ایدهپرداز، روانشناس، نويسنده و استراتژيست كسب وكار. من در زمینههای روانشناسی، سرمایهگذاری، کسبوکار، بازاریابی، نویسندگی و محتوا مینویسم. سایتم: aliheidary.ir
ببینید، بخوانید و نویسندگی را یاد بگیرید: ۲۰ داستانی که منبع ۲۰ فیلم و سریال شدند
در پست ۱۵ فعالیت روزانه برای افزایش مهارت نویسندگی! توضیح دادم که:
«مقابله و مقایسهی فیلمهای سینمایی با آثار ادبی و نوشتههایی که فیلمها از روی آنها ساخته شدهاند یک راه مهم در ارتقای قدرت نویسندگی و خلاقتر شدن در این عرصه است. چرا یک داستان مکتوب جذابتر از فیلم ساختهشده از روی آن است و یا برعکس؟ چه چیزی تفاوتها را رقم زده است؟ تصویری کردن یک داستان چگونه است و استفاده کردن از ادبیات در سینما چگونه باید باشد؟ همه اینها با این مقایسه کشف میشود. الیور توئیست، بینوایان، رومئو و ژولیت، هملت، مکبث، پدرخوانده و تمامی داستانها و نمایشنامههایی که به فیلم تبدیل شدهاند منبع بسیار خوبی در این زمینه هستند. توجه داشته باشید در فهرست جوایز اسکار همیشه جایزهای برای بهترین اقتباسهای سینمایی وجود دارد که در هر دوره فیلمهایی برای دریافت آن کاندیدا میشوند. پیشنهاد میکنم این فیلمها را ببینید و کتابهایی را که این فیلمها از رویشان اقتباس شدهاند را نیز مطالعه کنید.»
اکنون و در این پست درباره رمانهایی که دستمایهی فیلمهای مشهوری شدهاند صحبت میکنم. هدف آن است که شما هم فیلمها و سریالها را ببینید و هم رمانها یا فیلمنامهها را بخوانید تا از مقایسهی این اثار در این فرمتهای مختلف، به تفاوتها و شباهتها و نقاط ضعف و قوت آنها نسبت به یکدیگر پی ببرید و از این راه بینشی پیشرفتهتر نسبت به نویسندگی پیدا کنید. خب! شروع کنیم:
۱. باشگاه مشتزنی
کتاب باشگاه مشتزنی نوشتهی چاک پالانیک است. رمانی که در نگاه اول خشونت طلبی را به نمایش می گذارد اما جی.جی.بالارد نویسنده آمریکایی معتقد است کتاب باشگاه مشت زنی را باید آینه تمام نمای انسان تنهای امروز دانست. پالاک پس از انتشار رمان باشگاه مشت زنی در سال ۱۹۹۶ شهرت یافت. تا کنون بر اساس دو اثر از آثار او (باشگاه مشتزنی و خفقان) فیلم ساخته شده است.
دیوید فینچر فیلمی براساس این داستان ساخت. فیلمی با سویههای عمیق روانشناختی. بازیگرانی همچون ادوارد نورتون، برد پیت و هلنا بونهام کارتر در فیلم نقش آفرینی کردهاند. نورتون در نقش یک انسان معمولی که از شغل دفتری معمولی خود ناراضی است ظاهر میشود. او به همراه تایلر داردن صابونسازی که نقشش را برد پیت ایفا میکند، یک «باشگاه مبارزه» را تشکیل میدهد و درگیر رابطه با او و زنی به نام مارلا سینگر که هلنا بونهام کارتر نقشش را ایفا میکند، میشود.
فینچر در نظر داشت خشونت باشگاه مبارزه را به عنوان کنایهای به درگیری بین نسل جوان و نظام ارزشگذاری تبلیغی به کار برد.
فیلم به عنوان یکی از پربحثترین فیلمهای سال ۱۹۹۹ ذکر شدهاست.
اولین قانون باشگاه مشت زنی این است که نباید درباره ی باشگاه مشت زنی با کسی حرفی زد. چاک پالانیک در این کتاب، خود را به عنوان خیال پردازترین طنزپرداز معاصر مطرح کرد. راوی منزوی رمان باشگاه مشت زنی، پس از آشنایی با تایلر دردن، شغل کسل کننده ی خود را رها می کند. تایلر، مردی جوان و اسرارآمیز، و برگزارکننده ی مسابقات غیرقانونی مشت زنی در زیرزمین میخانه ها است. هر آخر هفته، در زیرزمین ها و محوطه های پارکینگ، مردانی جوان با شغل های آبرومندانه، کفش ها و لباس های خود را درآورده و تا جایی که توانش را دارند، با دستان خالی و برهنه با هم مبارزه می کنند. پس از آن، با چشم هایی کبود و دندان هایی شکسته، دوباره به کارهای خود باز می گردند، با این تفاوت که بعد از حضور در باشگاه، حس می کنند توانایی انجام هر کاری را دارند. باشگاه مشت زنی، اختراع و ابداع یک پیش خدمت رستوران، و نابغه ای شرور و طغیان گر به اسم تایلر دردن است؛ و این تازه شروع نقشه های او برای انتقام از دنیایی است که در آن، مهر و شفقت انسان ها فقط به گروه های حمایت از سرطانی ها تعلق دارد و نه به چیز دیگر. رمان باشگاه مشت زنی، اثری بسیار درخشان و بدیع است که هسته و مرکز دنیای مدرن را به معرض دید همگان می گذارد.
مقایسهی فیلم و کتاب: اگرچه کتاب و داستان آن واجد ارزشهای بسیاریست. اما فینچر موفق شده است امضای خاص خود را پای فیلم بزند. به واقع فیلم ارزش افزودهای برای کتاب ایجاد میکند.
بخشی از کتاب:
«بعد از اینکه یک شب را در باشگاه مشت زنی می گذرانید، صدای دنیای واقعی در گوشتان پایین می آید. دیگر هیچ چیز کفرتان را در نمی آورد. حرفتان حجت است. حتی اگر بقیه قانون شکنی کنند یا سین جیم تان کنند، باز هم اعصابتان خرد نمی شود. در باشگاه مشت زنی، آدم ها همان نیستند که در دنیای واقعی هستند.»
و بخشی دیگر
«قوانین باشگاه مشت زنی:
قانون اول: درباره باشگاه مشت زنی با کسی حرف نمی زنید.
قانون دوم: درباره باشگاه مشت زنی با کسی حرف نمی زنید.
قانون سوم: در هر مبارزه فقط دو نفر شرکت می کنند.
قانون چهارم: در هر زمان فقط یک مبارزه انجام می شود.
قانون پنجم: شرکت کنندگان باید بدون پیراهن و بدون کفش باشند.
قانون ششم و آخر: مبارزه تا جایی که لازم باشد ادامه پیدا می کند.»
۲. مورد عجیب بنجامین باتن
«مورد عجیب بنجامین باتن» نوشته فرانسیس اسکات کی فیتز جرالد ( ۱۹۴۰- ۱۸۹۶)، نویسنده برجسته آمریکایی است. آثار فیتزجرالد نمایانگر عصر جاز در آمریکا است. او به عنوان یکی از نویسندگان بزرگ سده بیستم میلادی شناخته میشود. و همچنین به عنوان مترجم آثار خیام به زبان انگلیسی شهرت دارد. استعداد چشمگیر او در نویسندگی از کودکی شناسایی شد و بلافاصله او را بدل به یکی از بزرگترین نویسندگان آمریکایی قرن بیستم کرد. فیتز جرالد دوستی نزدیکی با نویسنده بزرگ ارنست همینگوی داشته و همچنین توسط بسیاری از نویسندگان مطرح مانند سلینجر تحسین شده است.
قوه تخیل رمانتیک اسکات فیتز جرالد بسیار قوی بوده است و به تعبیر خودش یک حساسیت مضاعف به پیمانهای زندگی داشته است. رویدادهای زندگی شخصی او به عنوان کشمکشی برای درک این پیمانها به نظر میرسد.
از روی این داستان فیتز جرالد، فیلمی توسط دیوید فینچر ساخته شده است. در این فیلم برد پیت و کیت بلانشت ایفای نقش کردهاند.
در این فیلم بنجامین در روز پایان جنگ جهانی اول و در سن ۸۰ سالگی به صورت یک پیرمرد به دنیا آمد و در حالی که دیگران پیرتر میشوند، او هر سال جوانتر میشود. او در میانسالی عاشق دختری میشود که در سنین کودکی با او هم بازی بود. آنها با یکدیگر ازدواج می کنند و صاحب یک فرزند می شوند اما پس از مدتی بنجامین همسر و فرزند خود را به خاطر شرایط خاصش ترک میکند. او در روندی وارونه به سوی جوانی و خردسالی پیش میرود. همسرش او را در خردسالی مییابد؛ در حالی که هیچ چیز به یاد نمیآورد، بنجامین را به خانه میبرد و از وی مراقبت میکند تا زمانی که نوزاد میشود و در آغوشش برای همیشه چشمانش را میبندد.
مقایسهی فیلم و کتاب: داستان مورد عجیب بنجامین باتن در قالب یک داستان کوتاه نوشته شده است و جز آثار اصلی فیتز جرالد هم محسوب نمیشود. با اینکه ایده و خط داستانی اصلی جذاب به نظر میرسد اما تمامی شاخ و برگهای فیلم، مطابق انتظار ساخته و پرداختهی خودِ فینچر است. جایی که جهانبینی کارگردان بر روح اثر سایه انداخته است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«در سالهای ۱۸۶۰ زایمان در منزل امری مرسوم و معمول بود؛ اما در حال حاضر دانشمندان علم پزشکی مقرر کردهاند که اولین گریه نوزادان ترجیحاً در بیمارستان مجهز و حتی اگر لازم شد تحت بیهوشی استنشاقی صورت پذیرد؛ بنابراین وقتیکه در سال ۱۸۶۰ در یک روز تابستانی آقای راجر باتن و همسرش تصمیم گرفتند که اولین فرزند خود را در بیمارستان به دنیا بیاورند، در حقیقت پنجاه سال از زمانه خود جلوتر و پیشگام نظریه زایمان در بیمارستان بودند. آیا این عمل نابهنگام آنان در مورد داستان تاریخی عجیبی که خواهم گفت موجب تعجب واقع نخواهد شد؟ پس من هر آنچه پیش آمد میگویم و شما خود به قضاوت بنشینید. خانواده راجر باتن در منطقه بالتیمور ازنظر اقتصادی و اجتماعی موجب رشک و توجه دیگران بودند. آنها از وابستگان فلان و بهمان فامیلی بودند که هر جنوبیای آنها را میشناخت. آنها حتی استحقاق مقام سناتوری را داشتند که جمعیت کثیری در اتحادیه داشت. اگرچه بچهدار شدن رسمی قدیمی است ولی آقای باتن بسیار نگران و مضطرب بود زیرا این اولین باری بود که بچهدار میشد. او آرزو داشت فرزندش آنچنان باشد که بتواند او را به کالج «ییل» در«کانکتیکات» بفرستد، همان کالجی که آقای باتن خودش مدت چهار سال بانام مستعار کاف در آنجا شناختهشده بود. در سحرگاه سپتامبر واقعهای در شرف وقوع بود که او را وادار کرد رأس ساعت شش بامداد از جا برخیزد و لباس آراسته و بیعیب و نقصی بپوشد و باعجله به سمت بیمارستانی در خیابان بالتیمور حرکت کند. برای آنکه بداند در تاریکی شب گذشته آیا زندگی جدیدی متولدشده است یا نه.»
