سوپرمن


سلام چیزی که می‌شنوین چهارمین قسمت از پادکست هیرولیکه، که در اواخر شهریور ماه 98 ضبط میشه.

هیرولیک روایت تولد و زیست ابرقهرمان‌هاست؛ روایتی که من با استفاده از منابع مختلف ولی در نهایت بر اساس تحلیل‌ها و برداشت‌های خودم تعریف می‌کنم. قسمت قبل رو یه اپیزود ویژه رفتیم واسه فیلم End Game و کلا دنیای سینمایی مارول ولی دیگه برمی‌گردیم به روند اصلی خودمون. فقط این وسط اگر دوباره اتفاق هیجان‌انگیز و جهانی طوری مثل اند گیم افتاد احتمالش خیلی زیاده که باز با بردیا یه قسمت ویژه بریم.

تو قسمت دوم گفته بودم که موضوع قسمت بعدی سوپرمنه، که خب نشد. الان دیگه در خدمتتون که بریم پدر جد سوپرمنو با هم دربیاریم. من، فائقه تبریزی هستم و به کمک بعدی بردیا برجسته نژاد این پادکست رو تهیه می‌کنم، این شما و این چهارمین قسمت از پادکست هیرولیک.




ماجرا از اونجایی شروع میشه که حدودا نود سال پیش دو تا نوجوون توی دبیرستان یهودی کوچیک تو یکی از شهرهای مهاجرنشین آمریکا با هم رفیق میشن. جری سیگر و جو شسته؛ که من از الان جی جی صداشون می‌کنم. جی جی هر دو چهارده سالشون بود وقتی با هم همکلاسی شدن. دو تا پسر معذب و نیم‌چه درس‌خون که اصلا محبوب نبودند و این بچه قلدرای دبیرستانم هی اذیتشون می‌کردن. دخترام که هیچی اصلا انگار نه انگار که اینا وجود دارن.

دیدین دیگه سریال‌ها و فیلم‌های آمریکاییو، دبیرستانشون عین میدون جنگ می‌مونه. این دوتا وسط این خط مقدم همدیگه رو پیدا کرده بودن و دیگه از اون به بعد بی‌خیال هم نشدن، از صبح تا شب با هم بودن، با هم حرف می‌زدن، سیگار می‌کشیدن، دخترارو دید می‌زدن ولی چیزی که عین آهنربا این دوتا رو به هم چسبانده بود علاقه شدیدش به کامیک بود و داستان‌های مصوری که اون روزا تو روزنامه‌ها چاپ می‌شد.

می‌رفتن پول جمع می‌کردن، روزنامه‌ها رو می‌خریدن یا یه جوری دست دومشو پیداکردن. تیکه‌های داستانا و شخصیت‌ها رو جدا می‌کردن می‌چسبوندن به دیوار. ادای کاراکترها رو درمیاوردن، داستانا رو عوض می‌کردن. خلاصه شب و روز نداشتن، دیگه شده بودن کلکسیونر کامیک. هر دوشون شدیدا علاقه‌مند به باک راجرز بودن و دیوارشون پر شده بود از عکسای ایشون. باک راجرز کیه؟ ماجرای باک راجرز جزو قصه‌های مصور اون‌موقع بود. که داستان قهرمانی رو تعریف می‌کرد که تو موقعیت‌های مختلف جامعه‌ارو از دست انسان های شرور نجات می‌داد. ابر قهرمان نبودا یه چیزی بود تو مایه‌های تن‌تن یا مثلا لوک خوش‌شانس.

جی جی ام کلی دوسش داشتن، همه‌ی ماجراشو حفظ بودن، دیگه داشتن با خودشون و سرگرمی‌هاشون حال می‌کردن که تو کلاسشون اعلام کردن که باید گروه‌بندی بشن و هر گروهی با موضوعی که دلش می‌خواد یه روزنامه دیواری در بیاره. اینام نشستن چه کنم چه کنم که جری یهو چشش افتاد به عکس‌ها و تیکه‌های روزنامه‌هایی که چسبونده بودن به دیوار. از فکری که به سرش زده بود خودش پشماش ریخت. یه نگاه به جو انداخت، یه نگاه به دیوار و برگشت به جو گفت آقا بیا کامیک بنویسیم.

جو یه ذره نگاش کرد بعد گفت باشه دیگه ولی خب چی بنویسیم؟ جری یه ذره فکر کرد گفت اصلا بیا خیلی به خودمون فشار نیاریم، اون فیلم بود تو سینما دیدیم، تارزان، بیا همونو یه کپی بزنیم. جو ام گفت باشه دیگه. حالا فیلم چی بود؟ Tarzan the Mighty عکسشو می‌ذارم تو اینستاگرام که ببینین. یه تارزان قدیمی با لباس‌های پلنگی پاره‌پوره؛ حالا این دو تا اومدن یه پارودی از رو فیلم رفتن. اسم کاراکترش گذاشتن گوبر، اسم پروژه هم شد گوبر د مایتی. این اولین قصه‌ای شد که این دوتا با هم کار کردن، جری نوشت و جو هم کشید. از اون به بعد تا آخر عمرشون همینجوری با هم کار کردن؛ جری داستان پردازیش خوب بود، جو هم طراحی کاراکتر.

روزنامه دیواری شون انقدر باحال شده بود که اینا اعتماد به نفسشون رفت بالا دیدن که نه انگار واقعا یه کارایی از دستشون برمیاد. دیگه قفلی زدن، هی می‌نوشتن و می‌کشیدن و پاره می‌کردن، بعد دوباره از اول، کلیم خوش می‌گذشت بهشون تو این پروژه. ولی زندگی اینجوری نمی‌مونه دیگه یهو جدی میشه. واسه اینام زندگی از وقتی جدی شد که پدر جری تو مغازه‌ی خیاطیش با یه گلوله کشته شد، خیلی بی‌دلیل و الکی، اونم سر یه دعوای ساده با یکی از صاحب مغازه‌های بغلیش.

از اینجا به بعد زندگی جری تبدیل به جهنم میشه. باباش که یهو دیگه نبود، شیش تا خواهر برادر هم داشت با کلی قرض و خرج. جری و جو هر دوشون از خانواده‌های فقیری بودن ولی حالا که بابا جری مرده بود دیگه فقر رو هم یه جورایی رد کرده بودن. جری مثه چی داغون شد، روح و روانش از هم پاشید، آینده ام کلا براش بی‌معنی شده بود. دیگه پول نداشت دبیرستانو تموم کنه، کالجم که اصن حرفشو نزن. جو طاقت نداشت رفیقشو اینجوری ببینه، گفت آقا من که پولی ندارم بهت بدم ولی بیا بشینیم جدی سر کارمون و سعی کنیم از پول دربیاریم، ما که استعدادش داریم خدا رو چه دیدی شاید ترکوندیم، جری‌ام قبول کرد دیگه.

اینام قلم و کاغذ و برداشتن و شبانه روزشونو زدن به کار؛ تا اینکه اولین کاراکتر خلق شد، کاراکتری به نام سوپرمن ولی اینجاشه که خیلی جالبه، این جناب سوپرمن که یه خط فاصله هم بین Superو Manبود یه موجود کچل و چاق و ترسناک بود که با قدرت تله‌پاتی می‌خواست همه رو بکشه و دنیا رو به تصرف خودش دربیاره. جی جی اینو نوشتن خیلی شیک رفتن سیاه و سفید چاپش کردن و شروع کردن دنبال ناشر گشتن، دیگه وقتشم بود یه پولی به جیب بزنن. یه نکته اینجا بگم اون موقع کامیکا کتاب نبودن یه ستون بودن مثلا توی هفته نامه که داستانشون رو باید هفتگی دنبال می‌کردی.

