نگار؛صفحه سوم:تو اگه نَوَزی مردی

دوتا دستی که آرنجت از آفتاب میزنه دم،خیلی وقته که زانوهات رفیق چونتن نگار. برگرد،شهرو ببین)برای دیدن اینهمه ظلم باید عینک خاکستری بزنیم.

طبیعت‌و طبیعتت جنگ میکنن وقتی سینه هات پیراهنت‌و تنگ میکنن هزارتا شاعر منتظرن قلم بزنن توی پیچ و خم زلفت قدم بزنن

تو بهترین نقاش نقشی نگار،بلند شو

زندگی تو توی دستای قلم منه؛تو مخلوق من خالقم؛نوشتمت از دیشب پونزده سال میگذره،فراری دادمت از شهری که کودک نداشت.

"""مگه من خواستم؟آوردی منو...اووووو تو کجا بردی منو؛تبر،کوره،سر میاوردی؟میمردی یه خانوم ازم در میاوردی؟من چیم کم تر از سیندرلاست؟چی میشد کفشم تو قصرکی جا میموند؟دستام با دستی تو قصه یکی می‌شد؟تلخ بود و ترس تو نگاه همه مردم روستا،اینجا چشما دیدنُ به خواب لو میدن،ماهی ها همُ به قلاب لو میدن.

بیزارم از تو راوی،از جایی که منو گذاشتی و نفهمیدی چی کشیدم تا به اینجا رسیدم"""

نمي دونمت، شايد بد خط نوشتمت نمي خوننت

دليل خلق تو پيچيدست واسه خودم ، چه ميدونم شايد تو يه طرحي از خود من

همين پيچيدگي باعث شده بپيچونمت .

قصه ي تو قصه ي خاکِ

بهاي لگد مال شدن اميد به گل

ميون اين همه مژدگوني بگير که خوابن

يه عمر و راه رفتن رو پنجه هاي پا نصيبته

کلي راه نصيبته

يه خش خش برگ مزاحم مي تونه مرگ بشه

دليل تنفرت از پاييز همينه

دليل عشقت به شب تاريک همينه

تو اگه نوزي مردي

قصه ي تو قصه ي بادِ....

تو اگه نوزي مردي