اولین مساله این است

سرآغاز فلسفه و اولین مساله "مطابقت شناخت با واقعیت خارجی" می باشد . فلسفه از گزاره ای شروع می شود که به هیچ وجه قابل اختلاف نباشد .
بسیاری از مباحث در عین حالی که بسیار روشن و بدیهی هستند ، مفاد بیشتر منازعات فلسفی هستند . مثلاً همه می دانیم که مفهوم وجود با واقعیت وجود تفاوت دارد ، اما وقتی از کلمه وجود استفاده می شود ، منظور کدام یک می باشد . گاهی همین خلط کلام ساده باعث سختی فهم فلسفه برای ما می شود .
 ما سه پرسش اولیه و سه پاسخ بدیهی که منتج به مطابقت شناخت انسان با واقعیت خارجی می شود را مطرح می کنیم . در ادامه برهان ملاصدرا در این مبحث را تقریر می کنیم . در ادامه ان قلت های بحث را پاسخ می دهیم . این سه پرسش و پاسخ و تقریر مربوطه و چند پرسش و پاسخ در این زمینه را تقدیم می کنم برای دوستانی که علاقه مند به مطالعه فلسفه هستند ، امیدوارم برای ایشان مفید باشد .


1)     آیا این احتمال می رود  که هرآنچه از نظر ما اتفاق می افتد یک خواب یا چیزی شبیه به آن باشد؟
جواب به این سوال از دو حالت خارج نیست :
الف - بله ممکن است
 ب – خیر ممکن نیست.
در صورت پاسخ الف دیگر جای هیچ بحث باقی نمی ماند . نتیجه ی این پاسخ در هرحالتی به پوچی در همه چیز از جمله همه ی گزاره های انسانی ، علم و اخلاق می انجامد . برای همین است که هیچ عالمی این پاسخ را قبول ندارد زیرا در وهله ی اول خودش را و علمش را و سخن خودش را پوچ کرده است .
بنابرین همانطور استاد اسد پور تشریح فرمودند انتخاب گزینه ب وجدانی و بدیهی است و نه احتیاج به استدلال دارد و نه قابل استدلال و اثبات است . این یک محذوریت عقلی است که باید گزینه ب را انتخاب کرد .
پس از اینکه قبول کردیم  جهان ما رویا و خواب و یا هر آنچه ذهنی و توهمی باشد نیست و پس از اقرار به اینکه قطعاً واقعیتی در خارج از ذهن است  سوال دوم مطرح می شود :
2)    آنچه ما از واقعیت خارجی می شناسیم و به آن علم پیدا می کنیم آیا با واقعیت خارج از ذهن ما انطباق دارد یا نه؟
جواب به این سوال از دو حالت خارج نیست :
الف – خیر انطباق ندارد .
 ب – بله انطباق دارد .
در صورت پاسخ الف (تحت هر مضمون و تبصره ای) باز هم به نتیجه ی الف از سوال 1 می رسیم یعنی تعطیلی علم ، انسانیت و همه چیز . زیرا اگر قرار است آنچه یک عالم ، یک فیلسوف یا یک انسان از مشاهده و شناخت از واقعیت خارجی بدست آورده اعتبار نداشته باشد یا اعتبار آن مخدوش و قابل انکار باشد بنابرین هیچکدام از علوم و اظهار نظر ها اعتبار ندارد و نمی شود استثناء قائل شد . یعنی وقتی اعتبار مطلق علم و مطلق شناخت مخدوش شود ، دیگر هیچکدام از علوم اعتبار ندارد حتی اظهار نظر فیلسوفی که این نظر را داده مخدوش و غیر معتبر است . یک کلمه یعنی سقوط علم .
بنابرین باز هم انتخاب گزینه ب وجدانی و بدیهی است و نه احتیاج به استدلال دارد و نه قابل استدلال و اثبات است . این یک محذوریت عقلی است که باید گزینه ب را انتخاب کرد .
پس از پذیرفتن و اقرار به اینکه : "میان آنچه در ذهن ما بعنوان علم حاصل شده با آنچه واقعیت در خارج از ذهن ماست نوعی انطباق برقرار است" ، سوال سوم مطرح می شود :
3)    نحوه ی انطباق علم ما با واقعیت خارجی چگونه است ؟