سریالی بودن در واقع، اینام قسمت اول رو فقط نوشته بودن یعنی یه صفحه کلا با همونم دنبال ناشر می‌گشتن. هر انتشاراتی که می‌رفتن طرف یه نگاه به اینا مینداخت، یه نگاه به داستان، بعدشم با کرک و پر ریخته بهشون گفت خدا روزی‌تونو جای دیگه حواله کنه. دلیلش چی بود؟ بذار یکم جدی به قضیه نگاه کنیم. چه سالیه؟ 1933 یعنی بعد از جنگ جهانی اول و دقیقا همون سال‌هایی که حزب نازی دیگه داره تو آلمان قدرت می‌گیره، هیتلر هم در حال چیدن آجرای دیکتاتوری چندین سالش. حالا دو تا جوون لاغر و مهاجر و فقیر و یهودی یه داستان گرفتن زیر بغلشون، از یه موجودی که فاشیست از سر و کله‌ش داره فوران می‌کنه، انتظارم دارن چاپ شه.

واقعا عجیبه دیگه اینا خودشون یهودی بودن، مهاجرتم کرده بودن آمریکا یعنی اگر قرار بود یه داستان بنویسن باید برعکس این می‌شد که الان خلق کرده بودن. خلاصه اینا انقدر جواب رد شنیدن که باز قاطی کردن و جری‌ام رفت تو همون لاک افسردگیش. حالا باید با این واقعیت روبه ‌رو می‌شدن که شاید بلد نیستن و فقط فکر می‌کردن که بلدن. از اونور موازی با این ماجراها یه سری انتشاراتی شروع کرده بودن به چاپ کتاب‌های کامیک. دیگه از حالت روزنامه داشتن درش میاوردن، واسه اینکه مردم مجبور نباشن هفته به هفته منتظر قسمت بعدی باشن. اونا از اول کل داستانو می‌نوشتن و طراحی می‌کردن، بعدشم توی کتاب کوچیک و ارزون قیمت چاپش می‌کردن.

جو که یه روز مثل همیشه داشت تو روزنامه فروشی‌ها سرک می‌کشید یهو متوجه یه سری کتاب کامیک شد و ماجرا اومد دستش. انقدر ذوق کرده بود که از همون جا تا خونه جری دوید و ماجرا رو واسش تعریف کرد. جری‌ام حال کرد، گفت باشه بیا یه امتحانی بکنیم. نشستن این دفعه یه داستان کامل از سوپرمن ترسناکشون نوشتن، کلیم روش کار کردن ولی بدتر هم شد. دیگه ماجراهای ظالمانه این شخصیت کامل تعریف می‌شد و ناشران بیشتر کرک و پرشون می‌ریخت. Rejection با شدت بیشتری ادامه پیدا کرد انقدر که جی جی از فرط عصبانیت کتابو انداختن تو آتیش که البته یه صفحش سالم بود که حتما عکسشو براتون می‌ذارم. جی

جایی تصمیم گرفتن بیخیال خلق کردن بشن و برن دنبال کار که حداقل از گشنگی نمیرن. استعدادشون خوب بود دیگه توی انتشاراتی استخدام شدن و داستان‌های بقیه رو طراحی و ویرایش می‌کردن. کارشون خوب بود، همه ازشون راضی بودن؛ اینا که یه جون تازه گرفته بودن باز گفتن حالا یه شانس دوباره به خودمون بدیم. سوپرمن بدجنس رو گذاشتن جلوشون، گفتن آقا اسمش که خوبه، فقط اون خط تیره رو برداریم، بعدم بیایم هر چی این هست و هر کاری که انجام میده برعکس کنیم. بعد دیدن به همین راحتیا هم نیست واسه همین شروع کردم به مطالعه و تحقیق و اینجور چیزا.

دیگه از داستان هرکول خوندن تا سامسون و موسی کلا هر کی که اسطوره‌ای و خفن بود. بعد نشستن به طراحی؛ قدش رو بلند کردن، براش مو گذاشتن، صورتشو تو دل برو کردن، از عضله هاشم که دیگه نگم براتون. حالا این شخصیت یه بک‌گراند می‌خواست از اون مهم‌تر یه لباس. بک‌گراند که دیگه راحت درآوردن. یه نوزاد که از مرگ نجات پیدا می‌کنه و بعد یه جای دیگه بزرگ میشه. گفتم دیگه زده بودن تو کار اسطوره. لباسشم از روی مجله‌های زرد و لباس‌هایی که آدما تو سیرکا می‌پوشیدن طراحی کردن. بعد دیدن که نمیشه که اسم این آدمو بذارن سوپرمن بعد با همین اسم زندگی عادی داشته باشه.

مجبور شدن یه کارکتر دیگه بسازن؛ البته کاراکتر دیگرو که اشتباه گفتم. در واقع یک شخصیت مخفی واسش طراحی کردن، اسمشم گذاشتن کلارک کنت. خیلی ابتکار نزدن، کلارک کنت ترکیبی بود از اسم کلارک گیبل و کنت تایلر؛ کلارک گیبل که همون رد باتلر جذاب برباد رفته‌اس، کنت تایلرم یه بازیگر نسبتا معروف تو دهه‌ی سی که خب مثلا کلارک گیبل شاخ نبود دیگه الان کسی خیلی نمیشناستش. حالا نوبت مهم‌ترین تفاوتی بود که باید برای این سوپرمن نسبت به او سوپرمن قائل می‌شدن، اونم هدف و انگیزه و کلا ایدیولوژی بود.

گفتم دیگه اون سوپرمن اولی می‌خواست همه رو بکشه و دنیا رو تصرف کنه. حالا اینی که داشت طراحی می‌شد اتفاقا می‌خواست دنیا رو جای بهتری کنه. مثلا جلوی هیتلر و استالین و اینام بجنگه و اگر وقت شد به جرائم روزمره هم رسیدگی کنه. دیگه کاری نمونده بود که بکنن غیر از جذب ناشر. یه چند بارریجکت شدن تا رسیدن به دی‌سی؛ دی‌سی اون موقع داشت کامیکای کارآگاهی یا همون Detective Comic رو چاپ می‌کرد، که دی‌سی مخفف همونه. داستانشون کلا در مورد یک سری کارگاه باحال و مرموز بود که کشف جرم می‌کردن. از شانس جی جی اینا تصمیم گرفته بودن بیان یه کار جدید بکنن و یه خط دیگه راه بندازن به اسم Action Comics هنوز ایده‌ای نداشتن تا یه سر و کله‌ی دو تا جوون معذب و عجیب پیدا شد.

دی‌سی خیلی حال کرد، اصلا کلا با یه چیز دیگه مواجه شده بود که خیلی هم به درد اون روزا می‌خورد. گرچه بحثشون این بود که این داستان و طراحی خیلی آماتوره ولی نمی‌تونستن پتانسیلش نادیده بگیرن. اینجوری شد که جری سیگل و جو شوستر به استخدام دی‌سی دراومدن و اولین سری اکشن کامیکس رو با قهرمان بی‌رقیب خودشون جناب سوپرمن در جون سال 1938 به دنیا معرفی کرد.

دیگه هیچی، مطلقا هیچی از این بهتر نمیشد، جی جی ترکوند بودن. دیگه کسی جلودار سوپرمن‌شون نبود که هیچ، هرچی انتشاراتی و طراح و نویسنده هم تو این صنعت بود افتاده بود دنبال کپی کردن از مخلوق این دونفر ولی هیچی اورجینال نمیشه دیگه. سوپرمن از همون سال 38 تا 1986 یه تک چاپ شد. سال 86 دی‌سی کامیکاشو کلا ریبوت کرد که سوپرمن از این قاعده مستثنی نبود. بعد از اون یه بار دیگه سال 2006 و یه بارم سال 2011 یه ریبوت دیگه زدن و سوپرمن با سر و شکلی تازه به کامیکا برگردوندن. خب حالا بگم ریبوت چیه.