۳. بینوایان
بینوایان یک رمان تاریخی فرانسوی نوشتهٔ ویکتور هوگو است که اولین بار در سال ۱۸۶۲ منتشر شد و بهعنوان یکی از بزرگترین رمانهای قرن ۱۹م شناخته میشود. رمان از آغاز شورش ژوئن در پاریسِ سال ۱۸۱۵ تا به ثمر رسیدن آن در سال ۱۸۳۲، زندگی شخصیتهای مختلف، بهویژه زندانی آزادشدهای به نام ژان والژان را روایت میکند.
ویکتور هوگو نویسندهی این رمان، شاعر، داستاننویس و نمایشنامهنویس پیرو سبک رومانتیسم فرانسوی بود. او یکی از بهترین نویسندگان فرانسوی است. آثار او به بسیاری از اندیشههای سیاسی و هنری رایج، در زمان خویش اشاره کرده و بازگویندهٔ تاریخ معاصر فرانسه هستند. از برجستهترین آثار او بینوایان، گوژپشت نتردام و مردی که میخندد است.
بینوایان اثری است که در سال ۱۸۶۲، یعنی شسصت سالگی ویکتور هوگو به وجود آمد و وقتی نوشتن رمان خود را به پایان رساند، به قدری از کارش رضایت داشت که می گفت دیگر هراسی از مردن ندارد؛ چرا که رسالت خود را به پایان برده است.
معروفترین و بهترین ترجمه از این اثر به زبان فارسی حاصل کار حسینقلی مستعان است. او در مقدمه چاپ اول و دوم این اثر مینویسد:
«تاثیر این شاهکار بزرگ ادب و اخلاق، در وجود من چندان شدید و نافذ بود که به یکدفعه مطالعهاش اکتفا نکردم و پس از مدتی کوتاه که طی آن هیچگاه دل و جانم را از یادش خالی نمییافتم، مطالعهاش را از سر گرفتم، و نه فقط یکدفعه، بلکه بار سوم هم که بینوایان را خواندم حرص و ولعی که به مطالعه این کتاب در خود احساس میکردم تسکین نیافت تا سرانجام به ترجمهاش مصمم شدم.»
هوگو در بینوایان به ماهیت قانون و بخشش، تاریخ فرانسه، معماری و طراحی شهریِ پاریس، سیاستها، فلسفه اخلاق، ضد اخلاقیات، قضاوتها، مذهب، میپردازد و با زبانی پرشور نوع و ماهیت عشق را شرح میدهد.
این مضامین از طریق بررسی زندگی چند شخصیت متفاوت که هر یک دارای ویژگی های خاص خود هستند بازتاب داده میشوند.
روند داستان بینوایان در بخش اول با معرفی شخصیتی به نام فانتین آغاز می شود. فانتین در «دینی» قرار دارد، نام روستایی که ژان وال ژان پس از 19 سال به آن باز می گردد. فردی که 19 سال حبس را پشت سر گذاشته است، 5 سال برای دزدیدن یک نان برای خواهر و خانواده اش و 14 سال به دلیل فرار های متعدد از زندان.
ژان والژان برای اجاره اتاق به یک مهمانخانه می رود ولی به دلیل داشتن نشانه زرد رنگ بر روی کارت شناسایی اش، که نشانی از دوره محکومیت در کار اجباری است، موفق به اجاره اتاق نمی شود و در خیابان می خوابد. در این زمان با اسقف مایرل آشنا می شود و این اسقف به او پناه می دهد.
روند داستان از این نقطه شکل جدی تری به خود می گیرد و والژان تعدادی از ظروف نقره اسقف را می دزد و وقتی توسط پلیس دستگیر می شود، با رفتار خیرخواهانه اسقف دینی مواجه می شود که دو شمعدانی نقره هم به او می دهد و می گوید که اینها را خودم به والژان داده ام و شمعدانی ها را هم جا گذاشته بوده است. این همان جایی است که روند تغییر در تفکر و شخصیت ژان والژان آغاز می شود.
در نیمه های داستان شاهد معرفی شخصیت های دیگری به نام خانواده تناردیه و کوزت می شویم، شخصیت های معروفی که در کنار والژان، هسته اصلی داستان بینوایان را تشکیل می دهند.
در بخش دوم شاهکار بینوایان تمرکز بیشتری برروی معرفی کوزت صورت می گیرد و به صورت جدی وارد داستان می شود. در این بخش از داستان است که از پی زندگی مخفیانهی ژان والژان، رشد و نمو کوزت و عشق او به ماریوس، تحولات اجتماعی سیاسی فرانسه نیز بازتاب داده میشوند.
یکی از بهترین اقتباسهای سینمایی از روی بینوایان فیلمی با همین نام تولید سال ۱۹۹۸ است. بیله آگوست این فیلم را کارگردانی کرده و از بازیگران آن میتوان به لیام نیسون در نقش ژان والژان، جفری راش در نقش ژاور، اوما تورمن در نقش فانتین، کلیر دینز در نقش کوزت و هانس ماتسون در نقش ماریوس پونتمرسی اشاره کرد.
مقایسهی فیلم و کتاب: فیلم موفق شده است گوشههایی از تخیل و قدرت مفاهمهی ویکتور هوگو در بینوایان را به تصویر بکشد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«در یکی از نخستین روزهای ماه اکتبر ۱۸۱۵، تقریبا یک ساعت پیش از غروب آفتاب، مردی که پیاده سفر میکرد، داخل شهر کوچک دینی میشد. سکنه کمیابی که در آن لحظه جلو پنجرهشان، یا بر آستانه خانهشان بودند، این مسافر را با یک نوع اضطراب مینگریستند. مشکل بود که راهگذری با ظاهری فلاکتبارتر از این دیده شود.
این، مردی بود میانه بالا، چهارشانه، تنومند، در کمال سن. ممکن بود چهل و شش یا چهل و هشت سال داشته باشد. کلاهی با آفتابگردان چرمی متمایل به پایین، قسمتی از چهره سوخته شده از تابش آفتاب و وزش باد و خیس شده از عرقش را میپوشاند. پیراهنش از متقال درشت زرد، بسته شده به گردنش با لنگر کوچکی از نقره، سینه پشمآلودش را نمایان میگذاشت. کراواتی داشت به شکل طناب، به گردن پیچیده؛ شلواری از کتان آبی مستعمل و از هم گسیخته، یک زانویش سفید، زانوی دیگرش سوراخ؛ نیمتنه کهنهای خاکستری رنگ و پاره پاره، وصله خورده به یک آرنج با ماهوت سبز دوخته شده با ریسمان؛ بر پشت یک توبره سربازی، کاملا انباشته، به خوبی مسدود، و بسیار نو؛ بر دست چوبدستی بزرگ گردهدار؛ پاها بیجوراب در کفشهایی نعلدار؛ سر چیده شده، و ریش، بلند.»
۴. الیور توئیست
الیور توئیست نام رمانی مشهور از چارلز دیکنز، نویسنده مشهور انگلیسی است که ابتدا در سالهای ۱۸۳۷ تا ۱۸۳۹ میلادی به صورت پاورقی در یک ماهنامه انگلیسی به نام Bentley's Miscellany منتشر میشد. به عقیدهٔ جیمز جویس، نویسندهٔ معاصر، از ویلیام شکسپیر به این سو، دیکنز تأثیرگذارترین نویسنده در زبان انگلیسی بودهاست.
بسیاری از رویدادها و شخصیتهای کتابهای چارلز دیکنز، بازتابی از رویدادها و شخصیتهای زندگی واقعی دیکنز هستند. از او برای داستانسرایی و نوشتار توانمندش و خلق شخصیتهای به یادماندنی، بسیار تحسین شدهاست. دیکنز در طول زندگی خویش، محبوبیت جهانی بسیاری یافت. از نوشتههای پرآوازه او میتوان دیوید کاپرفیلد، آرزوهای بزرگ، الیور توئیست و داستان دو شهر را نام برد.
اثر الیور توئیست از این نویسنده، به بررسی اوضاع وخیم یتیمخانهها در انگلستان میپردازد. اولیور، پسربچهٔ یتیمی که پس از فروخته شدن از طرف یتیمخانه به پیرمرد تابوتساز تصمیم میگیرد از شهر فرار کند و به لندن برود، در میانهٔ راه با پسری دزد مواجه میشود که برای پیرمردی یهودی در لندن کار میکند و اولیور را نزد او میبَرَد تا ناخواسته آموزش دزدی ببیند. سرانجام، بیگناه دستگیر میشود.
شاکی او، که فردی عاقل است، او را بهعنوان فرزند در خانه نگهداری میکند، اما از بخت بد اولیور در خیابان توسط همان دزدان دزدیده میشود و این بار از او برای سرقتی بزرگ استفاده میکنند. اولیور در این سرقت تیر میخورَد، ولی از سوی همان خانه که قصد دزدی داشته، پذیرفته میشود و از او مراقبت میشود. سرانجام، شخصی به نام مستعارِ مانکس پیدا میشود که برادر اولیور است و قصد کشتن او را دارد و خبر خطر مرگ اولیور به اهالی خانه میرسد. ازقضا صاحبان قبلیِ اولیور نیز، که اولیور از پیشِ آنها دزدیده شده بود ، او را پیدا میکنند و با کمک صاحبانِ حالِ اولیور سعی در نجات او دارند. سرانجام اولیور نجات مییابد و تمامی دزدان به سزای خود میرسند و اعدام میشوند و واقعیتها نیز برملا میشود.
فیلمنامهها و نمایشنامههای بسیاری با اقتباس از داستان الیورتویست چارلز دیکنز نوشته شده است که بعضی از آنها آثاری موفق و بعضی دیگر به عنوان آثاری سطحی شناخته میشوند. تا به امروز بهترین اقتباس سینمایی این کتاب، اثر کارگردان مطرح لهستانی «رومن پولانسکی» است. در سال 2005 «پولانسکی» فیلم الیور تویست (Oliver Twist) را با بازی «بارنی کلارک» و «بن کینگزلی» کارگردانی کرد و تحسین منتقدان نیویورک تایمز، ورایتی و لسآنجلس تایمز را برانگیخت.
در این فیلم انگلستان دوران ملکه ویکتوریا به تصویر کشیده شده است. در این فیلم پسر بچهای یتیم به نام «آلیور» (کلارک) به لندن میآید و با جیب بر جوان، «آرتفول داجر» (ایدن) آشنا میشود. «آرتفول داجر» در دارودستهٔ دزدهای جوانی فعالیت دارد که «فاگین» (کینگزلی)- مغز متفکر بزهکاری که در عین خباثت، رفتاری پدرانه با بچهها دارد - رهبری شان میکند…
مقایسهی فیلم و کتاب: در اقتباسهایی که از شاهکارهایی با قدمت چندصد ساله صورت میگیرند، همین که کارگردان با نوع نگاه خود بخشی از ظرفیتهای اثر اصلی را آشکار کند، به دستاورد مهمی نائل شده است.
در بخشهایی از داستان الیور تویست میخوانیم
الیور تا مدتی کنار جوی آب افتاده بود. وقتی سپیده زد، هوا سردتر شد و مه همه جا را گرفت. از بخت بد، باران شروع به باریدن کرد، اما الیور با این که خیس شده بود، چیزی را احساس نمیکرد. سرانجام به هوش آمد و از درد فریاد کشید. شالی که به دور دستش پیچیده بود، غرق خون بود. نایی نداشت تا بلند شود و بنشیند. درحالیکه از سرما و خستگی میلرزید، یکی – دو بار سعی کرد بلند شود. حس میکرد که اگر آنجا بماند میمیرد. عاقبت افتان و خیزان خود را به جاده رساند. باران تند، او را هشیار کرد و خانهای را در آن نزدیکی دید. وقتی با بیحالی به سوی خانه رفت، آن را شناخت. همان خانهای بود که شب قبل برای دزدی به آنجا رفته بودند. خواست فرار کند، اما توان نداشت. تازه، به کجا میتوانست برود؟
۵. گتسبی بزرگ
گتسبی بزرگ معروفترین اثر اسکات فیتز جرالد است. این یکی از شاخصترین آثار ادبی امریکا است. کتاب جزو آثار ادبی برتر جهان قرار دارد.
