث کفن بر چوب کردگانِ تاریخم در رگ‌های به انجماد نشسته‌ی انگشتانم نمی‌بینم. این شل‌نویسی‌ها که ما کودکانه به هیئتِ موشک‌های کاغذیِ درآورده‌ و روانۀ کارزار کرده‌ایم بی‌شباهت به تزویر مزدبگیرانِ کاسه‌لیسی نیست که انتهای جگرنامه‌های بلندی که در مدیحه‌سراییِ حکام سروده‌اند، دستی هم به کنایه و ایهام بر سرِ مبارزان زمانه می‌کشند تا هم از توبره خورده باشند هم از آخو.. بگذریم.

#دو

به واژه‌گسار شل‌نویسی می‌مانم
که دانه‌لیسِ کتاب‌ها و نوشته‌ها شده است
خیالِ خارخاطرها از یبسیِ نگاهِ کلماتم آزرده‌‌
ریه‌های قصه‌پردازی‌ام مسدود است
نفس‌بریده به شعر رسیده‌ام

به جرجورکنِ تراژیکی می‌مانم
که پنجه در پنجۀ پادپارگی‌های ظلام افکنده
و به بوس‌بارگیِ فاحشه‌های سم‌اندیشی‌ متهم است
که خیالِ هم‌خوابگیشان با خل‌خورانِ خفن‌تن
بیداریِ تمامِ داش‌تمامانِ عالم را بر هم زده

خودم را با زرریزیِ نابخشودنیِ یادداشت‌های از ترور گریختۀ امروزم
با دانه‌لیسیِ خام‌اندیشانه‌ام در کاسه‌های از واژه سرشارِ نوشته‌های سایت
با بلاهتی که ماحصلِ شک‌پیچیِ کشندۀ آخر هفته‌هایم بود
به جراحتِ همۀ تیغ‌های جگرنامه‌خراش سپرده‌ام
لطفا بگذاریدشان پای ملالتِ آزارندۀ کنج‌پرستیِ این دوران
و به بلاهتِ مشق شبِ نیمه‌جان و تب‌دارم خرده مگیرید
کدام کار جهان به قاعده و معنی‌دار است که نوشته‌های من؟


#سه

آمدم دست برم بر قلم و دفترِ کارم
دیدم امروز نه خلاقم و نه حوصله دارم

حاصلش وقت‌کشی بود و فراری که سرانجام
سیلی‌ام زد که بابا خیر سرم واژه‌گسارم

با خودم گفتم اگر شب شود و شعر نگویم
تا ابد فحش نیوشم که فقط گو.زشمارم

فارغ از کنج‌پرستی و نژندیِ روانم
به سرم زد بنویسم که بر ایام سوارم

گفتم امروز جگرنامه شوم خلق جهان را
و بپرسم چه کسی گفته که من بی کس‌وکارم؟

پاسخ آمد همه قربانِ شکرخندِ کلامت
آخ از این موهبتِ خامۀ تاثیرگذارم

البته در نظرِ داش‌تمامانِ ادیبم
غصه‌‌ای نیست اگر نابلد و گوشه‌کنارم

توی ویرگول تو اگر شرحِ جوینی بنویسی
فکر کرده‌ی منِ خواننده مگر حوصله دارم

تو فقط حرف بزن شل‌ بنویس کاتب زرریز
یا اصن شوخ بگو بَه که چقدر ادویه‌دارم

لایک را معرفتِ کاربران درج نماید
نکند پیش خودت فکر کنی من دوبوآرَم

آن‌چه روی مخم است خل‌خوری‌ام پای بساط است
وسط قوم خفن‌تن الیور هاردیِ خوارم

البته هاردی بیچاره چه ربطی به فضا داشت
مثلا خواسته بودم بنویسم هبه خوارم

مثل این است که در باغ درندنشت و قشنگی
افۀ یبس‌نگاهی بگذارم که چنارم

بعد هم مثل پرستوی شکرمغزِ مشنگی
دانۀ شعر بلیسم و نفهمم به چه کارم

چقَدَر پرت و پلا گو شده‌ای دختِ سم‌اندیش
چه کنم بستری‌ام زیر سِرُم ناخوش و زارم

آنقدَر طعمۀ جرجورکنان گشت وجودم
که دگر فکر خریدِ دو عدد حلقۀ دارم

حرف و بحثی هم اگر مانده گمانم
نگهش دار که بر سنگ رود روی مزارم

نکند ترس برت دارد از این سیلِ اراجیف
من در اجرای همین خودکشی هم حرف و شعارم

بهتر است از بغلِ حنجره‌ام دور بمانی
چون که امروز خرابم گره خورده نوارم

من اگر رنجشِ خارخاطره‌ها در سرم افتد
هر که نزدیک شود یا پکرم یا سگ هارم

حالم از اینه همه بی‌وزنیِ این شعر به هم خورد
خب چرا هرچه سریعتر نروم من پی کارم

آخ بوس‌باره و شک‌پیچ چرا از قلم افتاد
بیخیال نای نخوابیدن و تصحیح ندارم


به گمانم امشب خوابِ خل‌‌خورانِ جرجورکنی را ببینم که یبس‌نگاه و سم‌اندیش، شک لای جگرنامه‌های واژه‌گسارانِ کنج‌پرست پیچیده‌اند و به اتهام بوس‌بارگیِ خارخاطره‌های خفن‌تن، شل‌نویسی‌های زرریز خودشان را....
اَه بسه دیگه دست از سرم بردارید😂
می‌رم بخوابم تا مستیِ این واژه‌گساری از سرم بپره.


حالا که تا اینجای پست آمده‌اید یک موسیقیِ کاملا نامربوط بشنوید که بشورد و ببرد:

https://www.aparat.com/v/d88u1sp

سایمون البته در این یکی کلیپش آدمیزادی‌تر است!