اینو کلا یادتون بمونه که کامیکا چند وقت یک بار دوباره از اول تعریف میشن، واسه همینم همچی مخصوصا بک‌گراند شخصیت‌ها ممکنه تغییر کنه یا کلا یه چیز دیگه بشه. مثلا سوپرمن عصر طلایی داریم، عصر نقره‌ای داریم، اینا داستانشون شاید کلا یه چیز باشه‌ها ولی جزییات تغییر می‌کنه، اصلا از فیلما مثال می‌زنم. دیدین دیگه چنتا اسپایدرمن ساختن تا حالا، چند تا بتمن، همین خود سوپرمن. مثلا از اسپایدرمن وقتی بازیگرش توبی مگوایر بود اسم دوست دخترش تو فیلم ام جی بود ولی اسپایدرمن اندرو گارفیلد با یه دختر دوست بود به اسم گویین استیسی. این ابتکار کارگردان نبودا، اسپایدرمن تو یکی از ریبوت های کتابش با ام جی دوسته، یه جای دیگه با گویین دوسته یا توی کتاب می‌تونه تار از دستش پرت کنه، تو یکی دیگه باید با کمک دستگاه این کارو بکنه یا فیلم Man of Steel اونجا سوپرمن رنگ لباس از آبی قرمز میشه سرمه‌ای زرشکی، اینم خلاقیت طراح لباسش نبود.

سوپرمن تو یه سری کتاب‌های اخیرش لباسش پررنگ‌تر میشه یا اون دشمنش دونزدی، تو فیلم از بقایای ژنرال زاد بوجود میاد ولی تو کتابا حداقل سه بار این نحوه‌ی تولد تغییر می‌کنه. خلاصه حرفم اینه که نویسنده‌ها هی از اول این کاراکترها با داستان‌های جدید خلق می‌کردن واسه همین اگه یهو من یه جا گفتم فلانی اینجوری شد که اونجوری شد ولی پنج دقیقه بعد یه چیز دیگه گفتم، بدونین اینکه تقصیر من نیست، مشکل از خودشونه، منم این وسط گیر افتادم. حالا یه یادآوری کوچیک دیگه هم بکنم؛ تو قسمت دوم گفتم که داستانهای کامیکا تو چهار تا دوره تقسیم میشن، یه مرور با هم بکنیم.

کامیکا چهارتا عصر مختلف دارن که تو هر عصری بسته به شرایط دنیا و سلیقه‌ی اون نسل داستان‌های ابرقهرمانا یه تغییراتی می‌کنه. الان تو عصر مدرنیم، ولی اول با عصر طلایی شروع شد که سوپرمن همون موقع به دنیا اومد، بعد نقره‌ای بعدم برنز. حالا بریم ببینیم که اصلا داستان ایشون چی هست.

یکی بود یکی نبود یه پادشاه خیلی ظالمی بود که پدر سرزمین و مردمش درآورده بود. این وسط یه پیش‌بینی‌ام شده بود که داره یه نوزاد به دنیا میاد یا قبلا به دنیا اومده، که قراره بیاد همه‌ی کاسه کوزه‌های جناب پادشاه بشکونه. آقای پادشاه هم عصبانی میشه و میفته به جون مردم، حالا نکش کی بکش. خلاصه نوزاد به هر روشی که شده از خطر دور میشه؛ حالا یا تو رودخونه رها میشه مثل موسی یا میدن سیمرغ بزرگش کنه که میشه زال. بچه تو محیط جدیدش رشد می‌کنه ولی روز به روز که می‌گذره یه فرقی بین خودش و اطرافش پیدا می‌کنه. از تفاوت‌های فیزیکی گرفته تا احساسی و اعتقادی. بعد کم کم واقعیت‌ها براش روشن می‌شن و می‌رسه به مرحله‌ی آشفتگی و باید همه چی رو رها کنه و بره که خودشو پیدا کنه.

این داستان تکراری و جذاب، چندین و چند بار تو اسطوره‌های کلاسیک و مذهبی تکرارشده. ممکنه جزییات داستانا با هم فرق کنن ولی کلیات همینه، کلا تعریف کردن داستان نوزادی که از بدو تولد با یه داغ منجی رو پیشونیش به دنیا میاد برای مردم جذابه. چه داستانی از 50 هزار سال پیش، چه از سال 1938. سوپرمن با توجه به انتخاب این خط داستان برای تعریف کاراکتر و زندگیش خیلی واضح و مبرهنه که یک اسطوره و نماد ملی محسوب میشه. ریشه‌ی تولد سوپر منم همینه، یه دانشمند از سیاره کریپتون به اسم جرعه می‌فهمه که سیارش قراره منفجر بشه. سعی می‌کنه که به دانشمندای دیگه در مورد این فاجعه هشداربده اما میگن که مشاعرش از دست داده و بهش می‌خندن.

پس اون و همسرش لارا تصمیم میگیرن که پسرشون کلل رو توی سفینه‌ی فضایی بذارن و پرتابش کنن به فضا. سفینه یه مدت نامعلومی تو فضا سرگردون می‌مونه در نهایت روی کره‌ی زمین، توی زمین کشاورزی فرود میاد که مال جاناتان و مارتا کنت بوده. اونا اولش می‌خوان بچه رو به یتیم خانه بسپارن اما بعد تصمیم بگیرن خودشون بزرگش کنن، اسمش رو هم می‌ذارن کلارک. کلارک همین‌طور که بزرگ میشه قدرت‌های فوق‌العاده‌‍ش سر و کلشون پیدا می‌شه. همینم میشه که پدر و مادرش قبل از مرگشون بهش لقب سوپرمن رو میدن و ازش خواهش می‌کنن که قدرتش رو به عنوان ابزار عدالت استفاده کنن.

پدر و مادرش که می‌میمرن به شهر متروپلیس نقل مکان می‌کنه. تو مجله‌ی دیلی‌پلنت مشغول به کار میشه تا بتونه از دردسرایی که پیش میاد اطلاع پیدا کنه و سریع خودشو برای کمک برسونه ولی مسئولیتاش تو متروپلیس در همین حد باقی نمی‌مونه. قهرمانی سوپرمن و قدرت‌های بی‌انتهاش باعث میشن که هیچ راه دیگه‌ای جز رفتن به جنگ نداشته باشه. اونم نه هر جنگی، جنگ جهانی دوم. سوپرمن میره جنگ، بعد از کل این ماجرا دست جناب هیتلر و استالین می‌گیره و تحویل جامعه‌ی ملل میده. جامعه‌ی ملل اسمیه که اولا برای سازمان ملل انتخاب کرده بودن. خلاصه استالین و هیتلر هم خیلی شیک تو ژنو که مقر جامعه‌ی ملل بوده برای تمام جنایات جنگی شون محاکمه میشن.

تو اوایل این عصر یعنی عصر طلایی، سوپرمن برخلاف شخصیت آیندش یه مقداری خشنه و اغلب دشمناشو می‌کشه. به آسیب‌های جانبی که به دیگران وارد می‌کنه خیلی توجهی نداره. بنظر میاد این رفتار در واقع ته مونده‌ی همون سوپرمن کچل با خط فاصله بین سوپر و من بوده که ته دل جو و جری گیر کرده بوده ولی خب دوم نمیاره، نمیشه هم قهرمان بود هم همه رو زد چپ و چلاق کرد. همین شد که دیگه از سال 1940 به بعد ویراستار جدید شخصیت سوپرمن رو از کشتن منع میکنه و حتی تو یکی از کتابا سوپرمن قسم می‌خوره که دیگه آدم نکشه، اگرم کشت خودشو بازنشسته کنه.

عصر طلایی زمان تولد خیلی از شخصیت‌های فرعی‌ام بود. شخصیت‌هایی مثل لوییس وین که همکار کلارک تو مجله بود و بعدا با هم ازدواج کردن و همینطور لکس لوتر یکی از اصلی‌ترین و شاید جذاب‌ترین دشمنای جناب سوپرمن. تو عصر نقره‌ای شرکت دی‌سی تصمیم گرفت که به جای آپدیت کردن سوپرمن عصر طلایی، دوتا سوپرمن داشته باشه. بخاطر همین سوپربوی رو معرفی کرد که از ورژن قبلی یکم جوون‌تر بود. این معنیش این نیست که اون سوپرمن متولد سال 1938 جاش رو به سوپربوی میده‌ها، نه، اون سرجاشه، حالا در حالی که اون شخصیت عصر طلایی داره چاپ میشه، تو عصر نقره‌ای یه سوپرمن دیگه ظاهر میشه که سوپربوی هم بهش میگن.

