فراموش یک رویا

آنقدر درد تو وجودم رخنه کرده بود که میخواستم خودم رو گول بزنم.

دنبال یه حواس پرتی بودم که فراموش کنم چقدر تنها و غمگینم.

الان که میخوام این رو بنویسم از فشار روحی داره گوشام سوت میکشه.

میخوام یک بار و برای همیشه رنج هامو بپذیرم.

میخوام فقط به خودم متکی باشم و از اینکه ضعیف به نظر بیام حالم بهم میخوره.

لعنتی تو از کجا پیدات شد دیگه،من داشتم دنبال رویام میرفتم.

داشتم با جون و دل میجنگیدم و از اینکه دارم پیشرفت میکردم لذت می‌بردم.

تو لعنتی چکار با من کردی که منه مغرور و خودخواه گذاشتم بیای تو پر و بالم و تو مغزم رخنه کردی.

از اینکه تورو از خودم میروندم و تو باز با روی خوش برمیگشتی متنفرم.

از اینکه بهت بی محلی میکردم، فحشت میدادم، میزدمت ولی باز برمیگشتی متنفرم.

از اینکه بهت بی محلی میکردم، فحشت میدادم، میزدمت ولی باز برمیگشتی متنفرم.

داستان من و تو داستان گریفیث و گاتسه. بهترین دوستان شاید فردا بدترین دشمنا بشن.

میدونی براچی؟!

چون تو تنها کسی بودی که بخاطرش رویاهامو فراموش کردم.

تو تنها کسی بودی که بخاطرش رویاهامو فراموش کردم.
تو تنها کسی بودی که بخاطرش رویاهامو فراموش کردم.