ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
از انفجار بزرگ تا مغز بزرگ!/ نگاهی به کتاب «انسان خردمند»
«انسان خردمند» كتابی است كه به خوانندهاش توأمان دانش و بینش میدهد. یووال نوح هراری، نویسندۀ كتاب، فارغالتحصیل تاریخ از دانشگاه آكسفورد است و در رشتۀ "تاریخ جهان" تدریس میكند.
این کتاب در پنج سال گذشته بارها در ایران تجدید چاپ شده است؛ اگرچه انتشار آثار هراری در ایران، بعد از استقبال گستردۀ مردم ایران از کتابهای او، ممنوع شده است.
دلیل ممنوعیت انتشار آثار وی، ظاهرا نگاه ماتریالیستی او به عالم و آدم است؛ ولی اگر دلیل واقعی ممنوعیت مذکور همین باشد، معلوم نیست چرا بازار کتاب لبریز از آثار مارکسیستی است.
شاید اسرائیلی بودن یووال نوح هراری هم در این میان موثر بوده باشد، ولی احتمالا مسئلۀ اصلی، استقبال گستردۀ مردم از کتابهای اوست. کتب مارکسیستی خوانندگان پرشماری ندارند ولی کتابهای هراری را مردم روی دست بردند!
با این حال اگر به دفاع تاریخی هراری از "دین" در همین کتاب «انسان خردمند» توجه میشد، شاید انتشار آثار وی ممنوع نمیشد.
هراری در «انسان خردمند» دین را یکی از علل اصلی ایجاد و پیشرفت تمدنهای گوناگون دانسته و با اینکه خودش دیندار نیست، تبییناش از نقش دین در تاریخ بشر، دین را از بسیاری اتهامات تبرئه میکند. او در مجموع نقش تاریخی دین را مثبت میداند.
باری، وسعت شگفتانگیز معلومات هراری و تحلیلهای عمیق و خواندنیاش از زندگی بشر در طول تاریخ، «انسان خردمند» را یكی از پرفروشترین كتابهای جهان در هشت سال گذشته كرده است.
باراك اوباما و بیل گیتس هم خواندن این كتاب را به دیگران توصیه كردهاند. اما چرا این كتاب چنین دلنشین و هوشرباست؟ دلیلش این است كه نویسنده "تاریخ مختصر بشر" را با قلمی كه نه دچار خشكی آكادمیك است نه گرفتار پیش پا افتادگی شبه علمی، پیش روی خواننده مینهد.
نوح هراری به خوانندۀ كتابش نه فقط اطلاعات تازه كه "نگاه نو" میبخشد. كتاب «انسان خردمند» از همان نخستین صفحهاش خواننده را مجذوب میكند و او را میفرستد به صفحات بعد.
صفحۀ اول كتاب با این جملات شروع میشود:
«حدود 13.5 میلیارد سال پیش ماده و انرژی و زمان و فضا از طریق مِهبانگ یا انفجار بزرگ (Big Bang) به وجود آمد. "فیزیك" حكایت این عناصر بنیادین جهان ما است. كمابیش 300هزار سال پس از ظهور ماده و انرژی، ساختارهای پیچیدهای از تركیب این دو به وجود آمد كه اتم نام گرفت و سپس تركیب اتمها به شكلگیری مولكول انجامید. حكایت اتمها و مولكولها و فعل و انفعالاتشان "شیمی" نام گرفت. نزدیك به 3میلیارد و 800 میلیون سال قبل، در سیارهای به نام زمین، مولكولهای معینی با هم تلفیق شدند و تركیبات عظیم پیچیدهای را به وجود آوردند كه موجودات زنده (organisms) نام گرفتند. سرگذشت موجودات زنده "زیستشناسی" خوانده شد. حدود 70هزار سال قبل، موجوداتی از گونۀ "انسان خردمند" دستبهكار ایجاد ساختارهای بسیار پیچیدهتری شدند كه "فرهنگ" نامیده شد. تحولاتی كه متعاقبا در این فرهنگهای بشری رخ داد "تاریخ" نام گرفت. مسیر تاریخ را سه انقلاب مهم تعیین كردند: انقلاب شناختی كه حدود 70هزار سال پیش موتور تاریخ را روشن كرد. انقلاب كشاورزی كه حدود 12هزار سال قبل به این روند سرعت داد. انقلاب علمی كه همین 500 سال پیش شروع شد... موضوع این كتاب داستان تاثیر این سه انقلاب بر انسان و بر موجودات دیگری است كه در كنار او زندگی میكنند.»