اسکات فیتز جرالد در کتاب گتسبی بزرگ خاطرهای جاویدان از هوس، هرزگی و تباهی و بیقیدی که همه و همه در ثروت نهفته است را روایت میکند. این داستان در نیویورک و در لانگ آیلند، و زمانی اتفاق میافتد که فیتزجرالد آن را عصر موسیقی جاز مینامد. در سال ۱۹۲۲ که ایالات متحده دورانی از رشد اقتصادی را پس از جنگ جهانی اول میگذرانید. در این دوره بر تعداد میلیونرهای ایالات متحده افزوده شد و گتسبی یک از این میلیونرها بود.
نیک کراوی از اهالی غرب میانه که به سواحل شرقی امریکا کوچ کردهاست همسایه گتسبی میشود. گتسبی بزرگ و ثروتمند است و به خاطر مهمانیهای باشکوهش معروف شدهاست. در میان مردم شایعاتی درباره شیوه پولدار شدن او وجود دارد ولی کسی نمیداند ثروت او از کجا آمدهاست. نیک ابتدا از این همه مهمانی پر زرق و برق همسایهاش دل خوشی ندارد اما کم کم خودش به یکی از مهمانان تبدیل میشود و میتواند به گتسبی نزدیک شود و پی به راز میهمانیهای هر شنبه او ببرد. گتسبی بزرگ عاشق است و این میهمانیها را به شوق این برگزار میکند که معشوق شبی پا به خانهاش بگذارد. نیک زن مورد علاقه گتسبی را میشناسد پس شروع به تحقیق و پرس و جو درباره گذشته این مرد میکند.
در سال ۲۰۱۳ از روی این اثر فیلمی به کارگردانی باز لورمن و با بازی لئوناردو دیکاپریو ساخته شد که توانست جازه اسکار بهترین طراحی صحنه و لباس را به دست آورد.
در این فیلم نیک (توبی مگوایر) فردی است که برای ادامهٔ زندگی و ایجاد موقعیتهای جدید شغلی از غرب آمریکا به نیویورک آمده و در مجاورت خانهٔ مرد ثروتمندی به نام جی گتسبی (لئوناردو دیکاپریو) اقامت کرده است و در ادامه شاهد اتفاقات عجیبی در خانهٔ همسایهاش میشود. گتسبی، هر شب مهمانیهای پرسروصدا و گرانقیمتی برگزار میکند که مهمانان بسیار زیادی در آن رفتوآمد دارند. نیک، که بیمیل به ورود به این دنیای پرزرقوبرق است، در نهایت کارت دعوتی به او داده میشود و این باعث آشنایی او با گتسبی بزرگ میشود.
نیک پس از مواجهه با گتسبی، متوجه میشود که وی این جشنهای پرهزینه را تنها به دلیل جلب توجه معشوقه اش به نام دِیزی بیوکَنن ترتیب میدهد تا شاید بتواند به این واسطه، دوباره او را ببیند. البته معشوقهٔ جناب گتسبی، همسرِ دوستِ نیک کاروی با نام تام بیوکَنن (جوئل ادگرتون) و همچنین دختر عموی او است که از طبقهٔ ثروتمند آمریکا محسوب میشود. گتسبی و تام، رابطهٔ خوبی با هم ندارند و این اختلاف گاهی بهصورت علنی مطرح میشود. رابطهٔ میان تام و دِیزی هم تعریف چندانی ندارد. این دو مدتهاست که از یکدیگر خسته شدهاند و حالا تام معشوقهای به نام میرتل (آیسلا فیشر)در شهر دارد که او هم همسر یک مکانیک از طبقهٔ پایین جامعه است.در این میان، نیک که با دِیزی و گتسبی رفتوآمد دارد، ترتیب ملاقات این دو را میدهد و بهزودی رابطهٔ عاشقانهٔ این دو آغاز میشود، اما...
مقایسهی فیلم و کتاب: فیلم خوشساخت، سرگرمکننده و پرزرق و برق است. بازیهای خوبی هم دارد اما به پای کتاب نمیرسد و در لمس روح آن و بازنشانیاش برای مخاطب موفق عمل نمیکند.
بخشی از کتاب:
«یک شب پاییزی -پنج سال پیش- وقتی برگهای پاییزی داشتند میریختند، آنها در خیابان قدم میزدند و بعد به جایی رسیدند که هیچ درختی نبود و پیادهرو از نور ماه سفید شده بود. آنها، رو در روی هم ایستادند. شب سردی بود با هیجانی اسرارآمیز که فقط دو بار در سال هنگام تغییر آب و هوا رخ میدهد. نور چراغ خانهها در سکوت به تاریکی بیرون هجوم میآورد و در بین ستارگان غوغایی بود. گتسبی از گوشهی چشماش میدید که بلوکهای دیوار پیادهرو مثل نردبان هستند. از آنها بالا رفت و جایی مخفی را در بالای درختها دید، اگر تنها بود میتوانست بالاتر برود و اگر بالا میرفت، میتوانست بر بام جهان بایستد و طعم شیرین پیروزی را بچشد.»
۶. مادام بواری
داستان مادام بواری با فرستادن پسری توسط مادرش به تحصیل درس پزشکی آغاز میشود. «مادام بواری» را گوستاو فلوبر نوشته است. او بسیاری از شهرت خود را مدیون نوشتن رمان مادام بوآری در سال ۱۸۵۷ است. فلوبر فرزند یک جراح تجربی بود، کسی که در رمان مادام بوآری نقشی کلیدی دارد.
این نویسنده ی تأثیرگذار، بزرگترین رمان تراژیکِ تمامی اعصار را خلق کرد: «مادام بواری»، اثری که فلوبر پنج سال روی آن کار کرد و درنهایت در سال 1856 به چاپ رسید. هدف یک تراژدی این است که برای ما فرصتی را مهیا کند تا شکست های دیگران را به شکلی بسیار عمیق تر و تأثیرگذارتر از شرایط عادی تجربه کنیم. این گونه از داستان سرایی، ما را از جهان بینیِ همیشگی و خودبرتربینیِ شکننده مان جدا می سازد و به ما کمک می کند به شکلی با دیگران همدردی کنیم که تجربه ی آن، معمولاً در دنیای مدرن ممکن نیست.
داستان «مادام بواری» با پزشک شدن این پسر، شارل بوواری پی گرفته میشود. این جوان کم بضاعت که پزشک تازهکاری نیز به شمار میرود، طی ماجراهای خاصی با دختر ثروتمندی، برای بار دوم ازدواج میکند. شهرستانی بودن و به نوعی کم اعتماد به نفس بودن شارل، زندگی را برای او دستخوش تغییرات فراوان و پر هزینهای میکند.
مادام بواری زیبا جلوهی عشق را در مردان بسیاری میبیند؛ اما درست در زمانی که باید به این عشق تکیه کند، آنها را توخالی و پوچ درمییابد. هر کدام از این مردان به نوبهی خود ضربه مهلکی به روح این زن جوان وارد میکنند و جالب اینکه، شارل بواری در تمامی داستان بیاطلاع از وقایع میباشد. آگاه شدن شارل بواری از کلیه اتفاقات زمانی ممکن میشود که شالوده خانواده بواری از هم گسسته شده است.
اصلیترین محوریت اصلی داستان، تأکید بر مسائل غیر معمول در ازدواج و مخالفت با فضای سنتی فرانسه آن دوران، میباشد. در واقع شروع داستان با یک حادثه پیش پا افتاده آغاز میگردد و در ادامه زنی را به نمایش میگذارد که به برای آزادی و خواستههای متفاوت خود به هر سو روی میآورد.
زمان اوج داستان، در شرایطی پدیدار میشود که شخصیت اصلی داستان برای یافتن خواستههای خود به هر صورتی، تن میدهد. به همین دلیل احساس سرخوردگی و گاه رضایتمندی، در سرتاسر داستان به جذابیت آن بسیار میافزاید. در خلاصه مادام بواری، عشق و نفرت را کنار هم و در فاصلهای بسیار کم میتوان مشاهده نمود. باید توجه داشت که عامل بروز تمامی اتفاقات این داستان، یک اتفاق عجیب و خارق العاده نبوده است؛ بلکه تنها نارضایتی یک زن جوان و خواستههای کمالگرایانه او توانسته است او را به این ورطه بکشاند.
از روی داستان مادام بواری یک فیلم قابل قبول ساخته شده است. فیلمی به کارگردانی کلود شابرول که در سال ۱۹۹۱ منتشر شد. از بازیگران آن میتوان به ایزابل هوپر، دومینیک زاردی و فرانسوا پریه اشاره کرد.
مقایسهی فیلم و کتاب: فیلم موفق شده حال و هوای کمابیش خاصِ فرانسوی در داستان را به تصویر بکشد، خصوصا که توسط یک سینماگر فرانسوی ساخته شده است. شابرول در انعکاس آن بخش از اتمسفر فیلم که محلیست موفقتر از نمایشِ مضامین جهانشمول داستان عمل کرده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«وقتیکه سر کلاس بودیم مدیر مدرسه با دانشآموز تازهواردی که فرم مدرسه به تن نداشت و به دنبال آنها فراش که یک نیمکت بزرگ با خود حمل میکرد، وارد کلاس شدند. آنهایی که خواب بودند بیدار شدند و هر کدام از بچهها مثل اینکه در کار خود غافلگیر شده باشند از جای خود بلند شدند.
مدیر با اشاره به ما اجازه نشستن داد. سپس رو به معلم کرد و با صدای آهستهای گفت: «آقای روژه! این دانشآموزی است که به شما توصیه میکنم مواظب آن باشید. او پایه دوم است، ولی اگر کار و فعالیتش رضایتبخش باشد به اقتضای سنش به یکی از کلاسهای بالاتر خواهد رفت.» تازهوارد که یک پسر دهاتی تقریبا پانزده ساله و قدبلندتر از همه ما بود، در گوشهای پشت در کلاس ایستاده بود، بهطوریکه بهسختی دیده میشد. موهایش مثل کشیشهای دعاخوان روستا روی پیشانیاش کوتاه شده بود و ظاهری معقول داشت، ولی بهشدت ناراحت بهنظر میرسید. با وجود اینکه چهارشانه نبود، ولی نیمتنه مدرسه او که از ماهوت سبزرنگ بود و دکمههای سیاه داشت در سرآستینها تنگ بهنظر میآمد و مچهای قرمزش که نشان میداد به برهنگی عادت داشت، از لای سرآستینها مشخص بود. ساق پاهایش که پوشیده به جورابهای بلند آبی بود از شلوار زردرنگش که بندش را بسیار سفت کشیده بود، مشخص بود و چکمههای زمخت، کثیف و میخداری پوشیده بود.»
۷. مکبث
مکبِـث نمایشنامهای تراژیک اثر ویلیام شکسپیر است. این نمایشنامه کوتاهترین تراژدی و یکی از محبوبترین آثار اوست که بنا به اعتقاد بسیاری بین سالهای ۱۵۹۹ و ۱۶۰۶ میلادی نوشته شدهاست.
اساس تراژدی مکبث وقایع تاریخی اسکاتلند است، اما شکسپیر موافق ذوق و طبع هنری و ادبی خویش تغییراتی در آن داده و حوادث جنگها را به هم آمیختهاست. شکسپیر نویسندهی این نمایشنامه شاعر و نمایشنامهنویس و بازیگر تئاتر انگلیسی بود که بسیاری وی را بزرگترین نویسنده در زبان انگلیسی دانستهاند. هملت، رومئو و ژولیت، اتلو، شاه لیر از دیگر آثار او بوده و همگی از بهترین آثار به زبان انگلیسی محسوب میشوند.