جواب به این سوال از دو حالت خارج نیست :
الف – رابطه ماهوی نیست .
ب – رابطه ماهوی است .
جواب باز هم با ضرورت عقلی گزینه ب  می باشد . چرا که اگر گزینه الف باشد یعنی هرگونه رابطه ای غیر از مطابقت ماهیت ، به مکتب لا ادری و سوفسطایی می انجامد .
توضیح این که جهان واقعی متشکل از وجودات مادی و غیر مادی است و این وجودات در عین یکپارچه بودن با عنوان وجود ، اَشکال و صور گوناگونی دارند . وقتی انسان با این اَشکال و صور مواجه می شود ، یک ماهیت از هر چیز انتزاع می کند . ماهیتی که این شکل را بصورت مستقل برای ما مشخص می کند . یعنی برای هر شیء مشخصی یک درک مشخص برای ما شکل میگیرد و اگر غیر این بود که تمایز بین اشیاء برای ما معنا نداشت . بنابرین ماهیت هر شیء بصورت مشخص در ذهن ما ثبت می شود . بدیهی است که برای ثبت این ماهیت در ذهن احتیاج به یک وجود مادی یا غیر مادی داریم . بنابرین باز هم بدیهی و وجدانی است که ماهیت ثبت شده در ذهن با ماهیتی که از اشکال مختلف انتزاع کردیم مطابقت داشته باشد . این همان ارتباط ماهوی است که فیلسوفان برای مطابقت شناخت انسان با واقعیت خارج از ذهن بیان کرده اند .
ملاصدرا در رساله ای با عنوان اﻟﺘﺼﻮر و اﻟﺘﺼﺪﯾﻖ با چند مقدمه و استدلال این موضوع را مطرح کرده و تقریر بنده بر برهان ایشان به این صورت می باشد :
1 – هر گاه برای انسان ، نسبت به چیزی علم حاصل شد ، از دو حالت خارج نیست  ، یا تفاوتی در انسان پدید آمده یا هیچ تفاوتی در انسان پدید نیامده ، لکن حالت دوم محال است (زیرا بدیهی است که منِ قبل از علم با منِ بعد از علم تفاوت دارد) . بنابرین به ضرورت عقل تفاوتی در انسان بوجود آمده حال این تفاوت از دو حالت خارج نیست یا از انسان چیزی کم شده یا به او چیزی اضافه شده لکن بالوجدان چیزی کم نشده (اگر بگویی نه چیزی کم شده و نه چیزی اضافه شده بلکه تغییر شکل داده قابل قبول نیست زیرا علم در نفس ما اثری داشته و منشاء هر اثری ، وجود است)  پس قطعاً چیزی به انسان اضافه شده است .
2 . علم به یک شیء خاص اثری خاص روی نفس انسان دارد ، بنابرین علم به یک شیء عبارت است از حصول اثر و صورت آن شیء در نفس
3 . از طرفی حصول اثر هر چیزی در نفس با حصول اثر  چیز دیگر در نفس متفاوت است . .یعنی معادل هر چیز که علم به آن حاصل شده ، صورتی مختص به همان در نفس حاصل شده است (یعنی هر صورتی با همه موجودات خارجی غیر از شیء مختص خودش مغایرت دارد )
4 .  (از آنجا که هر صورت ، مختص یک شیء از موجودات خارجی است) پس صورت هر شیء ضرورتاً باید عین حقیقت و ماهیت آن شیء باشد .
توضیح اینکه : اگر صورت هر شیء عین حقیقت و ماهیت آن شیء نباشد ، یعنی صورت هرشیء غیر از عین حقیقت آن است و این غیریت یعنی هرصورت دیگری می تواند باشد ، بنابرین دو صورت از دو شیء ممکن است تصادفاً مثل هم باشند و این خلاف عقل است زیرا  بالوجدان صورت هر شیء با صورت شیء دیگر در عقل ما تفاوت دارد زیرا عقل انسان تمایز ها را درک میکند

اینجا نظریه شبح ، کنار زده می شود . معتقدین به نظریه شبح باید اعتراف کنند که شبح یک شیء در ذهن ما ممکن است شبح یک شیء دیگر هم باشد و این یعنی عقل انسان تمایز اشیاء با یکدیگر را ممکن است تشخیص ندهد و این به انکار علم می انجامد .

