در حال یادگیری دانشها یا در حال جمعآوری کتابها؟
داستان پسر بچه نابینا و تابلوی دستش
به نام خدا.
سلام.
یه پسر نابینا یه گوشه ای از خیابان و روی پله های جلوی یه ساختمان نشسته بود و کلاهش رو رو زمین کنار پاهاش گذاشته بود.
اون یه تابلو (یا علامت) رو دستش گرفته بود که روش نوشته بود: «من نابینا هستم، لطفاً کمک کنید».
فقط تعداد کمی سکه داخل کلاه بود.
یه مردی که داشت از کنارش رد میشد . . .
چند تا سکه از جیبش درآورد . . .
و اونها رو انداخت داخل کلاهِ پسر بچه.
بعدش اون تابلو رو برداشت . . .
برعکسش کرد و یه سری کلمات روش نوشت.
بعدش تابلو رو جوری گذاشت سر جاش که هرکسی که رد میشه، اون کلمات رو ببینه.
بعد از زمان کوتاهی، کلاه شروع به پر شدن کرد.
خیلی تعداد بیشتری از مردم داشتن به پسر بچه نابینا پول میدادن.
بعد از ظهرِ همون روز، همون مردی که نوشته های روی تابلو رو تغییر داده بود، آمد که ببینه اوضاع چطوره.
پسر بچه از روی نحوه قدم برداشتنش مرد رو شناخت . . .
آیا شما بودید که نوشته روی تابلو رو تغییر دادید؟
چه چیزی روش نوشتید؟
مرد هم گفت: من فقط حقیقت رو نوشتم. همون چیزی که خودت نوشته بودی رو نوشتم ولی به یه شکل دیگه.
«امروز روزِ قشنگیه و من نمیتانم ببینمش».
حرف آخر
توی تابلوی اول، پسر بچه یجورایی خودش رو ضعیف نشان داده بود و ترحم مردم رو میخواست جلب کنه، که معمولاً نتیجه نمیده. ولی جمله جدیدی که اون مرد نوشته بود، «احساسات دلسوزانه» مردم رو تحریک میکرد و ما هم همگی انسانیم و بنده احساس.
خلاصه اینکه از این داستان میشه هم یه برداشت عادی کرد و هم برداشت های دیگه:
- برداشت عادی اینکه آدم یک مفهوم رو به چندین شیوه میتانه بیان کنه. و تاثیرِ این «شیوه» ها هم همه با هم فرق داره.
- برداشت دیگه هم اینکه توی دنیای امروز، شرکت ها و موسسات و دولت ها و مغازه دارهای باهوش و کلاً بیشترِ کسایی که دارن تلاش میکنن پول دربیارن، به یه شکلی سعی میکنن از «احساسات» مردم استفاده کنن. بارزترین مثال برای این قضیه هم میشه یه چیزایی به اسم «تبلیغات» و «بازاریابی» که تو دنیای امروز ما، این ۲ تا چیز بسیار از احساسات و همچنین نقاط ضعف انسان ها استفاده (سوء استفاده) میکنن.
البته کمک کردن به یه پسربچه نابینا اصلاً چیز بدی نیست، ولی سوء استفاده از احساسات، چرا.
در آخر هم یه جمله تامل برانگیز از ٍRishabh Khowala:
People buy things because of emotions, and justify them with logic.
مردم چیزها رو به دلیلِ «احساسات» میخرن، و بعد، خریدنِ اون چیزها رو با «منطق» توجیه میکنن.
مراقب احساساتمان باشیم.
مخلص، یاعلی.
مطلبی دیگر از این انتشارات
راحتطلبی: دلیل بزرگی که نمیخوایم بپذیریم
مطلبی دیگر از این انتشارات
من اغوا کننده میگردم، تو چشمات رو درویش کن.
مطلبی دیگر از این انتشارات
محصول داخلی، «ما» و تولید