ششصد و چهل و چهار درنای کاغذی...
نامه ی پنجم، حانیه.
سلام حانیه ی عزیز.
دلم برات تنگ شده. برعکس همه ی دروغام، این یکی رو راست میگم. کارم اشتباه بود. باید میموندم و یادت میدادم، باید راستش رو میگفتم، باید قدردانت میموندم. این نامه رو نمیخونی اما یه جورایی امیدوارم از توی نگاه نادمم بخونیش.
نرسیدم بپرسم از اتلس خوشت اومده یا نه. نرسیدم که بخوام برام همه ی اهنگای لانا رو بفرستی. به هیچ کدئم از اینا نرسیدم. نرسیدم بگم ممنون که کمکم کردی. نرسیدم که بگم. نرسیدم بگم ببخشید که اون رو گفتم. نرسیدم که بگم تو کافی ای. امیدوارم بقیه اینا رو بهت بگن. امیدوارم بدونی هرقدرم ازم بد بگی، من از تو یکی چیزی به دل نمیگیرم مهربون.
حرف برای گفتن بهت زیاد دارم. اما...
خوشحال باش حانیه. خودت رو دوست داشته باش. بیشتر از اون چیزی که بقیه رو دوست داری. لبخند بزن و زندگی کن حانیه.
بابت اهنگایی که فرستادی و تا اخر عمرم قراره گوش بدم ممنون. بابتش ممنون. بابت بغلای سر صبح ممنون. برای هدیه ممنون. برای هم صحبتی ممنون. بابت همدلی ممنون. بابت همه چیز ممنون.
بابت غیبت کردن ازت معذرت میخوام. بابت بد گویی. بابت بی احترامی. بابت چشم غره رفتن. بابت مهربون نبودن. بابت نداشتن یه شخصیت بزرگ. بابت حسودی ببخشید. بابت مسخره کردن ببخشید. بابت همه ی چیزایی که از ته دلم نبودن ببخشید. ببخشید حانیه ی مهربونم.
میخوام که خوب باشه حالت الان. که بخندی، که دوستات واقعی باشن، که خوش بگذرونی توی نهم. میخوام که یاد گرفته باشی خودت رو دوست داشته باشی. از ته دلم همه رو برات ارزو میکنم حانیه ی بلند پرواز و دوست داشتنی.
خوب باش. به قول رجایی که حتی توی بهبوهه ی امتحانات نهایی هم دست از سرمون بر نمیداره...
دوستت دارم حانیه ی عزیز.
_هستی
پ.ن: دلم میخواست طولانی تر باشه. اما...
مطلبی دیگر از این انتشارات
خزان
مطلبی دیگر از این انتشارات
بی حوصله و خسته ام
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی