معنویتِ من

توی غیرممکن ترین زمانِ ممکن سر و کله ات پیدا شد و دیگه بقیش رو یادم نیست فقط یادمه از همون اول خیلی باهات احساس راحتی میکردم منی که سعی داشتم از همه دوری کنم...

بهت گفتم رو صورتم دونه زده اگه ابله مرغون باشه چی؟ و تو گفتی ایشالا بهتر شی مکالمه های ما این بود یه سری روزمرگی که شاید فاقد اهمیت به نظر بیاد ولی توی اون موقع خدا رو شکر میکردم اینا رو دارم، اینجوری میتونستم بیشتر باهات صحبت کنم. هر چی بود نمیخواستم تموم بشه.


چه شبها که از دغدغه روزِ دغدغه مندم با تو سخن گفتم و چه روزها که موضوع نشست را برای تو میگفتم بلکه از شدت اضطرابم کاسته شود و همینطور میشد بدون آنکه حتی متوجه شوم آرام میشدم و دیگر تند تند حرف نمیزدم.

چه آرزوهایی که در دل داشتم و تبدیل به خاطره شدند با تو.

و اما تو...

گاهی اوقات با خود فکر میکنم که چطور میشود کسی تا این حد مرا بفهمد؟ اینکه حتی احساساتی که از گفتنشان عاجزم را میفهمی، یعنی معنای من را میدانی و چقدر خوب که یک نفر، باشد که معنای تو را بداند.

یک نفر ،هنگامی که نیاز داری تا حواست را از حوادث اطراف دور کنی، باشد.

یک نفر، هنگامی که از همه چیز خسته شده ای، باشد.

یک نفر، که تو را بشناسد و بداند غرزدن هایت فقط در حد غر میماند، باشد.

یک نفر، که حتی بیشتر از خودت به تو اطمینان داشته باشد، باشد.

هنگامی که ناامید شده ای، امیدی دوباره به تو ببخشد.

من که دستاتو ول نمیکنم...:)
من که دستاتو ول نمیکنم...:)


و اره شدی همه این چیزها، چیزهایی که معنای من رو تشکیل میدهند و تو شدی معنویتِ من.

تو شدی دلیلِ من برای دوست داشتن بخش لیمبیکِ مغز ، دوست داشتن سیاهچاله ها، اهنگهای رپ، انیمه های جدید، سیزده دلیل برای اینکه...،ماه، دریا، چرخ و فلک و...

یادته ازت پرسیدم تا حالا چرخ و فلک سوار شدی؟
یادته ازت پرسیدم تا حالا چرخ و فلک سوار شدی؟

میخواهم بگویم مرا ببخش

بابت تمام لحظه هایی که در کنارت نبودم

بابت تمام حرفهایی که نتوانستی با کسی در میان بگذاری و به هندزفری هایت پناه بردی

بابت تمام اشکهایی که در چشمان قهوه ای سوخته ات نگه داشته ای

بابت تمام غم هایی که بر روی شانه ات تحمل کرده ای...


اینم از این اقا امیر قبوله؟