سفینه تو اسمال‌ویل فرود میاد و جاناتان و مارتا کنت پیداش می‌کنن. اونا بچه رو می‌برن خونه و اسمشو میذارن کلارک. کلارک وقتی هنوز بچه‌س قدرتش کشف می‌کنه و با بزرگ شدن یاد می‌گیره که کنترلشون کنه. کلارک مادرشو راضی می‌کنه که براش یه لباس بدوزه و توی همون سن و سال به عنوان سوپربوی تو اسمال‌ویل شروع می‌کنه به جنگیدن با شرارت، تا اینکه سال سه هزار به گروه ابرقهرمانا می‌پیونده. خیلی فرقی با سوپرمن عصر طلایی نداره ولی خب دیگه تو کانزاس نیست و اسم شهری که توش میفته اسمالویله. وقتی که جاناتان و مارتا میمیرن، کلارک عصر نقره‌ای هم به متروپلیس نقل مکان می‌کنه، اونجا به دانشگاه متروپلیس میره، همون جاست که اسمشو از سوپربوی به سوپرمن تغییرمی‌ده.

یعنی اینکه تو عصر نقره‌ای اومدن سوپرمنی که تو عصر طلایی قهرمان بازیش بعد از مهاجرت به متروپلیس شروع شده بود رو یه عقبه‌ای براش ساختن که مثلا تو نوجوونی تو شهر خودش از این کارا ولی تو ابعاد کوچیکتر می‌کرده. سوپرمن عصر نقره‌ای بخاطر قدرت بسیار زیاد و تواناییش تو به دست آوردن قدرت‌های جدیدتر که سوپرمن قدیمی نداشت معروفه. افسانه‌های سوپرمن تو عصر برنزی به غیر از تغییرات کوچکی داشت مشابه اصل نقره‌ای ادامه پیدا کرد و هنوزم که اصل مدرنه همینجوری ادامه داره. خب حالا که تقریبا می‌دونیم سوپرمن چجوری به دنیا اومده، می‌خوام برم سراغ چندتا از داستان‌های معروف و مهمش.

ولی قبلش باید دو تا چیز یا در واقع دو تا موضوع مهمو بدونید. اولش اینه که اصلا آیا ما به عنوان یه مخاطب زمینی می‌دونیم قدرت‌های فیزیکی و ماورای این آدم فضایی چیا اصلا هستن و اصلا راهی برای شکست دادنش وجود داره؟ دومی‌ام اینکه دشمنای اصلی این شخصیت بدونیم که وقتی خواستیم بریم سراغ ماجرای خرابکاری‌ها و جنگاشون بدونیم با کی طرفیم و جناب سوپرمن قراره با کدوم تواناییش زادگاهمون رو برای بار چندم نجاتر بده.

جناب سوپرمن اگه قرار باشه یه فرم ثبت نام ویزا یا هر چیز دیگه‌ای رو پر کنه، اینجوری میشه که بهتون میگم. قد: صد و نود، وزن: صد و دو کیلوگرم، رنگ چشم: آبی، رنگ مو: مشکی، رنگ پوست: سفید، محل زندگی: متروپلیس، شغلشم: ابرقهرمان / روزنامه‌نگار. اما یه گزینه اینجا هست که معمولا ما نداریم اونم هویت مخفیه ولی سوپرمن می‌تونه جای خالی با کلارک کنت پر کنه. هویتی که خیلی وقتا از طرف مخالفای سوپرمن مسخره شده، چرا؟ چون برخلاف ابرقهرمانای دیگه که چهرشونو می‌پوشونن، سوپرمن هیچ کاری برای پوشاندن چهره‌اش انجام نمیده و صورت خندونشو تو روز روشن به همه نشون میده.

در واقع نداشتن ماسک باعث میشه که همه فکر کنن که سوپرمن چیزی برای مخفی کردن نداره و تصورشون اینه که یه آدم فضایی با قدرت سوپرمن نمی‌تونه که یه زندگی معمولی زمینی هم داشته باشه، به نظرشون منطقیه که سوپرمن کلا همینه که هست. یعنی همین که شنل داره و پرواز می‌کنه. خب درستم فکر می‌کنن، مثلا بتمن که بتمن نیست در واقع بروس وینه ولی سوپرمن واقعا سوپرمنه، اونی که واقعی نیست کلارک کنته، یکم پیچیده شد می‌دونم ولی منظورم اینه که سوپرمن مثل ابر قهرمان‌های دیگه وقتی قهرمانه به صورتش ماسک نمی‌زنه.

در واقع اون قهرمان شخصیت اصلی‌اس، اونی که ماسک داره کلارک کنت خبرنگاره. البته حالا ماسک بهش نمیشه گفت، یه عینک کایوچویی ناقابله ولی بیشتر منظورم ماسک خبرنگاری و شخصیتی که داره. همینم باعث میشه هیشکی باورش نشه این همون ابرقهرمانیه که هیتلرو گرفته، برده دادگاه. ما که ماجرا رو می‌دونیم، خیالمون راحت که کلارک هر وقت بخواد تبدیل به سوپرمن میشه و برعکس ولی خب تو دنیایی که سوپرمن هست کلارک کنت چنان استادانه نقششو بازی می‌کنه که به ذهن هیچ‌کس نمیرسه که این کلارک بچه مثبت و شسته رفته همون سوپرمن و قدرتمند فوق‌العاده‌س.

بعضیا فکر می‌کنن که عینکی که کلارک می‌زنه در واقع به خاطر مخفی کردن هویتشه اما اون عینک کائوچویی فقط موضوع رو راحتتر می‌کنه اصلا اصل قضیه صدا و لکنت کلارکه که توجه آدمو به جزییات دیگه‌ی شخصیتش جلب می‌کنه و مطمئنشون می‌کنه که این نمی‌تونه ابرقهرمان باشه یعنی اصلا به ذهنشون نمی‌رسه. اونم ابرقهرمانی مثل سوپرمن که قدرتاش واقعا عجیب و زیادن و نسبت به یک انسان معمولی یا حتی غیر معمولی هم اصلا قابل قیاس نیستن. حالا می‌خوام از قدرت‌های اصلی سوپرمن براتون بگم که به عنوان یک ابرقهرمان بیشتر باهاش آشنا بشید.

اولین قدرتی که می‌خوام بگم میشه باتری خورشیدی؛ سوپرمن و اصلا کل اهالی کریپتون، این قابلیت رو دارن که انرژی رو از ستاره‌های زرد مثل خورشید جذب کنند که قدرت‌هایی مثل حواس پیشرفته، پوست غیرقابل نفوذ و قدرت غلبه و جاذبه بهشون میده. که همونم دیدین دیگه، سوپرمن یهو وسط آسمون وایمیسته، تو امریکا به این ویژگیش میگن باتری خورشیدی.

قدرت بعدی سوپرمن خان اینه که توانایی این رو داره که با سرعت خارق‌العاده حرکت و پرواز کنه یعنی از نور هم جلو می‌زنه. گرچه این سرعت خیلی بالا رو فقط تو فضا نشون میده و به خاطر صدمات احتمالی محیطی لطف می‌کنه رو زمین کنترلشون می‌کنه. البته تو پرانتز بگم که اینجا یعنی تو کامیک‌های دی‌سی یکی هست که سر این موضوع از سوپرمن خفن‌تره، که اونم اسلشه. این دوتا باهم کامیک زیاد دارن؛ سر همین سرعت بالاشون. ولی فلش تندتر میدوعه و اینجا سوپرمن خیلی جای مانور نداره، ببین دیگه فلش چیه. این سرعت بالا به سوپرمن کمک می‌کنه تو درگیری‌ها کمک می‌کنه که حرکت بعدی رو برنامه‌ریزی کنه. مغز سوپرمن از سرعت بالایی برخورداره و می‌تونه اطلاعات خیلی زیادی رو فوری بفهمه و پردازش کنه.

