نگاهی در آینه

تو چرا همیشه با همه مهربونی اما به من که میرسی، میشی یه مربی سختگیر و بی منطق با کلی توقعات فضایی و کمالطلبانه! میدونم از من بدت میاد ولی چرا از من بدت میاد؟ چیکار کردم مگه؟ همیشه هر چی گفتی گفتم چشم و انجامش دادم. خودم رو به آب و آتیش زدم که همونی بشه که میخوای.

توی روزای سخت کنارت بودم. وقتی ناراحت بودی، وقتی خسته بودی، وقتی کلافه بودی، وقتی عصبانی بودی، وقتی خوشحال بودی، وقتی خجالت میکشیدی، وقتی ترسیدی حتی توی تنهاترین موقعیت ها هم من باهات بودم. پا به پات اومدم. حالا بگو چرا از من بدت میاد؟

اون دوستت رو یادته که تازگی از کارش استعفا داده؟ چقدر هواش رو داشتی و داری هنوز هم، یا اون همکارت که مریض شده بود چی؟ تو براش گل و هدیه و آبمیوه گرفتی و کلی حرف قشنگ و امیدوار کننده بهش زدی در حالی که فقط سرماخورده بود! اون غریبه که نشستی به درد و دلش گوش کردی و باهاش همدردی کردی چطور یادته؟

تو با همه خوبی به جز من! من کی ام؟ نه فقط تصویر توی آینه نیستم من اون بخش دیگه وجودتم که نیاز داره هواش رو داشته باشی. بخدا انقدر که به همه محبت میکنی یکم فقط یکم به من، یعنی به خودت، یعنی به ما محبت میکردی الان حالمون خیلی بهتر بود.

با همه ی اینا من هنوزم دوستت دارم. هنوزم کنارتم هنوزم تنهات نمیذارم و هر کاری کنی پیشت می مونم. فقط ازت میخوام یکم بهتر باهام برخورد کنی و با منم دوست باشی. باشه؟ بقیه میان و میرن ولی من و تو قراره سال های زیادی رو با هم بگذرونیم. فقط یکم دوستم داشته باش.