میشه لبخند بزنی؟
پَر پَر جات:(؛!
در این دنیای خاکستری،صورتی هم هست؟
چگونه به پنجره خانه هجوم آوردی! آیا شاخههاست از درو دیوار اجازه گرفتهاند؟ چطور جرعت میکنی به گلدان ها خیره شوی،مگر خودت گل نداری؟
دیدنت نوا میبخشد،اما نوای چه چیزی را؟
آرامش یا زندگی؟
این سکوت چیست که روی معزم پافشاری میکند؟
آیا من سکوت را بلعیدهام یا سکوت مرا؟
سکوت از نگفتههایمان تشکیل میشود،آنهایی که میخواهیم بگوییم ولی توی گلویمان گیر میکنند،از آن هایی که هرچقدر آب بخوری پائین نمیرود،اشکت را در میآورد.نفست را میبرد.
سکوت نوعی بغض است،بغضِ کلمات!
آنهایی که سکوت میکنند جهانی جدا از ظاهرشان دارند، خانه ی کوچک در خلوتشان..جایی دور از آدمیزاد.مثل من.
آیا سکوت جرعت میخواهد؟!
ای کاش بتونیم درک کردن رو یاد بگیریم.
همین درک کردن به آدم زندگی کردن رو میبخشه،یاد بگیریم همدیگر و بفهمیم.
قشنگ نیست؟ اینکه به هرکی نگاه کنی بفهمت.با حرفاش حالت رو خوب کنه.
هعی:)
چنین آدمایی کم پیدان
من نویسنده نبودم..ولی تو منو وادار به نوشتن میکردی؛)
حتی هیچ حرف یا کلمه ای هم پیدا نکنی..
بلاخره یه چیزی درموردش مینویسی
لطفا با انصاف باش🥹❤️
بریم سراغ کلمات..
آخ که من چقد عاشق این نوشتنم،حتی اگه چیزی برای نوشتن نداشته باشم..
انقد مینویسم تا چشمانت به زانویم در آید.
درد همیشه در اشک نیست،گاهی در لبخند وجود دارد.
همین لبخند ها روی چهره هایمان گل کاشتهاند،دریغ از اینکه درونی پر از گلزار های پژمرده را جای دادهایم.
۰۳.۶.۱۳
_پونه|
مطلبی دیگر از این انتشارات
می دانی پائولو ؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
از تو میترسم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
زیر یک چتر