قدرت‌های بعدی چیزایی که من به شخصه اگه داشتم خدا رو هم بنده نبودم، قدرت شنوایی و بیناییه. سوپرمن توانایی شنیدنش در حدیه که هر صدایی رو، تو هر میزانی و از هر فاصله‌ای یه طوری می‌شنوه که انگار دارن دم گوشش حرف می‌زنن. در مورد قدرت بیناییش همین بس که هر چیزی رو از فاصله‌های خیلی دور و چیزهای بی‌نهایت ریز رو می‌تونه ببینه. حتی دیدن ساختار اتمی اشیا هم مثل خوندن روزنامه می‌مونه براش البته که این تنها قدرت چشمای ایشون نیستا. تو فیلماش دیدین یهو چشاش سرخ میشه و اشعه میزنه بیرون اونا لیزرن، واسه همینم بهش میگن سوپرمن چشم لیزری.

حالا دلیل علمی این چشای لیزری اینه که اونا می‌تونن انرژی خورشیدی که جذب کردن رو به تشعشعات انرژی گرمایی تبدیل کنن؛ گرمایی برابر با گرمای ستاره‌ها. این تشعشعات که گفتم رنگش قرمزه اما تو دمای پایین‌تر دیگه رنگم نداره یعنی میتونه نامرئی باشه، یعنی همون هشداری که دشمنای سوپرمن با دیدن قرمز شدن چشمش می‌گرفتن دیگه نیست و یهو با لیزر از وسط نصف میشن. البته سوپرمن که این کارو نمی‌کنه منظورم اینه که اگه بخواد می‌تونه.

قدرت بعدی آسیب‌ناپذیریه؛ که معلومه چیه دیگه، خب سوپرمن مثل آب خوردن جلوی گلوله و موشک و بمب و اسلحه و هزارتا کوفت و زهرمار دیگه بدون حتی یه خراش تاب بیاره. اونایی که قدرت ابرانسانی ندارن احتمالا با مشت زدن به سوپرمن خودشون خیلی بیشتر آسیب می‌بینن ولی یه سری شخصیت هستند که چالش محسوب میشن؛ شخصیت‌هایی مثل منگل که قدرت‌های خاص خودشون دارن و هیچ ربطی به انسان فانی ندارن واسه همینم تونستن یه بلاهایی تا حالا سر سوپرمن دربیارن.

یه قدرت دیگه هم بگم بعد بریم سراغ نقاط ضعفش و اینکه چجوری میشه شکستش داد. توانایی بعدی نابغه بودن در هوش و رهبریه؛ سوپرمن بسیار باهوشه، می‌تونه همه چیو تو کسری از ثانیه تحلیل و حل کنه، می‌تونه خودش از بدنش جدا کنه و از بالا قضیه رو نگاه کنه. اینجوری آدم همه‌ی جوانب یک ماجرا و اتفاق و درک می‌کنه دیگه، بعد می‌تونه درست تصمیم بگیره، جناب سوپرمن اینا رو تو کسری از ثانیه تازه انجام میده. حالا اومدیم با سوپرمن دعوامون شد، تا اینجا با این چیزایی که از سوپرمن گفتم معلوم میشه که ما هیچ قدرتی برای ارائه نداریم.

پس بهتره از نقاط ضعفش بر علیهش استفاده کنیم. اول راحت‌ترینو میگم چون احتمالا اون دوتا دیگه خیلی در دسترس نباشه. اولیش میشه جادو؛ سوپرمن در مقابل جادو آسیب‌پذیره. مثلا تاج واندرومن جادوییه بنابراین می‌تونه به سوپرمن آسیب بزنه. دلیلشم اینه که جادو با توانایی‌های طبیعی سوپرمن درتضاده. مثلا میتونه انرژی رو که سوپرمن از ستاره‌های زرد می‌گیره رو مخدوش کنه. اونم با قدرتی که سوپرمن درکی ازش نداره. در واقع جادو یه موضوع کاملا حل نشده، البته حل نشده که نه، در واقع پرداخته نشده و کریپتون محسوب می‌شد، بنابراین راهی برای مقابله باهاش لحاظ نکرده بودن.

دومین نقطه ضعف در اصل اون قدرتی رو که من دوست دارم نابود می‌کنه؛ یعنی بینایی. سوپرمن نمی‌تونه صبح رو ببینه و بیناییش رو از دست میده. جالب اینجاست که همین سرب می‌تونه جلوی تششعات کریپتونات رو بگیره. کریپتونات یه سم مهلکه، که میشه نقطه ضعف سوم سوپرمن. موقع انفجار کریپتون تیکه‌های این سیاره از یک کمربند تابشی رد میشن که باعث میشه منور بشن و برای هر کسی که فیزیولوژی کریپتونی داره بشدت سمی بشن. این مواد معدنی قدرت سوپرمن رو ازش میگیرن و بعد از تحمیل یه درد وحشتناک به این ابر قهرمان جونشم ازش می‌گیرن. فقط در صورتی هم می‌تونه نجات پیدا کنه که خودش رو به نور زرد خورشید برسونه و قدرت شفا دهی خودش تجدید کنه.

کریپتونایتای زیادی تو دنیا وجود داره که هر کدوم تاثیر متفاوتی رو می‌تونن روی سوپرمن بذارن. که خب همشون به شدت سمی نیستن و شاید بشه به کمک سرم از دستشون نجات پیدا کرد ولی خب به نظرم سوپرمن ریسک نکنه بهتره دیگه. دیگه هرچی فکر می‌کنم که برای نبرد بهتر بود بدونین گفتم، دیگه حالا امیدوارم موفق باشین.

هر ابر قهرمانی چندتا دشمن خیلی جذاب و قدرتمند داره؛ که حتی خیلی وقتا تو فیلما و کتاباشون به یمن حضور همون شخصیت منفی‌ست که داستان هیجان انگیز میشه. بهترین مثالشم جوکر همیشه جاودان تو ماجراهای بتمنه، که بنظرم تو تمام ابعاد شخصیتش، از لباس و گریم و بک‌گراند و همه چی نبوغه که ازش سرازیر میشه. جوکر و بتمن از اونجایی که هر دو نماینده‌ی آدمای معمولی هستند که شرایط تبدیل به دو تا موجود متفاوت کردتشون، خیلی جذاب کنار هم جفت و جور شدن. تو داستان سوپرمنم دشمنای استثنایی زیاده ولی از اونجایی که سوپرمن نیاز به رقیبی داره که قدرتش باید خیلی فراتر از فقط هوشش باشه، واسه همینم دشمناش معمولا مثل خودش عجیب غریب و غیرقابل درکن.

البته به غیر از یه نفر که اتفاقا خیلی هم دشمن رو مخ و آزاردهنده‌ای؛ جناب لکس لوتر. که اگه سوپرمن علیه بتمن رو دیده باشین شخصیت منفی فیلم ایشونه. همونجا غیر از لکس یه هیولای بزرگ هم هست به اسم دونزی که در واقع لکس لوتر اون موجود رو به جون بتمن و سوپرمن می‌ندازه چون به هر حال هر چقدرم خفن باشه قدرت رودررو جنگیدن با این دو نفر نداره. خود دونزدی هم یکی از خطرناک‌ترین و پر حضورترین دشمنای سوپرمنه. من اینجا چندتا از دشمنان اصلی سوپرمن خیلی مختصر معرفی می‌کنم.

ژنرال زاد رو تو Man of Steelیادتونه؟ ژنرال زاد که هم سیاره‌ای سوپرمنه، یه جورایی مثل کریپتونایت می‌مونه. مثل گذشته و زخم که هیچ وقت سوپرمن رو رها نمی‌کنن. مردی که اختلاف شدیدی سر قدرت و علم و کلا همه چی با پدر فرزانه سوپرمن داشته. پدر سوپرمنم این موجود سرکش رو تبعید می‌کنه. ولی تبعیدش فایده نداره و سر همین اختلافات سیاره کریپتون نابود میشه. سال‌ها بعد جناب ژنرال که متوجه زنده بودن پسر جوئل میشه به همراه ارتشش شروع به گشتن به دور کهکشان می‌کنن تا آخرین بازمانده‌ی کریپتون رو پیدا کنن. این تعقیب و گریز و مبارزه‌های هر چند وقت یکبار، بین این دو تا شخصیت، تبدیل به یه دشمنی ابدی میشه و مثل همون تقابل جوکر و بتمن انگار هیچ پایانی براش نیست.