اما انقلاب شناختی دقیقا یعنی چه؟ انقلاب شناختی محصول جهشهایی ژنتیكی بود كه «سیمكشی داخلی مغز انسانهای خردمند را تغییر داد و آنها را قادر ساخت به شیوههای نوینی بیندیشند.»
اما چرا این جهش در دیانای انسان خردمند به وجود آمد و نه در نئاندرتالها؟ پاسخ هراری این است: «تا جایی كه میدانیم، كاملا اتفاقی بود.»
در اثر این موتاسیون، زبان انسان خردمند تكامل یافت و رشد زبان در زندگی انسان خردمند، موجب تقویت قدرت تفكر و برقراری ارتباط بین افراد این گونۀ انسانی شد. در اثر این تحول، انسان تواناییهای ویژهای به دست آورد كه او را در حیلهگری و چارهاندیشی و ابزارسازی یاری میكرد و این سرآغاز تفوق انسانهای اولیه بر سایر گونههای انسانی بود. به تدریج انسان خردمند انسانهای دیگر را نابود كرد و در شكار حیوانات هم توانایی چشمگیری به دست آورد كه همین توانایی علت نابودی بسیاری از حیوانات ماقبل تاریخ شد.
هراری مینویسد: «ما به این فكر عادت كردهایم كه تنها موجودات بشری هستیم، زیرا گونۀ ما طی 10هزار سال اخیر به واقع تنها گونۀ بشری روی زمین بوده است. اما مفهوم واقعی بشر "جانداری از جنس انسان" است و در گذشته گونههای متعدد دیگری از این جنس، علاوه بر انسان خردمند، وجود داشته است.»
یعنی همان طور كه الان همزمان سگ بولداگ داریم و سگ دوبرمن، قبلا نیز همزمان انسان خردمند در كار بوده و انسان نئاندرتال. مطابق توضیح هراری، ركورد زندگی روی كرۀ زمین در اختیار انسان راستقامت است كه 2 میلیون سال در این سیاره دوام آورد و «محتمل به نظر نمیرسد حتی گونۀ ما بتواند این ركورد را بشكند» چراكه «معلوم نیست انسان خردمند هزار سال آینده هنوز وجود داشته باشد.»
100هزار سال پیش، انسان خردمند در كنار انسان راستقامت و انسان نئاندرتال و "انسان درۀ سولو" و "انسان دنیسووا" و "انسان كارگر" در مناطق مختلف كرۀ زمین (عمدتا در آسیا و آفریقا) زندگی میكرد.
هراری دربارۀ انسان دنیسووا مینویسد: «محققان در سال 2010 طی یك حفاری در غار دنیسووا در سیبری، با كشف استخوان فسیلشدۀ یك انگشت، یك گونۀ دیگر از خواهر و برادرهای ما را از فراموشی درآوردند... خدا میداند چه تعداد دیگری از خویشاوندان ازدسترفتۀ ما، در دیگر غارها و جزایر و سرزمینها منتظرند تا كسی پیدایشان كند!»
اما انسان بودن ما به چه چیزهایی وابسته بود؟ جدا از قابلیتهای خارقالعاده برای یادگیری (از 70هزار سال قبل به این سو) و ایجاد ساختارهای اجتماعی پیچیده، دو ویژگی مهم انسان "مغز بزرگ" و "راهرفتن روی دو پا" بود.
هراری مینویسد: «مغز بزرگ قدرت بدنی زیادی هم میطلبد. حمل مغزی بزرگ به این طرف و آن طرف، خصوصا در پوستهای ضخیم، كار آسانی نیست و از آن هم دشوارتر سوخترساندن به آن است. مغز انسان خردمند... زمانی كه بدن در حال استراحت است 25 درصد از انرژی بدن را به خود اختصاص میدهد، در حالی كه مغز میمونِ در حال استراحت فقط 8 درصد انرژی میطلبد. »
در حالی كه مغز بزرگ انسان، تا میلیونها سال برای او كارایی چندانی نداشت، روند تكامل هزینههایی را بابت این مغز بزرگ به انسان تحمیل كرد.