و اما مکبث، مکبث تراژدی شرح زندگی پرحادثهٔ سرداری دلیر و لایق به نام مکبث است. او از سه جادوگر، این غیبگویی را میشنود که روزی پادشاه خواهد شد. دانکن، پادشاه شریف و مهربان اسکاتلند، او را از میان هواخواهان خود برمیکشد و به وی لقب و منصب میبخشد، اما مکبث بر اثر تلقین جادوگران و وسوسهٔ نفس و به اغوای زن جاهطلب خویش در شبی که پادشاه مهمان اوست او را در خواب به قتل میرساند و با این قتل جهنمی برای خویش بهوجود میآورد. مکبث از آن پس گرفتار عذاب وجدان میشود، چندانکه هر آهنگی و هر در کوفتنی او را هراسان میکند.
پس از این اتفاق، احساس گناه و جنون به سراغش می آیند. او مجبور می شود به خاطر مراقبت از خود و قدرتش، دست به قتل های بیشتر و بیشتری بزند و خیلی زود به حاکمی مستبد و زورگو تبدیل شود. این قتل ها و جنگ داخلی متعاقب آن ها، مکبث و بانو مکبث را به تدریج به وادی جنون و مرگ می کشانند.
فیلمهای زیادی در رابطه با مکبث ساخته شدهاند. فیلم مکبث، به کارگردانی رومن پولانسکی محصول ۱۹۷۱ یکی از بهترین اقتباسهاست.
فیلم مکبث به کارگردانی رومن پولانسکی در سال 1971 ساخته شده است. این فیلم محصول کشور انگلیس در است. در این فیلم جان فینچ، مارتین شا و فرانچسکا آنیس به هنرمندی پرداختهاند. اقتباس پولانسکی از خشنترین و دردناکترین اقتباسهای «مکبث» است. اقتباس پولانسکی از «مکبث» اولین فیلمی بود که پس از سلاخی همسر و فرزند زادهنشدهاش به دست خانوادۀ مانسون ساخت. میگویند این رویداد تلخ تأثیر زیادی بر این فیلم گذاشت و خشونت و فضای تاریک فیلم برگرفته از همین مصیبت شخصی پولانسکی است. صحنۀ قتل خانوادۀ مکداف را نیز بیش از همه به این رویداد مرتبط میدانند.
مقایسهی کتاب با فیلم: ویژگی جالب فیلم «مکبث» این است که در حین وفاداری کامل به متن شکسپیر، نه حالت سینمایی خود را از دست داده و نه خالی از خلاقیت است؛ پولانسکی این مهارت را داشته که تغییراتی را که در داستان ایجاد میکند کاملاً از طریق جنبۀ بصری کار صورت دهد، بیآنکه تغییری در دیالوگها اعمال نماید.
همچنین محمود حسینیزاد نویسنده و مترجم ایرانی داستانی براساس مکبث به نام «۲۰ زخم کاری» نوشت و محمدحسین مهدویان بر مبنای آن سریالی با همین نام ساخته است.
قسمتی از کتاب:
«وقتی نه زمان به وفق بود و نه مکان / بر نیّت خود مداومت می کردی / اما اکنون که هر دو بر کام تو اند / در عزم تو رخنه ای پدید آمده است؟ / من شیر به طفل داده و آگاهم / از رقّت و لطف عشق مادر آنگه / کز شیره ی جان به طفل می نوشاند / اما به همان زمان که با لبخندی / چشمانش را به صورتم دوخته است / پستان خود از دهان بی دندانش / بیرون کشم و سرش بکوبم به زمین / اینگونه اگر که خورده باشم سوگند / مانند تو از برای این کار بزرگ»
۸. گوژپشت نتردام
گوژپشت نتردام یکی از مطرحترین داستانهای هوگو است. داستان گوژپشت نتردام دربارهی عشق و زندگی گوژپشتی به نام کازیمودو و دختر کولی جوانی به نام اسمرالدا است. داستان رمان از این قرار است: در پاریس قرن پانزدهم میلادی، رئیس نگهبانان شهر ،نوزاد ناقصالخلقه را پیدا کرده، سرپرستی او را به عهده میگیرد و او را در برج کلیسای نوتردام نگهداری میکند. این کودک که صورتی نازیبا دارد را کازیمودو مینامند. کازیمودو که که بدنی قدرتمند دارد، مسئول نواختن ناقوسهای کلیسا میشود. بیست سال بعد، زمانی که پاریس در تکاپوی برگزاری جشنی است، کازیمودو، اسمرالدا را میبیند، دخترکی کولی که در خیابانها برنامه اجرا میکند و ماجرا از اینجا آغاز میشود....
در پاریس قرن پانزدهم میلادی، کلود فرولو، رئیس نگهبانان شهر، از روی ترحم، سرپرستی نوزاد ناقص الخلقه و گوژپشتی را به عهده میگیرد و او را در برج کلیسای نتردام نگهداری میکند. در ابتدا این کودک زشت و بدترکیب را کازیمودو مینامند اما بعدها او به گوژپشت نتردام معروف میشود.کازیمودو که دارای بدنی پر زور و توان است، مسئولیت نواختن ناقوسهای کلیسا را بر عهده دارد. بیست سال بعد، پاریس در تکاپوی برگزاری یک جشن است. کازیمو دو که اکنون فردی منزوی و تنهاست در آرزوی شرکت در جشن است اما فرولو بهشدت ممانعت میکند. در این میان غریبهای تازه وارد، یک دختر کولی به نام اسمرالدا را از چنگ مزاحمی میرهاند. اسمرالدا، دختر کولی بسیار زیبا و خاموش و حساسی است که برای نان درآوردن، به اتفاق بزغاله وفادارش به اسم جالی می رقصد و فال میبیند و عاشقان و سینهچاکان زیادی از جمله کلود فرولو و کازیمودو برای خود درست کرده است. محبتی که اسمرالدا به کازیمودو میکند، دل او را میرباید و همین آغاز داستان عشق زیبای گوژپشت نتردام است.
در این رمان شهر پاریس در قرون وسطی به بهترین شکل نمایش داده شده است. محل وقوع داستان این رمان، کلیسای نوتردام پاریس است، کلیسایی باشکوه با پنجرههای آراسته به شیشههای رنگین. هوگو در این کتاب شکوه و جلال و عظمت معماری این بنای گوتیک را به بهترین شکل به مخاطب خود انتقال میدهد.
ویکتور هوگو در کتاب گوژپشت نتردام، کلیسای نتردام را قهرمان اصلی قرار میدهد. زمانی که کتابش انتشار یافت، کلیسا در مرز تخریب شدن بود. بعد از انتشار کتاب، کار مرمت و بازسازی آن به دست دو معمار نامآشنا آغاز شد. بیست و چهار سال بعد، زیبایی نتردام دوباره به آن برگردانده شده بود.
بر مبنای این داستان فیلمی با همین نام در سال ۱۹۵۶ ساخته شد. به کارگردانی ژان دولانوا. و با بازی جینا لولوبریجیدا و آنتونی کوئین. این فیلم اولین نسخه رنگی از اقتباسهای سینمایی رمان مشهور هوگو بود.
مقایسهی فیلم و کتاب: فیلم یک شاهکار نیست. ولی فیلمی گرم و انسانیست. همچنین بازیها جذاب و دوستداشتنی هستند.
بخشهایی از کتاب:
«بامداد روز ششم ژانويه ۱۴۸۲ که آهنگ ناقوسها مردم را از خواب بيدار میکرد، عيد پادشاهان و جشن ديوانگان باهم مصادف شده بود. مردم با شادی و نشاط فراوانیمنتظر نمايش مذهبی بودند. اين نمايش بهقدری افتضاحآميز و مسخره بود که کشيشان روم به آن اعتراض کرده میخواستند آن جشن را تحريم نمايند. پس از تلاش بسيار، سرانجام دارالفنون پاريس به تمام کليساهای فرانسه ابلاغ کرد که ديگر کسی حق برگزاری جشن ديوانگان را ندارد، در حالیکه در نظر روحانيون پاريس اين جشن يکی از اعياد بزرگ و مقدس بود و کسانی را که منکر آن بودند، با حقارت و پستی مینگريستند. اهميت جشن ديوانگان برای مردم پاريس همين بس که يکی از بزرگان اواخر قرن پانزدهم گفته است: جشن ديوانگان از عيد روحالقدس کمتر نيست!
بديهی است ممنوع نمودن چنين جشنی کار آسانی نبود و نمیشد ابنا کليسا را از انجام آن باز داشت. در آن روز غوغا و هياهوی عجيبی بود.در کوچه و بازار مردم را به تماشا دعوت کرده بودند. همه جا را آذين بسته و آتش بازی باشکوهی شروع شده بود. مردم بيچاره و تهيدستی که کفش و کلاهشان مندرس و پارهپاره بود بيشتر متوجه چراغانی بودند. کاخ دادگستری که محل نمايش بود از انبوه جمعيّت موج میزد. همه به آنسو میآمدند، زيرا میدانستند که سفير فلاندر هم به آن مکان خواهد آمد.
گروه تماشاچيان همچون دريای خروشانی به ميدان جلو عمارت میآمدند. سالن بزرگ و زيبای ساختمان با حجاریهای عالی استادان چيرهدست تزيين يافته و ميز بزرگی از سنگ مرمر در وسط آن قرار داشت. در انتهای سالن چند نفر سرباز پاس میدادند و بازيگران خود را برای نمايش آماده میساختند.
گروه بسياری از مردم پيش از دميدن آفتاب به آنجا آمده و از سرما میلرزيدند و آنها که زرنگتر بودند، تمام شب را در جلو پلکان گذرانيده بودند تا جای راحت و بهتری بهدست آورند.»
۹. رومئو و ژولیت
کتاب رومئو و ژولیت یکی از نمایشنامههای درام عاشقانۀ ویلیام شکسپیر است و در دستهی تراژدیهای این نویسندهی انگلیسی قرار میگیرد. محور داستان شکسپیر در این نمایشنامه عشق است و او توانسته با نهایت مهارت داستان خود را بیان و این حس را در مخاطبان خود نیز در طی قرنها ایجاد کند.
رومئو و ژولیت (Romeo And Juliet) اگرچه داستان عشق دو جوان است، اما در عین حال به روایت رقابت میان خانوادههای پا بهسن گذاشته آنها هم میپردازد.
شکسپیر در این نمایشنامهی جاودان، جهانی سرشار از خشونت و تضاد میان نسل ها را خلق می کند که در آن، دو نوجوان اسیر عشقی جان سوز شده اند. خانوده های رومئو و ژولیت، نه تنها با این عشق مخالفند بلکه در نبردی خونین با هم هستند و هر یک تلاش می کنند تا عضوی از خانواده ی دیگر را در خیابان های ورونا به قتل برسانند.
هر بار که یکی از اعضای این دو خانواده در نبردی میان آن ها کشته می شود، خویشاوندانش به هر طریقی سعی می کنند انتقام خون او را از قاتل بگیرند. به خاطر این دشمنی، اگر خانواده ی رومئو او را با ژولیت ببیند، بی تردید او را خواهند کشت. زمانی که رومئو به تبعید فرستاده می شود، به نظر می رسد تنها راهی که جولیت می تواند از مجبور شدن به ازدواج با شخصی دیگر اجتناب کند، پایان دادن به زندگی خود است. انگار در دنیای خشونت آمیز و خونین این نمایشنامه ی ماندگار، عاشقان تنها می توانند پس از مرگ به یکدیگر برسند.
اقتباسهای بیشماری از اثر جاودانه ویلیام شکسپیر (William Shakespeare) به عمل آمده که شامل رقصهای باله، تئاتر، سینما، موسیقی، اپرا میشوند. یکی از اقتباسهای سینمایی این اثر با نام رومئو + ژولیت ساختهی باز لورمن و با بازی لئوناردو دیکاپریو و کلیر دینز، محصول سال ۱۹۹۶ است.