یکی دیگه از دشمنای قدرتمند و پر چالش سوپرمن برنیکه؛ مردی با پوست سبز، لباس بنفش و سری تاس با یه سری سیستم عجیب رو پیشونیش که ظاهری فراموش نشدنی بهش داده. برنیک در واقع یه رباته با تکنولوژی فضایی. تکنولوژی که بهش این قدرت رو میده که هر چیزی رو بتونه کوچیک کنه. از خود سوپرمن گرفته تا مثلا توی داستان یکی از شهرهای کریپتون نقلی می‌کنه. برنیک اتفاقا یکی از دشمنان جذاب سوپرمنه، که خیلی کم فروغ بوده تاحالا. تا این که تو خط داستانی یکی از کامیک‌های سال 2008 اوج می‌گیره، بعدشم توی انیمیشنی به اسم سوپرمن رهاشده. اینجا باید یکی از کارهای مهم برنیک رو حتما بگم.

تو یکی از داستان‌ها ایشون یکی یکی سیاره‌هایی که توش حیات هست رو پیدا می‌کنه، بعدش با رها کردن یه ابر اختر نابودشون می‌کنه. زمینم هدف بعدیش بعد از کلی جنگ و دعوا برنیک هویت کلارک کنت رو شناسایی می‌کنه، خیلی شیک با پرتاب یک موشک وسط مزرعه کنت، جاناتان پدر کلارک رو می‌کشه. سوپرمن می‌مونه و درگیری با خودش و عذاب وجدان یکی از معدود دفعاتی که نتونسته بود جون یه آدمو نجات بده، اونم نه هر آدمی، پدرشو. خلاصه برنیک تو دشمنی کم نداشت ولی خب هنوز یه چندتایی رقیب تو این عرصه داره که الان بریم سراغ اونا.

ضد قهرمان جالب بعدی داستان‌های سوپرمن می‌تونه بیزارو باشه. بیزارو در واقع طراحی کاراکترشه که خیلی واسه من جذابه. شخصیتش، انعکاس تاریک سوپرمنه با همه‌ی همون نیروها ولی برعکسش. مثلا چشای لیزری، بجای ذوب کردن همه چی رو منجمد می‌کنه. نسخه‌های زیادی از این یه جورایی پارادوکس سوپرمن نوشته شده ولی در نهایت همشون همون هم ذات مریض سوپرمنن. سوپرمن که انگار ناراحتی روحی داره و بیش از اندازه روحش آسیب دیده‌س. اولین بیزارو زمانی خلق میشه که سوپربوی، برای کمک به یه بیمارستانی و برای تکثیر یه جور اشعه، توسط یک پروفسور دعوت میشه. تو اون مراسم یه سری اتفاق میفته که در نهایت باعث برخورد سوپربوی با اون دستگاه تکثیر اشعه رادیو میشه.

که نتیجش این میشه که یک کپی ناقص از سوپربوی خلق میشه به اسم بیزارو. تو نسخه‌های دیگه اولین بیزارو حاصل شبیه‌سازی شکست‌خورده ای از سوپرمنه، توسط لکس لوتر و دانشمندی به نام دکتر تنگ. هدف لکس لوتر از این تکثیر، استفاده و کنترل از نسخه‌ای از سوپرمن بوده که خودش طراحی کرده. تو پرانتز بگم که مشخصا سراغ لکس لوتر میرم اینجا فقط دارم نقشش تو قضیه‌ی بیزارو تعریف می‌کنم. بیزارو خلق شده شخصیتی سردرگم داشت. نه می‌تونست قبول کنه که انسانه، نه حیوان و نه هیولا. در نهایت بیزارو لکس لوترو اسیر می‌کنه و باعث ایجاد رعب و وحشت تو مترو پلیس میشه. تا اینکه آخرش بیزارو همکار سوپرمن تو روزنامه رو می‌بینه یعنی همون لوییس لین که بعدا زن سوپرمن میشه.

می‌بینه و عاشقش میشه، لوییسم برای فرار کردن ازش راهی جز تکثیر کردن خودش نداره که نتیجه‌ی این تکثیر موجودی میشه به نام لوییس بیزارو. بقیه‌ش این میشه که بیزارو عاشق لوییس بیزارو میشه و با هم میرن توی سیاره دنجی تا آخر عمرشون زندگی کنن. من باورم نمی‌شد که آخرش چی میشه ولی خب ممکنه برای هر کسی پیش بیاد دیگه، نباید زود قضاوت کنیم، بیزارو ام عاشق میشه. ولی بنظر من باحال‌ترین داستان بیزارو اینیه که الان می‌خوام بگم. جناب جوکر همون دشمن دیرینه بتمن به یه سری قدرت‌های عجیب دست پیدا می‌کنه که به وسیله‌ی اونا شروع به خلق نسخه‌ی مخصوص خودش از سوپرمن می‌کنه. بیزارویی که زیر دست‌های جوکر میاد بیرون همه‌ی قدرت‌های سوپرمنو داره ولی ذهن و تکلمش کاملا بچه‌گانه‌اس.

دست آخر به وسیله‌ی ژنرال زاد گروگان گرفته میشه و از اونجایی که شبیه سوپرمن بوده ژنرال بسیار از شکنجه کردنش لذت می‌برده تا اینکه خود سوپرمن میاد و همزادش نجات میده. گاهی هم پیش میومد که اصلا شخصیت منفی نبوده یه چیزی مثل لوکی برادر تور می‌شده. هم واقعا یه کمک‌هایی می‌کرده، هم آخرش زهرش رو خیلی تمیز می‌ریخته.

منگل اسم بعدی دشمن سوپرمنه؛ اشتهای عجیبی به سیاره گشایی داره. کهکشانو دور می‌زنه هرجا حال کردو تصرف می‌کنه اما یه جایی تو این منظومه هست به اسم زمین که یک ابرقهرمان کریپتونی افتاده وسط یکی از مزرع‌هاش حالا دیگه منگل یا هر موجود دیگه‌ای بخواد تصرفش کنه با ایشون طرفه. منگل برای سوپرمن دشمن خطرناک و پرزوریه. یه داستان بامزه از این ضد قهرمان براتون تعریف کنم. فرض کنید تولد سوپرمنه؛ بتمن و رابین و واندرومن میرن به دژ تنهایی که سورپرایزش کنن. دژ تنهایی مقر زندگی سوپرمنه که یه چیزی مثل غار پنهان بتمن می‌مونه.

خلاصه بچه‌ها میرن تولد؛ که می‌بینن سوپرمن توی وضعیت بیهوشی افتاده کف دژ. دیگه تحقیق و بررسی و اینا می‌کنن کاشف به عمل میاد که سوپرمن جان تحت تاثیر عصاره‌ی یه گیاهیه که منگل در قالب یه هدیه برای کلارک فرستاده. اسم گیاه هم رحمت سیاهه یا همون Black Mercyجالب اینجاست که سوپرمن با اینکه تقریبا تو کما بوده ولی ذهنش داشته توی دنیای دیگه‌ای کار می‌کرده. یعنی چی؟ هیچی دیگه داشته تو رویاهاش زندگی می‌کرده. این بلک مرسی یه کاری کرده بوده که رویای ناخودآگاه سوپرمن بزنه بالا و چیزی که همیشه دوست داشته اتفاق بیفته ولی انکارش می‌کرده رو ببینه.

رویا همین بوده؛ که داره توی سیاره کریپتون زندگی میکنه که اصلا منفجر نشده و قرار نبوده منفجر بشه، ازدواج کرده، بچه داره و با همه غیر از پدرش رابطه‌ی خوبی داره. پدرش بخاطر اینکه در مورد انفجار سیاره اشتباه کرده بوده جایگاهش رو تو مجمع دانشمندان از دست داده بود و همه مسخرش می‌کردن. جوئل سعی می‌کنه که با یه سری سیاسیون تعصبی همکاری کنه و تو کریپتون خرابکاری کنه. این خواب و خیال به محض اینکه از یه زندگی خوشبخت آروم، می‌رسه به این قسمت آخر خرابکاری باباعه، سوپرمن از خواب می‌پره و تازه می‌فهمه منگل چه بلایی سرش آورده.