توضیح هراری دربارۀ این هزینهها چنین است: «انسانهای اولیه بهای بزرگ بودن مغزشان را به دو صورت میپرداختند: یكی با صرف وقت بیشتر برای یافتن غذا و دیگری با تحلیل رفتن عضلاتشان. همان طور كه دولتی بودجهاش را از بخش دفاعی به بخش آموزش و پرورش منتقل میكند، انسانها هم انرژی را از عضلۀ دو سرِ بازو به رشتههای عصبی منتقل میكردند.»
اما راهرفتن روی دوپا چه هزینههایی به انسان تحمیل كرد؟ درد كمر و خشكی گردن. چرا؟ چون «در طول میلیونها سال اسكلت انسانهای اولیه به گونهای تكامل یافته بود كه بتواند موجودی را حمل كند كه سر نسبتا كوچكی داشت و روی چهار دست و پا راه میرفت.»
تازه زنان هزینۀ سنگینتری پرداختند؛ چراكه ایستاده راهرفتن زایمان را دشوارتر میكرد و این در حالی بود كه سر نوزادان بزرگتر میشد. به همین دلیل مرگ در هنگام زایمان برای زنان به صورت خطری بزرگ درآمد. آنها كه نوزادان زودرس، با سر و مغزی كوچكتر و نرمتر، به دنیا میآوردند راحتتر زایمان میكردند. از این رو، "انتخاب طبیعی" هوادار زایمانهای زودرس بود.
هراری مینویسد: «انسانها در مقایسه با دیگر موجودات "نارس" متولد میشوند... كرهاسب كمی بعد از تولد میتواند جستوخیز كند و بچهگربه، تنها چند هفته بعد از تولد، مادرش را ترك میكند تا خودش به جستوجوی غذا برود. نوزاد انسان بعد از تولد درمانده است و تا سالها برای غذا و امنیت و آموزش به بزرگترهایش وابسته است.»
این ناتوانی البته بیبركت نبود؛ چراكه منشأ زندگی اجتماعی انسانها شد: «مادران به تنهایی نمیتوانستند غذای خود و فرزندان قد و نیمقدشان را فراهم كنند. بزرگ كردن بچهها نیازمند كمكهای مستمر دیگر اعضای خانواده و همسایگان بود... به همین دلیل روند تكامل راه را برای آنهایی باز كرد كه توانایی ایجاد پیوندهای قوی اجتماعی را داشتند. به علاوه، از آنجا كه انسان رشدنكرده به دنیا میآید، بسیار بیشتر از هر موجود دیگری میتواند آموزش ببیند و اجتماعی شود.»
هراری میافزاید كه تكامل انسان، تا حد زیادی ناشی از "دور زدن ژنوم" است. یعنی ما لزوما مطابق مقتضیات ژنتیكی خودمان زندگی نمیكنیم. حیوانات معمولا بر وفق چنین اقتضایی زندگی میكنند. مثلا همۀ شامپانزهها و فیلها، در صورتی كه مشكل خاصی نداشته باشند، جفتگیری و زاد و ولد میكنند اما راهبان بودایی و كشیشها، عامدانه از چنین كاری پرهیز میكنند. ولی چرا؟ چون در جهان انسانی چیزی وجود دارد به نام "واقعیت خیالی".
منظور هراری از واقعیت خیالی، همان اعتباریات یا ادراكات اعتباری مد نظر برخی از فیلسوفان است. در واقع هراری میخواهد بگوید انسان موجودی اعتبارساز است. مثلا در حالی كه رودخانه و درخت و شیر واقعیت عینی دارند، دولتها و ملتها و شركتها واقعیت خیالی دارند.
"دولت" در عالم واقع وجود ندارد. آنچه واقعا وجود دارد، ساختمانهایی است كه عدهای از انسانها ساعاتی از روز را در آن ساختمانها حضور دارند. دولت یعنی حضور هر روزۀ این انسانها در این ساختمانها با هدفی خاص. آنچه واقعی است، همین ساختمانها و آدمها هستند. دولت، واقعیتی خیالی یا چیزی است كه انسان اعتبار كرده است.
همچنان كه "آمریكا" در عالم واقع وجود ندارد. در عالم واقع، قسمتی از كرۀ زمین وجود دارد با طبیعت و آدمهایی خاص. اما انسانها واقعیتی خیالی به نام "آمریكا" را اعتبار یا خلق كردهاند. یعنی بخشی از كرۀ زمین را آمریكا میدانند و یك متر آن طرفتر از این محدوده، دیگر آمریكا محسوب نمیشود.