مقایسهی فیلم و کتاب: فیلم در زمان پخش مورد توجه «نسل امتیوی» قرارگرفت: مخاطبان جوانی که همسنوسال شخصیتهای داستان بودند. این اقتباس بهمراتب تیرهتر از سایر اقتباسهاست، فیلم درفضای زمخت، خشن و ظاهری از سواحل ورونا و بیشه چنار فیلمبرداری شده و تا حدی به اصل اثر وفادار بوده است.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
«دو دودمان، همسنگ در جلال / در ورونای زیبا، که در آن می گستریم صحنه خود را / کین خواهی قدیم را با ستیزه تازه کشانند، / جایی که خون عام، دستان عام را آلوده می کند. / تقدیر این چنین رقم خورده است، تا از میان کین توزان، / دو دلداده با ستارگان قران،دیده بر حیات گشایند، / و رخداد شوم رقت بار / همراه مرگشان، نزاع نیاکان را به خاک سپارد.»
۱۰. پدرخوانده
ماریو پوزو نویسنده ایتالیایی آمریکایی است. اثر معروف او «پدرخوانده» است. او دو بار جایزه اسکار در سالهای ۱۹۷۲ و ۱۹۷۴ را به خاطر فیلمنامه پدرخوانده دریافت کرد. . شهرت ماریو پوزو به خاطر رمانهای مافیایی وی و علیالخصوص رمان پدرخوانده که مبنای ساخت فیلمی به همین اسم در سال ۱۹۷۲ و به کارگردانی فرانسیس فورد کاپولا شد-است. پوزو از خانوادههای ایتالیاییالاصل ساکن نیویورک بود و بسیاری از کتابهایش بر اساس داستان زندگی خود و برخوردهایی که با خانوادههای قدرتمند ایتالیایی – آمریکایی داشته، روایت شده است.
فیلم داستان یک خانوادهی مافیایی در نیویورک به سرکردگی ویتو کورلئونه را نشان میدهد.
پدرخوانده (انگلیسی: The Godfather) یک فیلم جنایی آمریکایی در سال ۱۹۷۲ به کارگردانی فرانسیس فورد کوپولا است که فیلمنامهاش را به همراه ماریو پوزو نوشت؛ این فیلم بر پایهٔ رمان به همین نام از پوزو است که پرفروشترین رمان ۱۹۶۹ شد. مارلون براندو، رابرت دنیرو و آل پاچینو از ستارگان این فیلم هستند. داستان این فیلم از ۱۹۴۵ تا ۱۹۵۵ اتفاق میافتد و به شرح حال خانواده کورلئونه تحت پدرسالار ویتو کورلئونه (براندو) میپردازد که بر تحول پسر کوچکش، مایکل کورلئونه (پاچینو) از یک خانوادهٔ خارجی بیرحم تا رئیس مافیای ظالم تمرکز دارد.
فیلم در جشن عروسی کانی، دختر دون ویتو کورلئونه، با کارلو ریزی در لانگ بیچ نیویورک، لانگ آیلند در اواخر تابستان ۱۹۴۵ شروع میشود. وقت پدرخوانده برای شنیدن خواهشهای دوستان و زیردستان چاپلوس پر شدهاست. یکی از این خواهشها را پسر (خوانده) او، جانی فونتن خواننده (که گویی شخصیت او از فرانک سیناترا الهام گرفته شدهاست) مطرح میکند. او به نفوذ کورلئونه برای گرفتن یک نقش در فیلمی که توسط جک ولتز تهیه میشود، احتیاج دارد. دون کورلئونه به او اطمینان خاطر میدهد که همه چیز را درست کند.
در این میان، مایکل، کوچکترین پسر دون، از خدمتش در جنگ جهانی دوم بازگشتهاست و به همراه دوست دخترش وارد جشن عروسی میشوند. کمی بعد وکیل خانواده، تام هاگن، وارد فیلم میشود. او بیخانمانی آلمانی-ایرلندی و دوست سانی، پسر بزرگ دون کورلئونه، بودهاست. دون، هاگن را در کودکی به خانه آورده و مانند پسر خودش او را بزرگ کردهاست.
مقایسهی کتاب و فیلم: اگرچه در شاهکار بودن فیلمهای پدرخوانده شکی نیست، اما هنر کاپولا استفادهی درست از اثر هنرمندانهی پوزو بوده است. حتی موسیقی پسزمینه هم در ماندگار شدن این فیلم نقش زیادی ایفا کرده است. همینطور اضافه کنید: معرفی فرهنگ خاص و جذاب ایتالیایی-آمریکایی که در دهههای اخیر علاوه بر پدرخوانده دستمایهی آثار مختلف مارتین اسکورسیزی یا سریالهای نظیر سوپرانوها شده است.
دربخشهایی از کتاب پدرخوانده میخوانیم
در پس هر ثروتی جنایتی است. «بالزاک» / فصل اول / آمریکو بوناسرا در دادگاه جنایی شمارهی 3 نیویورک به انتظار عدالت نشست؛ به انتظار انتقام از مردانی که آنطور بیرحمانه به دخترش آسیب رسانده بودند، چون سعی کرده بودند به او تجاوز کنند.
قاضی، مردی هیکلدار، که گویی میخواست با دو جوانی که پشت نیمکت ایستاده بودند در بیفتند، آستینهای ردای سیاهش را بالا زد. صورتش سرد از نفرت و قدرت. اما در این میان یک چیزی درست نبود. آمریگو بوناسرا آن را حس میکرد، اما هنوز نمیتوانست بفهمد که چیست.
قاضی به تندی گفت: «شماها مانند بدترین مجرمان رفتار کردید.»
آمریگو بوناسرا با خودش گفت:«البته، البته، مانند حیوانات، حیوانات.»
دو جوان، با صورتهای تازه اصلاح کرده و موهای براقشان حالتی به خود گرفتند و سرشان را به نشانهی شرمساری پایین انداختند.
قاضی ادامه داد: «شماها مثل حیوانات وحشی جنگل رفتار کردید و شانس آوردید که به آن دختر بیچاره تجاوز جنسی نکردید، وگرنه بیست سال حکم زندان بهتان میدادم.»
قاضی مکثی کرد. چشمهایشان در پشت ابروهای قهوهای رنگ بر پشتش نگاهی زیرکانه به آمریگو بوناسرایی که صورتش در هم رفته بود انداختند و سپس به سمت پوشهای گزارش در جلویش پایین رفتند. اخمی کرد و گویی که برخلاف میل طبیعیاش راضی شده، شانههایش را بالا انداخت. دوباره به حرف آمد و گفت: «اما به خاطر جوانیتان، به خاطر نداشتن سابقه، به خاطر خانوادههای خوبتان، و به خاطر اینکه قانون به دنبال انتقام نیست، من شما را به سه سال زندان تعلیقی محکوم میکنم.»
این تنها تجربهی چهل سالهی آمریگو بوناسرا در برگزار کردن عزاداری حرفهای بود که از بروز خشم و نفرت بر چهرهاش جلوگیری کرد. دختر جوان زیبایش هنوز در بیمارستان بود، با فکی شکسته که به وسیلهی سیم به هم نگه داده شده بود و حالا این دو حیوان آزاد میشوند؟ همهاش یک بازی بود. او والدین خوشحال را تماشا کرد که بچههای عزیزشان را در آغوش گرفتند. آه، همهی آنها الان خوشحال و خندان بودند...
۱۱. هری پاتر
هریپاتر مجموعه داستانی چندجلدی نوشتهی جی کی رولینگ است. این رمانها شرح زندگی جادوگر جوانی به هری پاتر و دوستانش هرماینی گرنجر و رون ویزلی است که همگی دانش آموزان مدرسه سحر و جادوگری هاگوارتز هستند.
بخش اصلی داستان پیرامون تلاش و مبارزه هری برای غلبه بر جادوگر سیاه، لرد ولدمورت است، که هدفش سرکوب کردن افراد غیرجادوگر، تحت فرمان درآوردن دنیای جادوگران و نابود کردن همه کسانی است که در مقابل او ایستادهاند.
اولین رمان از این مجموعه کتاب، در تاریخ ۳۰ ژوئن ۱۹۹۷ با عنوان هری پاتر و سنگ جادو منتشر شد. کتاب محبوبیت بسیار زیاد، تحسین فراوان و موفقیت تجاری را در جهان کسب کرد. این مجموعه همچنین انتقاداتی از جمله نگرانی گسترده دربارهٔ لحن تیره و تار را دریافت کردهاست.
مترجم اصلی آثار هری پاتر در ایران ویدا اسلامیه است.
تا کنون ۸ فیلم بر مبنای داستانهای هری پاتر ساخته شده است. در اولین فیلم از این مجموعه با عنوان هری پاتر و سنگ جادو، داستان اینطور رقم میخورد: هری پاتر، پسر یتیمی است که توسط خاله و شوهر خاله خود بزرگ شدهاست. در سن یازده سالگی روبیوس هاگرید، مردی غول پیکر، از او دعوت میکند که به مدرسه جادوگری هاگوارتز بیاید. هم چنین به او میگوید که مادر و پدرش هم جادوگر بودند و به دست جادوگر شیاطین، لرد ولدمورت، کشته شدهاند. ولدمورت، اقدام به کشتن هری نیز کرده ولی موفق به این کار نشدهاست. به همین دلیل به هری لقب «عشقی که زنده ماند» را دادهاند. هری، اولین سالش را در مدرسه جادوگری هاگوارتز میگذراند و دوستان جدیدی به نام رون ویزلی و هرماینی گرنجر پیدا میکند. در همین سال گرفتار داستان سنگ جادو نیز میشود که داستان اصلی فیلم هم براساس همین سنگ است.
مقایسهی فیلم و کتاب: جهانِ نویسنده ساختهی داستان، تخیلی با عناصر و مولفههای انبوه ارائه میکند. بعضی از این شمههای تخیل راونی و ذهنی بوده و بعضی آبشخوری در فرهنگ بریتانیایی کلاسیک داشتهاند. فیلمها در بازنمایی بخشی از این تخیل غنی موفق عمل کرده و در بخشهایی توفیق نیافتهاند.
بخشهایی از متن کتاب:
«دلت به حال مرده ها نسوزد هری... برای زنده ها دلسوزی کن... مخصوصا آن هایی که نمی توانند عشق را درک کنند.»
«شاید بهترین افراد برای به دست گرفتن قدرت, آن هایی هستند که هیچ وقت به دنبالش نبوده اند.»
«آن چه باید بیاید ، می آید و هر وقت لازم باشد ما با آن روبه رو می شویم. مسلما این اتفاق دارد در ذهن تو می افتد، اما چرا باید به این معنا باشد که واقعی نیست؟»
۱۲. سرگذشت ندیمه
داستان ندیمه، نوشتهي مارگارت اتوود است. او فعال اجتماعی و فمینیست کانادایی است که در نوامبر ۱۹۳۹ در خانوادهای تحصیلکرده به دنیا آمد. پدر او حشرهشناس بود و مارگارت اتوود از کودکی با طبیعت عجین شد؛ طوری که تاثیر آن در آثار او پیداست. استعداد نوشتن از ابتدا در او وجود داشت به طوری که اولین شعرهایش به زمان کودکی و قبل از دوران مدرسهی او بازمیگردد.
اتوود این اثر را زمانی که در آلمان ساکن بود، با ماشین تحریر آلمانی که کرایه کرده بود نوشت. در آن سالها دیوار برلین، بخش غربی و شرقی شهر را از هم جدا کرده بود و مارگارت اتوود به تاثیر از حکومتهای دیکتاتوری شروع به نوشتن این داستان کرد.