اولین ثمره و نتیجه بحث اعتبار و پیدایش علم و عقلانیت است

تا اینجا سه سوال و سه پاسخ بر اساس چارچوب وجدانی و عقلی و بدیهیات بیان شد و برای کسی که این بدیهیات را نپذیرد  ، راهی جز  "لاادری" و "پوچی در همه چیز" باقی نمی ماند .
بعنوان مثال معادلات ریاضی در هیچ زمان و هیچ مکانی تغییر  نمی کند . حالا اگر کسی اعتبار علوم عقلی را مخدوش کند همه کارکرد های عقل از جمله ریاضیات را انکار کرده زیرا تبعیضی در کار نیست و تحصیل علم برای او در هرشکلی بی فایده است

سوال : آیا اشکال دور پیش نمی آید؟ شناخت را معلق به منطق کردید و منطق را معلق به شناخت .
جواب :
"علم منطق" یا "علم فلسفه" این اصطلاحی و عنوانی است که خود ما برای این مجموعه گذاشتیم . بحث روی عناوین نیست .
همه ی علوم همچون "علم منطق" و یا   "علم فلسفه" متوقف اند بر مطابق بودن شناخت انسان با واقعیت خارجی . این مطابقت را عقل و منطق انسان بالضروره می پذیرد چراکه بدیهی ، وجدانی ، عقلی و منطقی است .  این یک گزاره ی عقلی است و انسان بخاطر داشتن عقل این گزاره را می پذیرد و علم انسان آغاز می شود . بنابرین این گزاره معلق به علم منطق نیست بلکه عین منطق است و عین عقلانیت است .

اثبات عالم غیرماده ثمره ی دیگر این بحث است
درک مشترک انسان ها بواسطه یک واقعیت فرا مادی است . درک مشترکی که بین انسان ها شکل می گیرد و مورد اقرار عقل در هر انسانی می باشد .
توضیح اینکه : پس از اینکه از هر شیء یک ماهیت در ذهن انسان انتزاع و ثبت می شود ، دسته بندی بین ماهیات توسط قوای عقلی صورت می گیرد و تفکر پدید می آید . اما این دسته بندی و این فرآیند تفکر در انسان ها که منجر به تکلّم و کتابت علوم می شود بدیهی است که باید بین انسان ها مشترک می باشد . زیرا استدلال و عقلانیت در همه انسانها یک نتیجه را می دهد . مثلاً آنچه از جمع و تفریق ریاضی در یک جزیره دور افتاده معنا یافته با آنچه در ایران یا روم است تفاوتی ندارد .
 اما این عاملی که بین ذهن انسان ها این هماهنگی را بوجود آورده چیست ؟
این عامل هرچه هست در جهان مادی تعریفی ندارد . این یک عامل غیر مادی است که ماهیات منتزع در ذهن یک انسان را با دیگر همنوعانش مطابقت میدهد و کمک می کند تا به یک  درک مشترک از جهان خارج برسند .



سوال :
 ابزار شناخت انسان در حال تکمیل و دقیق تر شدن است . واقعیت یک چیز تغییر نکرده است اما شناخت شما قطعاً تغییر کرده است ؟
جواب :
ذهن انسان چگونه با واقعیت های خارجی مواجهه می شود ؟ به هر ابزاری که باشد ضرورتاً برای آن واقعیت خارجی ماهیتی مستقل و مشخص انتزاع می کند که این ماهیت انتزاعی در ذهن ثبت می شود . سپس کاشف به عمل می آید که انتزاع ذهنی ما باید تغییر کند ، در نتیجه ماهیتی که در ذهن ما ثبت شده تعدیل می گردد . ولی باز هم شناخت ما همان است که از واقعیت خارجی انتزاع کرده ایم .
بله . شناخت ما تغییر کرده اما مطابق با آنچه از جهان خارج انتزاع می شود تغییر کرده است . ماهیتی از یک مرتبه ای از وجود در ذهن ما منتزع می گردد و به نحوی ثبت می شود . پس از مدتی کاشف به عمل می آید علم ما واقعی نبوده . در هر دو حالت قبل و بعد از کشف واقع ، ماهیت ثبت شده در ذهن ما مطابق با همان انتزاعی است که از جهان خارج داشته ایم .












نتیجه:
ما با سه پرسش فلسفه را آغاز کردیم و از پاسخ به آنها به مطابقت شناخت انسان با واقعیت خارجی به کمک رابطه ماهوی رسیدیم
پاسخ به سه پرسش فلسفی ما بدیهی و به ضرورت عقل است . اگر کسی منکر مطابقت شناخت با واقعیت خارجی شود ، منکر همه ی استدلال ها هم خواهد بود . بنابرین اگر کسی مطابقت شناخت انسان با واقعیت خارجی را به هر نحوی انکار کند به صحیح نبودن تمام علوم و ثبوت معتقد شده و بنابرین علم و دانش خود را هم انکار کرده است . چه این انکار مستقیماً و صراحتاً باشد چه این انکار به اشکال دیگر مثل نظریه "شبح" و یا "نظریه اضافه"