خلاصه با بتمن و رابین و واندرومن، منگل رو سر جاش می‌شونن و بعدم سوپرمن توی مراسم خیلی شیک و دوستانه کادوهای تولدشو از دوستای منجی‌ش می‌گیره. واقعا بعضی داستانها خیلی جالبه مثلا این ماجرا که داشتم می‌خوندم همش بتمن و واندرومن تصور می‌کردم که کلاه بوقی سرشونه و رفتن خونه‌ی سوپرمن که پارتیش کنن، من اگه بودم سریع این فیلمو می‌ساختم.

دارک‌ساید بیشتر از روی شخصیت هیتلر طراحی شده؛ یعنی یه دیکتاتور متعصب که می‌خواد حکومت جهانی تاسیس کنه و هرکیم مخالف بشه یا تو این دنیای جدید به دردش نمی‌خوره رو به راحتی از صفحه روزگار محو می‌کنه. دارک‌ساید اولین بار به عنوان یکی از دشمنان سوپرمن معرفی شد ولی بعدا تبدیل به یکی از دشمنان اصلی جاستیس‌لیگ شد و جنگ رو با همه‌ی ابرقهرمان‌های دی‌سی ادامه داد. حالا جاستیس‌لیگ چیه؟ بخوام ساده بگم میشه اونجرز دنیای دی‌سی. یعنی یه گروه از ابر قهرمان‌ها که وقتی اوضاع دیگه خیلی خرابه، دور هم جمع میشن و یه چاره‌ای پیدا می‌کنن. اعضاشم میشن بتمن، سوپرمن، فلش، واندرومن، آکوامن، گرین لنتر و یه چند نفر دیگه.

مثلا تو قسمت پنجم سری کتاب‌های Justice Leagueاین گروه ابر قهرمانی با این هیولا وارد جنگ میشن و در نهایت با کلی آسیب و خسارت شکست می‌خورن. سوپرمن کلی با اشعه‌های امگا ضربه می‌خوره، زخمی میشه، بازوی گرین لنتر به شدت می‌شکنه ولی در نهایت تو قسمت ششم، تو یک سری کارهای محیرالعقول و دست پیدا کردن به یه سری قدرت و آپشن جدید جاستیس‌لیگ می‌تونن انتقام شکست قبلیش از جناب دارک‌ساید بگیره. خلاصه دشمن جالب و خطرناکیه، که تاریخچه محکمی هم براش درآوردن. من سعی می‌کنم تو شبکه‌های اجتماعی هیرولیک جذاباش رو براتون جدا کنم.

حالا دیگه وقت اصل کاریاست؛ کیا؟ دونزدی و لکس لوتر. یه یادآوری اینجا بکنم، اگه فیلم بتمن علیه سوپرمن رو دیده باشین لکس لوتر دانشمند کچلس که جسی آیزنبرگ نقششو بازی می‌کنه، دونزدی ام همونه که لکس لوتر از بقایای جسد ژنرال زاد بوجودش میاره و آخر سر نه بتمن و نه واندرمن از پسش بر نمیان. جناب سوپرمن وقتی می‌بینه که قدرت دونزدی انقد زیاده خودش رو قربانی می‌کنه. یعنی سوپرمن و دونزدی با هم برخورد می‌کنن بعد هر دو منفجر میشن. چون راه دیگه‌ای برای کشتن این هیولا وجود نداشت. خب حالا اینا واسه فیلمه، بریم ببینیم تو کامیکا چخبره.

دونزدی تو سری اولی که نوشته میشه در واقع بازمانده‌ای از نمونه‌های اولیه موجوداتی که قبل از ساکنین انسان‌نمای کریپتون روی این سیاره زندگی می‌کردن. یه چیزی مثل دایناسورا، با این تفاوت که اجداد سوپرمن از ما پیشرفته‌تر بودن و تونسته بودن یه نمونه‌ی آزمایشگاهی از ژنتیک این دایناسور کریپتونی به کمک فسیل‌های باقی مونده ازشون خلق کنن ولی خیلی محافظت شده و توی کپسول آسیب‌ناپذیر آزمایشگاهی نگهش می‌داشتن. که بر اثر یک سری اتفاق کپسول سر از زمین در میاره و دیگه آدما وقتی دستشون به یه همچین چیزی برسه دکور که نگهش نمی‌دارن پس دونزدی متولد میشه و خیلی شیک و مجلسی سوپرمن رو به قتل می‌رسونه. سوپرمن توی تابوت امنی دفن میشه و تو مراسم ختم تقریبا تمام ابرقهرمان‌های دنیای دی‌سی شرکت می‌کنن.

اما چیزی نمی‌گذره که معلوم میشه سوپرمن زندست و داره با اندک قدرت باقیموندش به مبارزه با جرم و جنایت محلی ادامه میده. دوستاشم که می‌بینن اینجوریه کمکش می‌کنن. سوپرمن کم‌کم قدرتاشو به دست میاره و برمی‌گرده که همچنان به عنوان خفن‌ترین ابرقهرمان دنیای دی‌سی کارشو ادامه بده.

آخرین و اصلی‌ترین دشمن سوپرمن کسی نیست جز لکس لوتر؛ یه انسان معمولی و فوق‌العاده باهوش که پسر یکی از ثروتمندترین خانواده‌های متروپلیسه. یه جورایی بروس وین متروپلیسه که خب در تربیتش اجحاف شده متاسفانه. ایشون کینه‌ای که از سوپرمن داره به خاطر قدرتاشه. منطقشم اینه که هرچی تکنولوژی و دانش و علم و ثروت رو زمین باشه با یه حرکت سوپرمن زیر سوال میره. خلاصه احتمالا بیشتر دلش از این پره که چرا کریپتونیا آخه؟ وقتی اینهمه آدم لایق و با استعداد رو زمین هستن. پر بیراه هم نمی‌گه دیگه، درواقع فلسفش اینه که وقتی کسی مثل من رو زمین هست که با هوش و ذکاوتش بارها سوپرمن رو به زانو درآورده چرا با مردم دارن سوپرمنو مثل خدا می‌پرستن؟ چرا نباید به خودشون و انسانیتشون باور داشته باشن و پشت قدرتی وایسن که یکی از گونه خودشون دارن هدایتش می‌کنه.

ولی خب دانشمندا اصولا یادشون میره که قدرت باور افسانه و قهرمان و ایمان و این چیزا تو عامه‌ی مردم خیلی بیشتر از هوش و ذکاوته. یعنی بیشتر مردم دنیا می‌تونن باور کنن و ایمان بیارن و همین که طرفشون از چشاش لیزر بیاد کافیه ولی تعداد کمی می‌تونن همه چی رو از دریچه‌ی علم و زیست‌شناسی و این چیزا ببینن. تو همین دنیای خودمون که سوپرمنی‌ام نیست که عینا قدرتش به رخ اون بکشه کلی داستان افسانه‌ای و مذهبی است که هنوز طرفدارای متعصبشو داره، چه برسه دیگه تو دنیای تخیل دی‌سی. حداقل مثلا آدمای متروپلیس شاهد زنده‌ای واسه باور کردن ماورا و معجزه و این چیزا دارن یعنی سوپرمن به صورت کاملا فیزیکی اونجاست، اونا می‌تونن ببیننش.

لکس لوتر این چیزا حالیش نیست و تا به همه ثابت نکنه که این قهرمان رنگ و وارنگ قابل شکست خوردنه، دست از سرش برنمی‌داره. لکس لوتر تا دلتون بخواد داستان‌های هیجان انگیز و جالب داره؛ مثلا تو یکی از داستان‌ها می‌خواست که تمام کشورهای اروپایی رو وارد یک جنگ بزرگ بکنه. راهی ام که پیدا کرده بود خرابکاری توی کنفرانس صلح تو یکی از کشورهای اروپایی یود. ولی همون جا برای اولین بار شکست می‌خوره و نقشش نقش بر آب میشه. بعد از اونم نقشه‌ی کلی حمله‌های تروریستی می‌کشه که بازم سوپرمن میاد سراغش و هیچکدومش به نتیجه نمی‌رسه. حالا دیگه لکس لوتر تمرکزشو می‌ذاره رو این ابرقهرمان و انقدر تحقیق و آزمایش می‌کنه تا بالاخره ضعف سوپرمن در مقابل کریپتونایت رو کشف می‌کنه.