داستان سرگذشت ندیمه در شهر کمبریج ایالت ماساچوست شکل میگیرد. به دنبال ترور رییس جمهور انقلابی شکل میگیرد که تغییرات عظیمی را در این ایالت ایجاد میکند. انقلاب توسط مسیحیان انجام میشود و سردمداران جنبش، دولتی به نام «گیلاد» ایجاد میکنند.
در «گیلاد» افرادی که دست به اعتراض میزنند، گناهی مرتکب میشوند و یا خطایی از آنها سر میزند به مجازاتی سخت محکوم میشوند. آنها را به مناطق آلوده که «کولونی» نام دارد میفرستند و یا محکوم به اعدام میشوند. جنازههای گناهکاران را در قسمتهای مختلفی از شهر آویزان میکنند تا درس عبرتی برای افراد جامعه باشد.
در این حکومت تازه تاسیس قانون اساسی منحل میشود و فردیت افراد -بهخصوص زنان- هیچ اهمیتی ندارد. مردم در خدمت دولت مورد ظلم و ستم و تبعیضهای جنسیتی قرار میگیرند و دین مسیحیت به عنوان دین قانونی کشور اعلام میشود. ازدواج مجدد، طلاق و بسیاری از تصمیمات فردی که حقوق شهروندی افراد است نیز از سوی دولت، بیقانونی بهحساب میآید. این دولت نمادی از حکومت تئوکراتیک جلید است. در این گروه از دولتها، قوانین براساس نظر مدعیان خدا بر روی زمین نوشته میشود و مذهب غالب که در کتاب سرگذشت ندیمه مارگارت اتوود دین مسیحیت است، تعیینکنندهی چهارچوبهای سازمانی و حقوق افراد است.
در سرگذشت ندیمه داستان از زبان یکی از ندیمهها به نام «جون» روایت میشود. قهرمان داستان دختری دارد که پس از تشکیل حکومت «گیلیاد» او را به خانوادهای بدون فرزند میدهند. «جون» به خانهی یکی از دولتمردان فرستاده میشود و به او لقب «آففرد» میدهند؛ زیرا نام فرماندهاش «فرد» است. در پی انجام امورات خانه و خریدهای روزانه، «افردد» با ندیمهی دیگری گفتوگو میکند و با گروهی زیرزمینی که برای براندازی حکومت تلاش میکنند، آشنا میشود.
سرگذشت ندیمه در قالب یک سریال
بروس میلر نویسنده و کارگردان آمریکایی در سال 2017 مجموعهای تلویزیونی براساس کتاب با همین عنوان (The Handmaid’s Tale) ساخت. این سریال مورد استقبال تعداد زیادی از فیلمدوستان قرار گرفت و جایزههای زیادی از آن خود کرد. فصل اول آن هشت جایزه از سیزده نامزدی در جشنوارهی امی را گرفت. همچنین اولین سریالی شد که جایزهی گلدن کلوب را برای بهترین سریال تلویزیونی درام گرفت. در این مجموعه «الیزابت موس» در نقش اصلی ایفای نقش کرده است و توانست جایزهی بهترین بازیگر زن در سریالهای تلویزیونی را در گلدن گلوب بهدست آورد.
مقایسهی سریال و کتاب: سریال کاملا پشت سر کتاب قرار میگیرد و نمیتواند حتی یک سوم ظرفیت ندیمه را به تصویر و نمایش تبدیل کند.
بخشهایی از کتاب
هولناکتر از همه، کیسههای روی سرشان است، هولناکتر از آنچه چهرههایشان میتوانست باشد. مردها را به مجسمههایی شبیه میکند که صورتهایشان هنوز طراحی نشدهاند. گویی مترسکهایی هستند که برای ترساندن ساخته شدهاند. یا گویی سرهایشان گونی است، پر از مادهای تفکیک ناپذیر، مثل آرد یا خمیر. سنگینی سرهاشان، جای خالیشان، به پایین کشیده شدنشان به خاطر جاذبه و دیگر حیاتی نیست که سر جا نگهشان بدارد. سرها صفرند.
اما اگر نگاه کنید و نگاه کنید، همان گونه که ما میکنیم، میتوانید خطوط صورتشان را زیر پارچه سفید، چون سایههایی خاکستری ببینید. سرها، سرهای آدم برفیهایی است که چشمان زغالیشان و بینیهای از هویجشان افتاده باشند. سرها ذوب میشوند.»
۱۳. بازی تاج و تخت
بازی تاج و تاخت مجموعهای چندجلدی نوشتهی جرج آر آر مارتین است. از مارتین تا قبل از این اثر به عنوان یک نویسندهی شکستخورده یاد میشد. این اثر اما ورق را برای او برگرداند.
داستان دربارهی تخت آهنین برای پادشاهی وِستروس (حکومت اصلی) است. جدال بر سر تخت پادشاهی بین گروههای زیادی رخ میدهد. بدتر از همه اما «زمستان در راه است!»
«مدت ها پیش و در روزگارانی فراموش شده، رویدادی مافوق طبیعی باعث شد که تعادل میان فصل ها به هم بخورد. در سرزمینی که در آن ممکن است تابستان ها چندین دهه طول بکشند و زمستان ها به درازای عمر بشر باشند، اتفاقات عجیب و ناخوشایندی در حال رقم خوردن است. سرما دوباره دارد بازمی گردد و در ویرانه های یخ زده تا مناطق شمالی وینترفل، نیروهایی خبیث و ماوراء طبیعی در حال جمع شدن پشت دیوار محافظ قلمرو پادشاهی هستند. استارک های وینترفل در دلِ این مهلکه قرار دارند؛ خاندانی که درست به اندازه ی زادگاهشان، سرسخت و تسلیم ناشدنی هستند. بازی تاج و تخت، داستان شاهزادگان، سربازان، جادوگران، قاتلان و فرزندان نامشروع در برهه ای تاریک و شوم است. سرنوشت استارک ها، متحدین آن ها و دشمنانشان در دنیایی سرشار از دسیسه، تراژدی و خیانت در آستانه ی تباهی قرار می گیرد چرا که هرکدام تلاش می کنند برنده ی مرگبارترین بازی ممکن باشند: بازی تاج و تخت.»
شهرت این سری از داستانها با تولید سریال بازی تاج و تخت، چند چندان شد. سریال ساختهی دیوید بنیاف و دی. بی. وایس و محصول شبکهی اچبیاو است.
فصل اول سریال به اعتقاد بسیاری از منتقدان قدرتمندترین فصل این مجموعه است. در مقابل فصل پایانی کمرمق و باسمهای به نظر میرسد. فصلی که نه منتقدان و نه طرفداران را راضی نکرد. سریال بازی تاج و تخت ملغمهای از مولفههای باکیفیت و کمکیفیت است. از موسیقی متن و تیتراژ شاهکار تا شخصیتپردازی قوی برای تعدادی از شخصیتها و دیالوگهای فوقالعاده از نقاط قوت این مجموعه محسوب میشوند. از طرف دیگر جهانبینی سریال (و در کل اثر) پوشالی و سطحی به نظر میرسد. و سازندگان سریال با استفادهی بیش از حد از المانهای جنسی و خشونت لجامگسیخته به این مسئله دامن زدهاند.
مقایسهی کتاب و سریال: هم اثر اصلی و هم سریال متوسط هستند. سریال در فصل اول بهتر از کتاب است و در فصل آخر ادای دِین مناسبی به اثر اصلی نمیکند. فراز و نشیب سریال، در اوج آن را به اثری بالاتر از متوسط و در حضیظ به سریالی پایینتر از متوسط تبدیل میکند.
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
گرد با اصرار گفت: «باید برگردیم. همهی وحشیها مردهان.»
سر ویمر رویس لبخند زنان پرسید:«از مرگ میترسی، گرد؟»
گرد در دام نیفتاد. او سالخورده بود، پنجاه سالی داشت و پادشاهیهای زیادی دیده بود. گفت: «مرگ، مرگه دیگه، ما کاری به کارش نداریم.»
رویس به آرامی پرسید: « حالا واقعا مردهان؟ مدرک هم داریم؟»
گرد گفت :«ویل اونارو دیده. اگه اون میگه مردهان، من یکی باور میکنم.»
ویل به خوبی میدانست دیر یا زود پایش را به میان خواهند کشید، فقط آرزو میکرد کاش این دیرتر اتفاق میافتاد. او خودش را وارد ماجرا کرد و گفت: «مادرم گفته بود مردهها آواز نمیخونن!»
رویس پاسخ داد: «پرستار منم همین رو گفته بود، ویل هیچ وقت حرفهایی رو که از یک زن شنیدی، باور نکن. از مرگ هم میشه خیلی چیزها یاد گرفت.» آهنگ صدایش در فضای گرگ و میش جنگل پیچید.
گرد به جلو اشاره کرد و گفت: « راه درازی در پیش داریم، هشت یا شایدم نه روز، و تازه شبم داره از راه میرسه.»
سر ویمر رویس با بی میلی نگاهی به آسمان انداخت:« هر روز همین موقعها هوا تاریک میشه. نکنه از تاریکی میترسی، گرد؟»
ویل انقباض عضلات اطراف دهان گرد را دید و همین طور خشمی که در چشمانش که زیر سایهی کلاه مخصوص ردایش پنهان شده بود. دوید. گرد چهل سال تمام را در واچ نایت گذرانده بود، دیر مردها و پسرها، و در این سالها به نور زیاد خو نکرده بود. با این حال موضوع چیزی بیش از اینها بود. ویل چیز دیگری هم در پیرمرد حس میکرد. شاید همه مزهاش را چشیده باشند؛ یک فشار عصبی که به طرز خطرناکی به وحشت نزدیک بود.
۱۴. ارباب حلقهها
ارباب حلقهها یک رمان خیالپردازی حماسی نوشتهٔ مؤلف و دانشور انگلستانی جی. آر. آر. تالکین است. داستان این رمان در سرزمین میانی رقم میخورد. تالکین نویسندهی این آثر جهانی چندبعدی و لایه لایه آفریده است. او نویسنده، شاعر، زبانشناس و استاد دانشگاه بریتانیایی آکسفورد بود که بابت آثار خیالپردازی حماسیاش شناخته میشود. از معروفترین کتابهای او به غیر از ارباب حلقهها میتوان به هابیت، و سیلماریلیون اشاره کرد.
«ارباب حلقهها» اما ماجرای سفر بزرگ فرودو و یاران حلقه است؛ گندالف جادوگر، سام، مری و پیپین هابیت، گیملی دورف، لگولاس الف، بورومیر اهل گاندور، و آراگون پسر آراتون (پادشاه آدمیان).»
هابیتی جوان به اسم فرودو بگینز، با اصرار و پافشاری جادوگری مرموز به اسم گاندلف، سفری حیاتی و بی نهایت خطرناک را برای نابودی حلقه ی یگانه آغاز می کند. این حلقه که قرن ها قبل توسط ارباب تاریکی، سارون، ساخته و سپس گم شد،سلاحی شیطانی است و سارون، به هر قیمتی در پی بازپس گیری آن است. ارباب تاریکی با به دست گرفتن دوباره ی قدرت حلقه، خشم و عذاب خود را بر تمامی سرزمین میانی نازل خواهد کرد. تنها راه جلوگیری از تبدیل این سرگذشت وحشتناک به واقعیت، بازگرداندن حلقه به جایی به اسم موردور است؛ این مکان، تنها محلی است که حلقه در آن نابود می شود و از بداقبالی قهرمانان داستان، موردور، کنام ارباب تاریکی، سارون است.
