ماپشتهزارانلبخندخودمردهایم:)
خسته:)
من از گریه کردن خستم.
من از فریاد کشیدن خستم.
من از ناراحت بودن خستم.
من از تظاهر کردن خستم.
من از تنهایی خستم.
من از عصبانی بودنم خستم.
من از حس دیوونگی خستم.
من از حس گیر افتادن خستم.
من از نیاز داشتن به کمک خستم.
من از به یاد اوردن خستم.
من از از دست دادن خستم.
من از دلتنگی برای آدما خستم.
من از احساس بی ارزشی کردن خستم.
من از احساس از درون خالی بودن خستم.
من از نداشتن توانایی رها کردن خستم.
من از آرزو کردن این که دوباره همه چیو از اول شروع کنم خستم.
من از رویا پردازی راحب زندگی ای که هرگز نخواهم داشت خستم.
و بیشتر از همه، من از خسته بودن، خستم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
کمی درباره ی چشم ها!
مطلبی دیگر از این انتشارات
بی حوصله و خسته ام
مطلبی دیگر از این انتشارات
پانزده