یک آموزگار...
تعطیلی مدارس، تهدید یا فرصت؟
چیزی که برای همه امری پذیرفته شده و لایتغیر است، این است که چرخ آموزش و پرورش باید در هر صورت بچرخد. انگار که کتابهای درسی از آسمان نازل شدهاند و باید در طول سال تحصیلی مطالعه شوند و آموخته شوند و اگر کسی نخواند و یاد نگرفت چیزی را از دست میدهد.
بچهها نباید ول باشند.
بچهها نباید بیکار بمانند.
بچهها نباید وقتشان تلف شود.
بچهها نباید عقب بمانند.
سؤالی که پیشنهاد میکنم از خودمان بپرسیم این است که بچهها دقیقن از چه چیزی نباید عقب بمانند؟ وقتشان چطور باید بگذرد که متقاعد شویم تلف نشده است؟ چکار باید بکنند که قبول کنیم بیکار نماندهاند؟
روی صحبتم با اولیا است. با معلمان و با کسانی که برای دانشآموزان و بچههای خود تصمیم میگیرند.
کمی فکر کنید ببینید این مسابقهی اول شدن از کی شروع شد؟
مثال معروفی است به اسم اسب مسابقه!
میگویند در سیستمهای کنونی آموزش و پرورش جاری در تمام کشورها، دانشآموزان به مثابه اسب مسابقه هستند. اسبهایی که باید بدوند تا اول شوند. اول شوند برای چیزی که خودشان هم نمیدانند چیست. در مسابقهای که پدرها و مادرها با یکدیگر گذاشتهاند. پز اسب خود را میدهند و اسب زبان بسته است که عرق میریزد و زیر فشار مسابقه له میشود.
بیایید قبول کنیم که پدر و مادر از رتبه خوب کنکور یا معدل بالای دانشآموز یا شاگرد اول شدنش، بیشتر از خود دانشآموز لذت میبرند.
بیایید قبول کنیم که این اسب مسابقه، خودش هیچ وقت طالب این مسابقه نبوده است.
حالا فرصتی در جامعه پیش آمده و مدارس به اجبار تعطیل شدهاند، و چه فرصت طلایی برای بچهها، که بازی کنند.
از شر کتاب و درس و ریاضی و هندسه خلاص شوند و افسار این مسابقهی بیخاصیت پدر و مادرها را بگسلند و (متاسفانه به خاطر بحران ویروس کرونا، فقط در خانه!) بازی کنند.
مدیران و معلمان و تصمیمگیرندگان این آموزش و پرورش، یعنی متولیان این مسابقه، یعنی برگزار کنندگان این مسابقه (که هویتشان به وجود این مسابقه است) به تکاپو افتادهاند که ای داد بیداد، بچههایمان عقب میمانند. بچهها بیکارند. بچهها ول شدند. بچهها رها شدند. وقت بچهها دارد تلف میشود.
از چه چیزی عقب میمانند؟ از این که دو سوم بزرگتر است یا یک دوم؟ از این که همسایههای شمالی ایران را نام ببرید یا چرا در شمال سقف خانهها را شیبدار میسازند؟
از خودتان یک بار دیگر بپرسید، بچهها از چه چیزی، جز این مسابقهی لعنتی، عقب میمانند؟
برای یک بار در تاریخ آموزش و پرورش این کشور، فرصتی پیش آمده که بچهها، بدهکار نیستند.
منظورم از بدهکار بودن چیست؟ مثالی میزنم:
پدر از سر کار میآید و به پسرش میگوید:
ـــ مشقهایت را نوشتهای؟
ـــ بله بابا
ـــ از روی درس چند بار خواندهای؟
ـــ شش بار بابا
ـــ کم خواندهای. باید ده بار میخواندی!
و این بدهی همیشه بوده است. حالا یک بار فرصتی پیش آمده که این بدهی را دیگر نداریم. پدر و مادر بهانهای برای گیر دادن به فرزند خود ندارند. فرزند آزاد است که هرکاری دلش میخواهد بکند.
و وای از آزادی...
برای همین باید مسابقه را ادامه داد. نباید دانشآموزان بفهمند اینها همه بازی است و دارند بازی میخورند.
باید در شبکه آموزش معلمها بیایند و درسها را ادامه بدهند. مسابقه باید جریان داشته باشد.
چرخ آموزش و پرورش نباید بایستد. دانشآموزان نباید بیکار باشند. نباید ول باشند. نباید آزاد باشند.
پس کلاسهای مجازی برگزار میکنیم و مشقها را در تلگرام (و به تازگی در شاهکار جدید آموزش و پرورش، اپلیکیشن شاد) برای اولیا ارسال میکنیم که مبادا بچهها فراغت پیدا کنند.
مبادا وقت کافی برای کاری که دلشان میخواهد پیدا کنند.
برای دانستن اینکه چرا مدرسهها نبودنشان مفیدتر از بودنشان است این دو مطلب را بخوانید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
استخدام در آموزشوپرورش، تهدیدها و فرصتها
مطلبی دیگر از این انتشارات
کمی درباره جبار باغچهبان
مطلبی دیگر از این انتشارات
هنر معلمی - پیشنیازها - بایدها