بیشتر اینکه:
«در روزگاران پیشین، اِلفهای صنعتگر «حلقههای قدرت» را ساختند، و سائورون شاه تاریکی، همزمان «حلقهٔ یگانه» را ساخت، و قدرت خودش را در آن دمید تا بتواند بر بقیهٔ حلقهها حکومت کند. اما در طی جنگ «آخرین اتحاد اِلفها–آدمیان» در برابر سپاه سائورون، سائورون شکست خورد و حلقه به پسر پادشاه آدمیان رسید.
او به جای نابود کردن حلقه آن را برای خودش نگه داشت و بعدها کشته شد، و حلقه بدست موجودی به نام گالوم افتاد …. از آن سو سائورون همواره به دنبال حلقه بود، تا جسم و اقتدارش را بازیابد، اما حلقه گم شده بود. پس از گذر مدت بسیاری به صورت اتفاقی حلقه به دست یک «هابیت» رسید: «بیلبو بگینز». در برج سیاه «موردور»، قدرت سائورون هر دم افزایش مییافت. اما او به حلقهٔ یگانه نیاز داشت تا آن را کامل کند. در تولد صد و یازده سالگی بیلبو، وی ناپدید شد و برای برادرزادهٔ جوانش فرودو، حلقهٔ قدرت را باقی گذاشت، و سفری خطرناک را آغاز کرد، چرا که پس از رفتن او همه چیز عوض شد و سائورون جای حلقه را فهمید. فرودو میبایست سرزمین میانه را درنوردد و به اعماق سایههای موردور سفر کند و با انداختن حلقه به آتش شکافهای هلاکت آن را نابود سازد.»
براساس این داستانهای تالکین، ۳ فیلم ارباب حلقهها: یاران حلقه (۲۰۰۱)، ارباب حلقهها: دو برج (۲۰۰۲) و ارباب حلقهها: بازگشت پادشاه (۲۰۰۳) توسط پیتر جکسون ساخته شده است. این ۳ فیلم توامان مورد توجه مخاطبان و منتقدان قرار گرفتند و جوایز سینمایی زیادی را نیز نصیب خود کردند.
مقایسهی فیلم و کتاب: مجموعه فیلمهای ساخته شده توسط جکسون با عنوان ارباب حلقهها تا حد قابل قبولی دنیای تالکین را بازنمایی میکنند. اگرچه در جاهایی فضای تیره و تار تالکین در فیلمهای جکسون بیش از حد فانتری میشود که در آن باید رد پای الزامات کمپانی های بزرگ فیلمسازی برای سرمایهگذاری در یک فیلم پرخرج را در نظر گرفت. در نهایت باید گفت این جکسون است که به تالکین بدهکار است و نه برعکس!
در بخشهایی از کتاب میخوانیم:
«همه در طول زندگی شان در چنین موقعیت هایی قرار می گیرند؛ ولی تصمیمش با ما نیست، تنها تصمیمی که می توانیم بگیریم این است که از زمان مان درست استفاده کنیم... در این دنیا نیروهای دیگری هم به غیر از نیروهای شیطانی وجود دارد... به خاطر همین بود که «بیلبو» توانست حلقه را پیدا کند، که در این صورت «قسمت» بود که حلقه به دست تو برسد. این فکر دلگرم کننده است.»
۱۶. گامبی وزیر
گامبی وزیر نوشتهی والتر تویس است. داستان از دهه ی 1960 آغاز می شود که بث هارمون هشت ساله بعد از کشته شدن مادرش در یک تصادف اتومبیل، در یک خانه ی کودکان بی سرپرست در مونت استرلینگ از ایالت کنتاکی، تحت مراقبت قرار می گیرد. تویس نویسندهی این اثر رماننویس و نویسندهٔ داستان کوتاه اهل ایالات متحده آمریکا بود. در کنتاکی بازی بیلیارد را یاد گرفت و نهایتا به داستانهای علمیتخیلی علاقهمند شد. برجستهترین اثر او در کنار بیلیاردباز و مرغ مینا همین گامبی وزیر است.
در این داستان بث که کودکی باهوش ، اما بی جنب و جوش و ساکت است، نظر بلند قدترین و جسورترین دختر یتیم خانه ، که یک دختر سیاهپوست دوازده ساله به نام جولین است را به خود جلب می کند و با او دوست می شود. در ادامه بث که برای تمیز کردن پاک کن کلاس، به زیرزمین می رود ، آقای شایبل ، نگهبان پرورشگاه را در آنجا می بیند. او با دیدن سرایدار که روی یک جعبه شیر به یک بازی مشغول است، شیفته ی آن بازی می شود و تمام جرات خود را جمع می کند تا از او بخواهد که به او نحوه ی بازی شطرنج را بیاموزد.
بث به داروهای آرام بخشی که در یتیم خانه به دختران می دادند، معتاد می شود. او وسواس شطرنج پیدا می کند، در کلاس، یواشکی به خواندن کتاب درباره ی روش های گشایش مدرن شطرنج می پردازد و استاد راهنمایش را تحت فشار قرار می دهد تا هر آنچه در مورد شطرنج می داند به او نشان دهد. به این ترتیب دختری که زمانی به همه چیز بی علاقه بود، اکنون شیفته ی یک چیز شده و می خواهد در آن بهترین باشد. اما هرچیزی بهایی دارد و هرچه بث بیشتر در شطرنج پیشرفت می کند، شخصیت او دچار فروپاشی بیشتری می شود.
از روی این داستان سریالی ساخته شده است. سریال توسط اسکات فرانک و آلن اسکات و در سال ۲۰۲۰ برای نتفلیکس ساخته شد.
این مینی سریال مورد تحسین منتقدین قرار گرفت، که از عملکرد تیلور-جوی و کارگردانی آن استقبال کردند. همچنین از طرف جامعه شطرنج پاسخ مثبتی دریافت کرده و باعث افزایش علاقه عمومی به این بازی شده است.
همچنین این مینی سریال موفق به دریافت جایزه بهترین مینی سریال یا فیلم تلویزیونی (گامبی وزیر)، بهترین بازی نقش اول زن در یک مینی سریال یا فیلم تلویزیونی(آنیا -تیلور -جوی) در هفتاد و هشتمین دوره جوایز گلدن گلوب سال ۲۰۲۱ شد.
برشی که از داستان در مینی سریال مورد بررسی قرار گرفته به مقطعی از زندگی او بین ۹ تا ۲۳ سالگی میپردازد. جایی که او تلاش میکند بزرگترین شطرنج باز جهان بشود در حالی که با مشکلات عاطفی و وابستگی به مواد مخدر و الکل دست و پنجه نرم میکند. داستان از اواسط دهه ۱۹۵۰ آغاز و تا دهه ۱۹۶۰ ادامه دارد.
مقایسهی کتاب و سریال: در مجموع سریال در تراز داستان قرار میگیرد. اگر سریال قسمتهای بیشتری میداشت احتمالا بهتر میتوانست شخصیت پیچیده و سرشار از آشفتگی بث را به تصویر کشد.
قسمتهایی از کتاب
جولین بهترین بازیکن درمیان آنان بود . نه فقط به این دلیل که قدش بلندتر بود یا سن بیشتری داشت . او می دانست دقیقا چه می کند . وقتی توپ از بالای تور می آمد ، او سریع خودش را به زیر آن می رساند ، بدون اینکه نیاز داشته باشد سربقیه داد بزند که از سر راهش کنار بروند . سپس می پرید و با حرکت سریع و بلند بازو ، اسپک می زد تیمی که جولین توی آن بازی می کرد ، همیشه برنده بود . یک هفته بعد از اینکه انگشت بث آسیب دید ، جولین بعد از کلاس ورزش سر راه او را سد کرد . بقیه داشتند به سمت حمام می رفتند جولین گفت : «بزار یه چیزی نشونت بدم.» او دستش را بالا گرفت . انگشتان بلندش را از هم باز و اندکی خم کرد. « این جوری باید ضربه بزنی .» آرنجش را تا کرد و دستش را به آرامی بالا برد و روی توپ فرضی زد . « امتحانش کن » بث امتحان کرد . بار اول ناشیانه انجام داد . جولین درحالی که می خندید ، دوباره نشانش داد . بث چند بار دیگر امتحان کرد و بهتر شد . سپس جولین توپی برداشت و بث را مجبور کرد با نوک انگشتانش به آن ضربه بزند . بعد از چند بار تکرار کردن ، خیلی راحت تر شد جولین گفت : « حالا اینو تمرین کن ، فهمیدی ؟» و به سمت حمام دوید تا یک هفته تمرین کرد و بعد از آن دیگر سختش نبود والیبال بازی کند. هرچند تبدیل به بازیکن خوبی نشد ، اما حداقل دیگر از آن نمی ترسید.
۱۷. تلماسه
کتاب تلماسه اثر فرانک هربرت است. کتاب نخستین بار در سال 1965 به چاپ رسید. داستان این رمان در آینده ای دور و در امپراتوریِ بین سیاره ای و گسترده ای اتفاق می افتد که بخش های مختلف آن، توسط خاندان های اشرافی وفادار به سلسله ی پادشاهیِ کورینو کنترل می شوند.
هربرت نویسندهی این کتاب خبرنگار و نویسنده ی آمریکایی بود.هربرت در تاکومای واشنگتن به دنیا آمد. او به خاطر شرایط بد زندگی، در سال 1938 از خانه فرار کرد تا در کنار عموی خود در اورگان زندگی کند.هربرت پس از جنگ جهانی دوم به دانشگاه واشنگتن رفت و در کلاس های نویسندگی خلاق شرکت کرد. او پس از دانشگاه به سراغ روزنامه نگاری رفت و در چند روزنامه مشغول به کار شد. هربرت سپس نویسندگی داستان را به شکلی جدی تر آغاز نمود و در این حوزه به موفقیت های فراوانی رسید.
این کتاب قبل از انتشار در قالب رمانی که اکنون طرفداران بی شماری دارد، به صورت بخش بخش به چاپ رسید. دو بخش اصلی کتاب کنونی در قالب 9 قسمت سریالی در مجله ی «آنالوگ» در سال های 1963 تا 1965 در اختیار مخاطبین قرار گرفت.
داستان فیلم در آیندهای دور و در سیارهای به نام آراکیس رخ میدهد که به خاطر طبیعت بیابانی خود به تلماسه مشهور شدهاست. این سیاره که تنها منبع مادهای ارزشمند است، آوردگاهی برای نزاع چندین نژاد مختلف میشود.
دوکل لتو رییس خاندان ماموریت دارد تا از تا از سرزمین بارانی و اقیانوسی خود به آراکیس بروند و صلح را در آنجا برقرار کنند. همزمان، تنها پسر خانواده آتریدیس به نام پاول مدتی است که رویاهای عجیبی از تلماسه و یک دختر غریبه میبیند. به زودی مشخص میشود که پاول میتواند همان فردی باشد که از دیدگاه افرادی محلی آراکیس به «لسانالغیب» مشهور است. فرد موعودی که امنیت و آزادی را به آراکیس و جهان بازخواهد گرداند اما چالشهای پیش رو بسیاری از مسائل را تغییر میدهد.
داستان این اثر به شکلی هنرمندانه و جذاب، تعاملات پیچیده و چندوجهی سیاسی، دینی، زیستی، فناورانه و انسانی را به تصویر می کشد در حالی که قدرت های امپراتوری برای به دست آوردن کنترل آراکیس با هم رو در رو می شوند. کتاب تلماسه علاوه بر کسب جوایزی معتبر همچون جایزه ی هوگو و نبیولا، به عنوان پرفروش ترین رمان علمی تخیلی جهان شناخته می شود.
طرح داستانی کتاب «تلماسه»، ترکیبی از موقعیت های متعارف و کهن الگوهای روایی است.