واقعیتهای خیالی، انسانها را مجاب میكنند كه ژنوم خودشان را دور بزنند و رفتاری غیرطبیعی داشته باشند. اما این توانایی از كجا نشات گرفته؟ از انقلاب شناختی. گفتیم كه در اثر انقلاب شناختی، قدرت تكلم و قوۀ تعقل در انسان خردمند افزایش چشمگیری یافت. همین عقل و كلام رشدیافته، زمینهساز تولد واقعیتهای خیالی و اقناع مردم به پذیرش این واقعیتها میشود.
اما چرا انقلاب كشاورزی در زندگی انسان پدید آمد؟ هراری میگوید انسانهای ماقبل تاریخ، شكارگر-خوراكجو بودند و نسبت به انسان پس از انقلاب كشاورزی، زندگی راحتتری داشتند. به صورت گروهی میزیستند و حیوانات محل زندگیشان را شكار میكردند و از میوهها و گیاهان آنجا میخوردند و وقتی هم كه حیوان و میوۀ بهدردبخور چندانی در آن منطقۀ وسیع باقی نمیماند، محل زندگیشان را عوض میكردند.
توضیح هراری دربارۀ خوشبختی انسان شكارگر-خوراكجو خواندنی است:
«اقتصاد خوراكجویی برای اكثر مردم زندگی دلچسبتری از اقتصاد كشاورزی و صنعتی فراهم میآورد. امروزه كارگر كارخانه در چین حدودا ساعت هفت صبح از خانه بیرون میرود، از خیابانهای پر از آلودگی عبور میكند تا به یك بیگارخانه برسد و... هر روزِ خدا 10 ساعت كار طولانی و ذهنفرسا انجام میدهد و حوالی ساعت هفت بعدازظهر به خانه برمیگردد تا ظرف و رخت بشوید. 30هزار سال پیش، خوراكجوی چینی احتمالا اردوگاه را، همراه با چند نفر دیگر، مثلا در ساعت 8 صبح ترك میكرد. با هم در جنگلها و علفزارهای اطراف میچرخیدند و قارچ جمع میكردند... قورباغه میگرفتند و گاهی هم از چنگ ببرها فرار میكردند. اندكی پس از ظهر همه برای درست كردن غذا به اردوگاه برمیگشتند. به این ترتیب، وقت زیادی برای اختلاط كردن، داستانبافی، بازی با بچهها و حتی فقط ول گشتن و پرسه زدن داشتند. البته گاه پیش میآمد كه كسی طعمۀ ببر شود یا ماری او را بگزد، اما از طرف دیگر جایی برای نگرانی از اتومبیلها و آلودگیهای صنعتی نبود.»
انسان بدوی خوشبخت بود چراكه رژیم غذاییاش متنوعتر از كشاورزان هزارههای بعدی بود و به یكی دو منبع غذایی خاص هم وابسته نبود و چون با حیوانات اهلی هم زندگی نمیكرد، از بیماریهای عفونی و واگیردار كمتری رنج میبرد.
پس چه شد كه این انسان خوشبخت تن به انقلاب كشاورزی داد و یكجانشین شد و به كشت وسیع گندم روی آورد؟
پاسخ هراری این است: «گندم به تكتك افراد چیزی نداد ولی قطعا به گونۀ انسان خردمند چیزی ارزانی داشت. كشت گندم غذای بسیار بیشتری را در هر قطعه از زمین فراهم كرد و به این ترتیب امكان فوقالعاده چند برابر شدن انسانهای خردمند را به وجود آورد. در حدود 13000 سال قبل از میلاد... منطقۀ اطراف واحۀ اریحا در فلسطین، میتوانست حداكثر كفاف زندگی یك گروه حدودا صدنفره از آدمهای نسبتا سالم و خوب تغذیه شده را بدهد. حدود 8500 سال قبل از میلاد، زمانی كه مزارع گندم جای گیاهان وحشی را گرفت، همان واحه زندگی یك روستای وسیع اما تنگ و فشرده، مركب از هزار نفر را تامین میكرد كه تا حد زیادی از تغذیۀ بد و بیماری رنج میبردند. واحد ارزش تكامل نه گرسنگی و رنج بلكه میزان تكثیر مارپیچهای دیانای بود. همان طور كه موفقیت اقتصادی یك شركت تنها از طریق تعداد دلارهای انباشته شده در حساب بانكیاش محاسبه میشود نه از روی خشنودی كاركنانش، پیشرفت تکاملی یك گونه هم بر اساس میزان تكثیر دیانای برآورد میشود. اگر تكثیر دیانای متوقف شود، گونۀ آن موجود زنده منقرض خواهد شد... از این منظر، هزار نمونۀ تكثیر شده بهتر از صد نمونه است. جوهر انقلاب كشاورزی همین است: توانایی زنده نگه داشتن بیشترین انسانها تحت نامساعدترین شرایط.»
