درد یا لذت کاری که انجام میدی نمی مونه اما افتخار یا شرمندگیش چرا!
گل ارکیده!)
این روزا اینجوری میگذره که دوست ندارم شب بشه شایدم به خاطر همین ساعت خوابم شده سه به بعد نمی دونم اینجوریم که برای فردا کلی ذوق دارم، فردا منظورم همه روزاست)... فردا قرار نیست اتفاق خاصی بیوفته یا حتی برنامه خاصی هم ندارم ولی انگار مدام در انتظار یه اتفاق خوبم شایدم نه، امید اینکه یه معجزه بشه و فردا رو بترکونه نه، شاید به خاطر اینکه الان روزم دست خودمه یعنی اینکه احتمالا به خودم امید دارم که می تونم فردا رو حتی با دیدن یه انیمه و فیلم لذت بخش تر بکنم و واقعا به خاطرش ذوق زده بشم اینکه یه حرکت کوچیک می تونه نظرمو راجب کل روزم عوض بکنه یکمم از این بی برنامه بودن خوشم میاد از اینکه بلاخره از روتین دائمی مدرسه رفتن و بعد درس خوندن در اومدم، همیشه فکر می کردم از منظم بودن خوشم میاد و نباید بی برنامه باشم ولی الان نه، یه سری روتین رو دارم و خودم رو مجبور می کنم انجامشون بدم و با یه آهنگ هم که شده اون کارو نه به اجبار بلکه با لذت انجام بدم ... در عین حال می تونم تو دو دقیقه یه تصمیم متفاوت بگیرم و شاید برای منی که یه مدت طولانی رو "حالت تکرار روز ها "بوده این عجیب و به شدت جالبه...
الان می تونم بگم شاید واقعا کل زندگی تو همین چند صفحه کتاب و مرتب کردن محیط زندگیت و فیلم ... باشه، شاید همشون بهونه ای میشن که زندگی رو از حالت کسالت در بیاریم... دارم سعی می کنم برای یه مدت کوتاهی هم که شده به خودم سخت نگیرم و پایبند قوائد و اخلاق نباشم چه اشکالی داره که گاهی منم بی پروا باشم؟! گاهی منم اشتباه کنم، یا گاهی کودک درونم رو نشون بدم و نترسم که قضاوت بشم... دارم سعی می کنم که برام مهم نباشه لباسی که می پوشم از دید بقیه قشنگه یا نه واقعیتش اینکه اگه من اونو دوست داشته باشم تمومه، دیگه آدمای غریبه خیابون مهم نیستن... به این فکر می کنم که اشکالی نداره کتابایی بخونیم که صرفا باعث خوشحالی ما بشن یا رمان هایی بخونیم که باهاشون هم بخندیم هم گریه کنیم... قرار نیست که همیشه مطالب مفید یاد بگیریم یا بیاموزیم گاهی هم میشه فقط لذت برد ... سعی می کنم خودم و احساساتی رو که مدتی مخفی کرده بودم صرفا برای راضی نگه داشتن بقیه، ترک کنم ... قرار نیست از دل همه در بیارم، قرار نیست نگران همه باشم واقعا قرار نیست جواب آدمایی رو بدم که دوسشون ندارم و صرفا دلسوزی می کنم... آره خلاصه که یه وقتایی این شل کردن واقعا خوبه :))
هنوزم هستن چیزایی که اذیتم می کنن در واقعا همیشه هستن ولی سعی کنیم یکم از شدتش کم کنیم یا با یه کار دیگه اون بار سنگینشونو کمتر کنیم ...
یه چیز دیگه ای ذهنمو درگیر کرده
اینکه گریه نشانه ضعیف نیست درست ولی وقتی قوی ترین آدم زندگیت پیشت گریه میکنه <<
احساس می کنم یه بار از درون فرو می پاشم :))
یادآوری: اصلا اشکالی نداره که به چیزایی علاقه مند باشی که از نظر دیگران مسخره و خنده داره...
هنوزم دارم سعی می کنم با آهنگا و عکسا برم به قدیما اون موقع که شاید سادگی زیبا ترین بود اما الان با شکوه ترین ها هم فقط درخشش دارن اما من یکی زیبایی درونشون نمی بینم...
امروز به یه نتیجه گیری دیگه ای هم رسیدم... اینکه اینستا یا حتی برنامه های مشابهش چه خواسته و یا ناخواسته واقعا باعث میشن آدما احساس بدی نسبت به خودشون و زندگیشون پیدا کنن... اینکه تو میری کلی عکس و ویدیو از بیرون رفتن و خرید و حالا خوشگذرونی آدما می بینی و بعد یه نگاه به خودت می کنی و ببمببب ... بیخیال اینکه اونجا خوشی ها رو فقط نشون میدن ولی واقعا باید آدم قوی ای باشی و بری تو اون محیط و چه خواسته یا ناخواسته زندگی آدما رو دنبال کنی یعنی انقدر باید از درون غنی باشی که اینا اذیتت نکنه البته به شخصه اخرم نفهمیدم تهش چی؟! واقعا ...
یکی دیگه از کارای مورد علاقم اینکه از تیکه های قشنگ کتاب عکس بگیرم و ادیتش بزنم و واقعا حس خوبی بهم میده... ( چند تا رو می زارم )
خب من واقعا تو این دو هفته نترکوندم که بخوام بگم آره تابستون اینجوری کنید یا اونجوری ... ولی کارایی که شاید خودم دوست داشتم رو میگم :)
فکر کنم بیشترین کاری که کردم فیلم دیدن بود
اولش با خاتون شروع کردم
نمی دونم چرا به جز داستان اصلی غرق شده بودم در اینکه دلیل این همه رنج و بدبختی ایران چیه... گاهی ناشیانه به سرم می زنه که نکند گرفتار شدیم در یک طلسم نامیرا ... و خودم رو مدام می گذاشتم جای شخصیت ها و اینکه چقدر سخت بوده و هنوز هم سخته:) و کی میاد بامداد پس از شبه سیه
ولی ولییی این بین هنوز هم افعی تهران >>
واقعا مورد علاقم بود :))
موضوعش به شدت برام جالب بود و نتیجه ای که ازش گرفتم اینکه آدما می تونن دلیل قانع کننده خودشونو داشته باشن حتی اگه برخلاف قانون و مقررات باشه
یادآوری: لطفا موهای فرتون رو دوست داشته باشید و کراتین نکنید :)
بعد هم پوست شیر که واقعا درد داشت واقعاا... چه بگوییم واقعا عاجزم در سخن ... ولی تهش اینکه همه می دونیم بچگی به شدت تاثیر داره در آینده اون فرد ... ولی بیاید بچه ها رو خوب تربیت کنیم اگر هم نمی تونیم و از پیش بر نمیایم پس موجودی رو به این دنیا نیاریم که بشه افت دنیا و آدما ...
در آخر هم تصمیم گرفتم که یه ورقی بزنیم به گذشته و انیمه هایی که بچگی دیدم ( فکر می کنم همه ما دهه هشتادیا دیدیم)
بچگی و عکسای بچگی یکی از کیوت ترینای این دنیاست... :))
یادآوری: سخت نگیر... واقعا ارزش نداره ( کاش خودمم گوش بدم )
مرسیی که خوندید :))
آها راستی آشپزی کنید واقعا لذت بخشه آهنگی که دوست دارید رو پلی کنید با حوصله زیاد شروع کنید و همه عصاره عشقتونو بهش اضافه کنید... قول میدم که معرکه میشه :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
تنهایی ...
مطلبی دیگر از این انتشارات
احساس نخواسته شدن
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان عشقِ من ...