دستاورد فرانک هربرت، زمانی شگفت انگیزتر می شود که آن را با اغلب داستان های علمی تخیلی دیگر مقایسه می کنیم؛ آثاری که از نظر مردم شناختی، به شکل ناامید کننده ای «رقیق» هستند. داستان سرایی در مورد وجود زندگی هوشمند در بخشی دیگر از کهکشان، تفاوت های زیادی با خلق یک فرهنگ بیگانه در جهانی غنی و سرشار از زیست بوم ها، سنت ها، نهادها، اعتقادات مذهبی، اختلافات اجدادی، فناوری ها، اسطوره ها و سایر جنبه های فرهنگی مختلف دارد
پیشتر دیوید لینچ کارگردان بزرگ و خلاق آمریکایی در تلاشی سعی کرد اقتباسی از این اثر پیچیده را به تصویر درآورد. حاصل کار اما افتضاح بود! یک شکست مطلق.
جدیدترین اقتباس از این اثر اما با استقبال روبهرو شده است. فیلمی محصول سال ۲۰۲۱ و ساختهی دنی ویلنوو و با بازی بازیگرانی چون تیموتی شالامی، ربکا فرگوسن، اسکار آیزاک و جاش برولین و جیسون موموآ.
بخشی از کتاب:
«یک هفته پیش از مهاجرت خاندان آتریدیز به آراکیس در میان دوندگی های لحظه ی آخر که دیگر داشت به جنونی افسار گسیخته و تحمل ناپذیر بدل می شد، عجوزه ای به دیدار مادر پال آمد. کاخ کالادان شب نسبتا گرمی را می گذراند و مانند تمام اوقات پیش از بارندگی، روی تخته سنگ های بر هم چیده ی کهنسالی که برای بیست و شش نسل از خاندان آتریدیز حکم خانه را داشتند، نم سردی نشسته بود. عجوزه از در جانبی وارد عمارت شد و با عبور از راهرویی طاق دار به اتاق پال رسید. در آن جا لحظه ای درنگ کرد و به داخل سرک کشید تا نگاهی به پال بیاندازد که در تختخوابش آرمیده بود. پسرک كه حالا بیدار شده بود در كورسوی چراغ معلقی كه نزدیک به زمین شناور بود، پیكر تنومند زنی را می دید كه در درگاه اتاقش، یک قدم جلوتر از مادرش ایستاده بود. چهره ی سایه وش پیرزن به جادوگران می مانست؛ موهای درهم تنیده اش به تار عنكبوت ماننده بود و چشمانش، در تاریكی به دو تكه جواهر براق...»
۱۸. پرواز بر فراز آشیانه فاخته
کتاب پرواز بر فراز آشیانهی فاخته اثر کن کیسی است. این رمانی روانشناس است و به عنوان یکی از تأثیرگذارترین رمان های عصر کنونی شناخته می شود. رمانی که با هنرمندی تمام، تعریف جدیدی را از سلامت عقل و دیوانگی ارائه کرد. نویسندهی کتاب، کن کیسی، رمان نویس و مقاله نویس آمریکایی بود. او خود را رابط بین نسل بیت در دهه ی 1950 و هیپی های دهه ی 1960 می دانست.کیسی در کلرادو به دنیا آمد و در اورگان بزرگ شد. او در سال 1957 از دانشگاه اورگان فارغ التحصیل شد و پس از گذراندن دوره ی نویسندگی خلاق در دانشگاه استنفورد، نویسندگی را آغاز کرد. او با نوشتن رمان پرواز بر فراز آشیانه فاخته به موفقیت های هنری و تجاری بزرگی دست یافت.
کتاب مذکور از این نویسنده به داستان فراموش نشدنی یک آسایشگاه روانی و ساکنین آن می پردازد. مردی جنجال طلب و عاشق خوشگذرانی به نام راندل پاتریک مک مورفی تازه به این آسایشگاه آمده و نمی تواند با اوامر پرستاری بدخلق و مستبد به نام خانم راچد کنار بیاید. راوی داستان، بیماری سرخ پوست و دو رگه است که شاهد تلاش های قهرمانانه ی مک مورفی برای مقابله با کسانی است که همه ی بیماران را در این آسایشگاه زندانی کردهاند.
بر مبنای این داستان فیلمی ساخته شده است. فیلمی با عنوان دیوانهای از قفس پرید، ساختهی میلوش فورمن و با بازی جک نیکلسون و ویلیام ردفیلد.
در این فیلم که داستان آن در سال ۱۹۶۳ میگذرد. رندل پاتریک مک مورفی (جک نیکلسون) را به جرم داشتن رابطه جنسی با دختری پانزده ساله (که در ایالات متحده جرم سنگینی محسوب میشود) دستگیر میکنند. از آنجایی که احتمال میرود وی برای اجتناب از اعمال شاقه (کار سخت در دوران محکومیت) است که تمارض به داشتن بیماری روانی میکند، وی به حکم دادگاه برای بررسی وضعیت روانیاش به تیمارستان ایالتی فرستاده میشود...
مقایسهی فیلم با کتاب: فیلم خوب از کار درآمده اما به پای داستان نمیرسد.
بخشی از کتاب:
«اگه حواست نباشه، آدما بالاخره یه جوری تو رو مجبور به انجام دادن کاری می کنند که خودشون فکر می کنند باید انجام بدی، یا این که تو رو مجبور می کنن به آدم لجبازی تبدیل بشی که از روی نفرت، برعکس کاری که میگن رو انجام میده.»
۱۹. بر باد رفته
بر باد رفته نوشتهی مارگارت میچل است. نخستین چاپ داستان «بر باد رفته» که برنده دو جایزه ادبی بزرگ شده است سی ام ژوئن سال 1936 انتشار یافت. او بهخاطر نوشتن این رمان در سال ۱۹۳۷ برنده جایزه ادبی پولیتزر شد.
«برباد رفته» پرخواننده ترین داستانی است که تاکنون در آمریکا نوشته شده است. این داستان که در زمینه جنگ داخلی خونین و ویرانگر آمریکاست به چهل زبان دیگر ترجمه و در سراسر جهان انتشار یافته و بر پایه آن یک فیلم سینمایی موفق ساخته شده است.
«مارگارت میچل» کار نوشتن آن را از سال 1926 آغاز کرده بود. هدف نویسنده که خود از مردم جنوب آمریکا و متولد شهر آتلانتا است. این بود ک که چنان مصائب این برادرکشی را در قالب داستان بیان دارد که در هیچ نقطه ای تکرار نشود.
این داستان آن چنان دلچسب و نافذ بوده است که از آن زمان تا کنون هر سال یک تا چند بار تجدید چاپ شده است. این تنها اثر مشهور مارگارت بود، زیرا نویسنده داستان 16 اوت 1949 ، پیش از آن که 49 ساله شود درگذشت.
در داستان بر باد رفته ما با دختر جوانی به نام اسکارلت اوهارا آشنا میشویم، که در فضای جنگ و ترس، در ذهنش درگیر عشق و عاشقی است. اسکارلت، دختری زیبا و جذاب و اهل جنوب آمریکاست. او مثل بیشتر قهرمانهای زن داستانهای آمریکایی، سرشتی مغرور دارد ولی از روحیهای حساس نیز برخوردار است. همین دوگانگی شخصیتی اسکارلت از او شخصیتی ماندگار و بهیادماندنی میسازد.
دختری با این جذبه و زیبایی، مردان زیادی را در طلب خود میبیند. او عاشق مردی به اسم اشلی ویلکز است؛ مرد جوانی که به دختر دیگری به نام ملانی اظهار عشق کرده است. اما آیا اشلی واقعا عاشق ملانی است؟
اما ماجرای کتاب بر باد رفته به همینجا ختم نمیشود؛ اسکارلت، علاوه بر اشلی، مرد دیگری را نیز در سر دارد: رت باتلر. مردی با روحیهای جسور و سرزنده...
فیلمی که براساس این داستان ساخته شد ساختهی ویکتور فلمینگ و با بازی کلارک گیبل و ویوین لی است. فیلم از به یادماندنیهای کلاسیک تاریخ سینماست.
مقایسهی فیلم و کتاب: فیلم خوب است، در حالی که کتاب عالیست!
بخشی از کتاب:
«اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ی ظرفی را با حوصله ی زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته، همان است که اول داشته ام.»
۲۰. داش آکل
یک اثر ایرانی. از صادق هدایت. این داستان از مجموعه کتاب سه قطره خون در تهران و در سال 1932 توسط صادق هدایت به رشته تحریر درآمد. در خطوط ابتدایی، راوی به خواننده اطلاع میدهد که کاکا رستم، رقیب او است که به دنبال شکست و احتمالا تحقیر اوست. این داستان در یک قهوه خانه شروع میشود، جایی که کاکا رستم به دنبال چالش و تحریک داش آکل است، زیرا بارها از داش آکل شکست خورده و کینه از او به دل دارد. به طور ناگهانی، مردی وارد قهوه خانه شده و به داش آکل میگوید که حاجی صمد، دوست قدیمیاش که تاجری ثروتمند میباشد فوت کرده و او را به عنوان وصی خود انتخاب کرده است.
داش آکل به خانه حاجی صمد میرود تا همدردی خود را نسبت به بیوه عزادارش ابراز کند. در آنجا، از میان پردهها، او دختر جوان حاجی یعنی «مرجان» را میبینید و محو زیبایی او می شود. داش آکل زشت است و زخمهایی بر چهره دارد، ولی به دلیل جوانمردی، عشق به مرجان را فراموش میکند، زیرا آن را نمک به حرامی میداند، با اینکه شبها را با یاد او می گذراند. داش آکل خود را به امور حاج صمد اختصاص میدهد، داراییهای او را سازماندهی میکند و هر گونه نیاز خانواده را به هزینه میپردازد؛ به طور کلی خود را از زندگی قبلیاش دور میکند. تنها همراه محرمانه او در شبهای تنهایی و مستی، طوطی قدیمی است. او عشق خود به مرجان و غم و اندوهش را با خواندن اشعار عاشقانه به طوطیاش ابراز میکند:
دلم دیوانه شد ای عاقلان آرید زنجیری
که نبود چارهی دیوانه جز زنجیر تدبیری
هفت سال میگذرد، برای مرجان خواستگار میآید و داش آکل نیز بر اساس دِین خود نسبت به حاجی، لوازم و اسباب ازدواج او را فراهم میکند. درست بعد از فرستادن مرجان به خانه بخت، در میدانی از محله شهر و در حالت مستی، کاکا رستم سر میرسد و برای انتقام با او نزاع کرده و با قمهاش داش آکل را زخمی میکند. فردای همان شب، پسر حاجی صمد بر بالین او آمده و داش آکل طوطی خود را به او میدهد و کمی بعد میمیرد.
مسعود کیمیایی فیلمی براساس این داستان ساخته است. نقش داش آکل را هم بهروز وثوقی ایفا کرده است. همچنین مری اپیک نقش مرجان و بهمن مفید نقش کاکا رستم را ایفا کردهاند.
مقایسهی فیلم و کتاب: فیلم مطول و داستان کوتاه است. داستان پُردرد و فیلم پُرملال است. فیلم خوب نیست و داستان زیباست گرچه شاهکار نیست.
شاید این پستها را هم دوست داشته باشید:
۱۷ اثر کلاسیک ادبی از ۸ داستاننویس که هر نویسندهای باید بخواند!
با بهترین رُماننویسان زن ایرانی و آثارشان آشنا شوید! + ۲۱ نویسنده زن
نویسندگی را با خواندن این آثار داستانی یاد بگیرید! + معرفی ۵ کتاب
با بهترین مترجمهای ایرانی و آثارشان آشنا شوید + ۱۸ مترجم برتر ایرانی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرا نازیها و هیتلر همچنان اینقدر محبوباند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه با دیگران ارتباط موثر داشته باشیم؟ + ۱۳ راهکار و ۸ نکته
مطلبی دیگر از این انتشارات
دربارهی گلوبالیسم یا/ «چرا ملیگرا نیستم»!؟