ای خواجه برو به هر چه داری || یاری بخر و به هیچ مفروش
قلب
سال 2500 است.
هوش مصنوعی حالا آنقدر پیش رفته است که تشخیص ربات از آدم در ظاهر امکان پذیر نیست.
زن جوانی که یکسالی بیشتر از ازدواجش نمیگذرد ، از شوهر جوان خویش خسته شده است و تصمیم دارد که او را ترک کند ، اما نمیخواهد او را برنجاند.پس تصمیم میگیرد که رباتی مانند خودش بسازد و آن را به جای خودش بگذارد و برود.
به بهترین شرکت سازنده ربات و شبیه ساز انسان مراجعه میکند ،که کیفیت کارهایش آن چنان بالاست که تشخیص ربات بودنِ محصولاتش تقریبا غیر ممکن است.
مسئول ساخت از او میخواهد که در دستگاه اسکن برود تا اسکن کاملی از او گرفته شود تا بعد از آن کار ساخت شبیه اش را آغاز کنند.
بعد از نمونه برداری ها به او میگوید که سفارشش یک هفته دیگر آماده است و میتواند بیاید و شبیه اش را با خودش ببرد.
یک هفته بعد زنِ جوان که حالا پول هنگفتی هم برای شبیه خودش داده به شرکت میرود تا سفارشش را تحویل بگیرد.
موقع تحویل ،مسئول تحویل به او میگوید مطلبی هست که باید بدانید.
با تجه به اینکه شما قرار است شبیه تان را به جای خودتان پیش همسرتان بگذارید ، باید بدانید که محصولات ما قلب ندارند و جای قلب پمپی شصت پره در آنها هست که فقط همان صدای پره ها از آن شنیده میشود.
و برای اینکه شوهر شما متوجه این موضوع نشود ، این ربات با اولین تماس با شوهر شما ، صدای قلب او را ضبط میکند و پس از آن ، همان صدا را برای او بازسازی و پخش میکند و هرگز شوهر شما متوجه نمی شود که این ربات است.
زن با خوشحالی شبیه خودش را گرفت ، به خانه برد و در گوشه ای پنهان شد تا شوهرش بیاید و او را لمس کند و مشکل صدای قلب هم حل شود.
وقتی شوهر به خانه آمد با دیدن شبهِ همسرش که روی مبل نشسته بود نزدیکش شد به او سلام کرد و دست داد.
وقتی ربات با شوهر تماس گرفت فقط صدای پمپ شصت پره ای که از قلب شوهرش بیرون می آمد را ضبط کرد...
برگرفته از قسمتی از یک کتاب با اندکی تصرف...
مطلبی دیگر از این انتشارات
دورِ گردون
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای نویسنده ها
مطلبی دیگر از این انتشارات
با روحت برقص!