اما چرا انسانها به عقب برنگشتند؟ آدم عاقل چرا باید قید راحتیاش را بزند تا تعداد نمونههای تكثیرشده از ژنوم انسان خردمند را افزایش دهد؟ چون كه دشوارتر شدن زندگی انسان در اثر انقلاب كشاورزی، به تدریج حادث و ظاهر شد.
كسانی كه در آغاز به كشاورزی روی آورده بودند، غذای بیشتری داشتند ولی جمعیت بیشتری هم داشتند. آنها امیدوار بودند با كار كردن بیشتر، غذای لازم را برای كل جمعیتشان فراهم كنند.
هراری در پاسخ به سؤال فوق مینویسد: «تا حدی به این دلیل كه نسلها طول میكشید تا تغییرات كوچك روی هم انباشته شوند و جامعه را متحول كنند و آن موقع هم دیگر كسی به خاطر نمیآورد كه مردم قبلا چگونه زندگی میكردند و تا حدی به این دلیل كه افزایش جمعیت تمام پلهای پشت سر را خراب كرده بود... زندگی راحتتر به محنت بیشتر منجر شد و این آخرین بار نبود. این همان چیزی است كه امروز برای ما هم رخ میدهد.»
هراری انقلاب كشاورزی را "بزرگترین فریب تاریخ" میداند؛ فریبی كه اگرچه به سود تداوم انسان بود، اما به سود افراد انسانی نبود و آنها را به درد و رنجِ زندگیای سخت و طاقتفرسا گرفتار كرد.
البته هراری این نكته را هم میافزاید كه كشاورزان روستانشین، تعدادشان بیشتر از گروههای شكارگر-خوراكجو بود و به همین دلیل در صورت بروز جنگ، شانس بیشتری برای پیروزی داشتند.
شكارگران به تدریج دریافتند كه جمعیتشان باید بیشتر شود. جمعیت بیشتر هم منوط به وجود غذای بیشتر بود. آنها در ابتدا شكارگر-كشاورز بودند ولی چون در اثر یكجانشینی زاد و ولدشان بیشتر شده بود، ناچار شدند زمان بیشتری را صرف كشاورزی كنند و به تدریج فرصت شكارگری- خوراكجویی را از دست دادند و به كشاورزانی تام و تمام بدل شدند.
با ورود انسان به عصر كشاورزی، "تاریخ" آغاز شد و "خط" شكل گرفت و ادیان دررسیدند و تمدنهای گوناگون ظاهر شدند و تفكر جهانی شكل گرفت و جهان انسانی در عین ابتلا به كثرت، حركت به سمت وحدت را آغاز كرد؛ حركتی كه با وقوع انقلاب علمی و تحقق اتوریتۀ علم در زندگی بشر، سهلتر و سریعتر شده است.
"دهكدۀ جهانی" محصول علم و تكنولوژی است و هراری این امر را محتمل میداند كه با رشدروزافزون علم، مرگ از زندگی بشری رخت بربندد.
همچنین بخوانید:
موفقيت در ۲۳ جمله! بریدهای از بهترین کتابهای موفقیت
۴ کتاب عالی برای یادگیری محتوا: از نویسندگی و تولید تا بازاریابی و استراتژی محتوا
در بازار بردهفروشان/ معرفی کتاب مجمعالجزایر گولاگ
دلیلِ نوشتن «نارضایتی از جهان» است/ معرفی کتابِ «فقط روزهایی که مینویسم»
درباره معشوقهای به نام کتاب: که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
بخوانید: ۲۲ كتابنوشته از ۲۲ نویسنده
مطلبی دیگر از این انتشارات
۲ نکته؛ به جا مانده از نکتههای این هفته
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی سورئالیسم یا همان سورئالیسم چیست؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی هنری کیسینجر: هنرِ مذاکره از مردی برای تمام فصول