اما با اینکه می‌تونه یه تیکه از این سنگ رو پیدا کنه، تو استفادش موفق نمیشه. بخاطر همینم از لجش این نقطه ضعف سوپرمن به همه لو میده. دیگه یه جوری شده بود که دشمنان کوچیک و بزرگ سوپرمن می‌دونستن چه جوری بهش آسیب بزنن. البته اینجوری نبود که هر کسی از راه برسه بره کریپتونایت بخره بیاد، اصلا سنگ در دسترسی نبود ولی خب بودن کسانی که تونستن یه آسیبایی با دونستن این واقعیت به سوپرمن وارد کنن. اما به نظر من جذاب‌ترین خط داستانی لکس لوتر مربوط به دوران مدرنه. تو این دوران پدر مادر لکس از همون بچگی متوجه نبوغ بیش از اندازه‌ی پسرشون میشن.

یه تست آی‌کیو هم ازش میگیرن که خیالشون راحت باشه. بعدش به این امید که بچه‌ای به دنیا اومدن که با مغزش می‌تونن پول دربیارن، چنان این بچه رو تحت فشار قرار میدن که اونم خیلی زود تبدیل به این نابغه با مشکلات روحی روانی متعدد و ناتوانی تو روابط اجتماعی میشه. لکس وقتی دیگه هیجده سالش شده بوده به جایی رسیده بوده که می‌تونسته توی آزمایشگاه مخصوص خودش با بهترین تجهیزات ممکن، دنبال راهی بگرده که بتونه خارج از جو زمین زندگی کنه. بعد از گذشت سال‌ها که دیگه لکس لوتر به متروپلیس رفته بود و اونجا زندگی می‌کرد هنوز به هدفش نرسیده بود. ولی تونسته بود یه کمپانی تکنولوژی به نام خودش به لکس‌کور تاسیس کنه. این شرکت با سرعت بسیار زیادی پیشرفت کرد و بزرگ شد. حالا تصور کنید همچین آدمی با همه‌ی آسیب‌هایی که دیده و مغزی که داره و هدفی که دنبال می‌کنه، یهو ببینه که یه مرد ماشالله خوش برورو و خوش‌‌قامت و عضله‌ای همینجوری رو هوا وایساده و کل شهر دارن تشویقش می‌کنن.

با ورود و ظهور سوپرمن، دنیای زیبایی که لوتر برای خودش ساخته بود وارونه میشه و همه چیز بهم میریزه. سوپرمن علنا لکس لوتر رو به فعالیت‌های مجرمانه و جنایتکارانه متهم می‌کنه. اینجوری تصویر بشر دوستانه‌ای که لکس ایجاد کرده بوده کاملا نابود میشه. حالا لکس مونده بود و با یک کینه‌ی عمیق از موجودی که در واقع تصویر مجسمی بود از رویایی که لکس قرار بود بهش برسه، یعنی تو فضا زندگی کردن، یعنی اصلا فضایی بودن. جالبه بدونید که تو همین داستانای عصر مدرن لکس حتی یه کریپتونایت واسه خودش پیدا می‌کنه و همیشه کنارش نگه می‌داره، همینم باعث میشه سرطان بگیره بمیره ولی، اینجاش باحاله، قبل مرگش مغز و کلا هر چیز به درد بخوری که داشته رو روی یکی از کپی‌هایی که از خودش ساخته بوده آپلود می‌کنه و اسم اون کلون میشه لکس لوتر دوم.

بعدش اتفاقاتی هیجان‌انگیز دیگه‌ایم میفته که از اونجایی که این قسمت پادکست مربوط به سوپرمن نه لکس لوتر، نمیگمش فقط این تهش بگم که به نظر من تو تمام دشمنان سوپرمن همین حس انسانی کینه و حسادته که لکس رو تبدیل به جذاب‌ترین می‌کنه. چون بالاخره مخاطب فیلم و کامیکا انسانن دیگه مثلا قرار نیست شهروندان کریپتون از این داستانا و شخصیت لذت ببرن. بنابراین شاید موجوداتی مثل دونزدی و دارک‌ساید خیلی باحال و هیجان انگیز باشن ولی بعد انسانی امثال لکس لوتر و جوکره که می‌تونه تا بی‌نهایت بهشون لایه‌های پنهانی و پیچیدگی بده.

این دوتا وقتی تو داستانا سر و کلشون پیدا میشه مخاطب هیجانش چندین برابر میشه. اینا کاراکترهایی‌ان که خودشون و بک‌گراند و کلا نحوه‌ی تبدیل شدنشون به آنتاگونیست می‌تونه یک کتاب یا فیلم باشه. تو قسمت اول یادتونه گفتم که قهرمان تو ادبیات و سینما همیشه شخصیت مثبت نیست، در واقع کاراکتر اصلیه. این دو تا شخصیت یعنی جوکر و لوتر قابلیت اینو دارن که قهرمان فیلم و کتاب‌های خودشون باشن و تمام مراحل سفر قهرمان رو هم طی کنن، حالا با شرایط متفاوت و نتیجه‌ی برعکس. بریم یه چند تا داستان باحال از سوپرمن بشنویم.

ماجرای اولی که میخوام خیلی مختصر تعریف کنم، مربوط میشه به داستان بی‌عدالتی، خدایان میان ما هستن. سوپرمن قصه‌ی ما متوجه میشه که لوییس بارداره، لوییس کیه؟ همون همکارش که باهاش ازدواج کرده. سوپرمن میره پیش بتمن که بهش بگه پدرخوانده بچم میشی؟ همون موقع جوکر لوییس می‌دزده می‌بره. وقتی سوپرمن این موضوع رو متوجه میشه از جاستیس‌لیگ برای پیدا کردن لوییس کمک می‌خواد. در نهایت جوکر، هارلی‌کویین و لوییس رو توی زیردریایی پیدا می‌کنن. سوپرمن وارد که میشه می‌بینه که جوکر هارلی دارن رو لوییس یه عمل جراحی انجام میدن. بدتر از اون که اینه که دونزدی هم از فضا برداشتن آمدن پیش خودشون. خلاصه سوپرمن دونزدی رو می‌گیره زیر بغلش و می‌برتش تو فضا ولی بعدا می‌فهمه که نه خیلی جوکرو دست کم گرفته، جوکر جون ترکیبی از گاز وحشت و کریپتونایت قاطی کرده بوده که سوپرمن توهم بزنه.

بعد سوپرمن لوییسو با دونزدی اشتباه می‌گیره و تحت تاثیر اون سوپرمن خودش میشه قاتل لوییس یعنی اصلا دونزدی وجود نداشته، سوپرمن لوییسو زیر بغلش گرفته بود و برده بود فضا. تازه غیر از همه‌ی اینا جوکر یه ماشه به قلب لوییس وصل کرده بوده که وقتی بمیره یه بمب هسته‌ای تو مترو پلیس منفجر بشه و شهر کلا نابود شه، که البته اینجوری نمیشه، لوییس تو همون فضا جان به جان آفرین تسلیم می‌کنه. سوپرمن بعد از سوگواری برای لوییس و بچه به دنیا نیومدش، میره زندان گاتهام که بتمن داره از جوکر بازجویی می‌کنه. سوپرمنم عصبانی میشه که بتمن داره انقد گوگولی با آقای جوهر رفتار می‌کنه. واسه همینم بی معطلی و با وجود حیرت حضار دستش محکم داخل بدن جوکر می‌کنه و قلبشو در میاره و جوکر میمیره.

تازه این خشم و انتقام به همین‌جا ختم نمیشه؛ سوپرمن شروع می‌کنه با دیکتاتورهای دنیا به جنگیدن و یه صلح اجباری به دنیا تحمیل می‌کنه. در اثر این اقدام اخیرش با ارتش آمریکا درگیر می‌شه تا اینکه بالاخره سوپرمن دوران عزاداری می‌گذرونه و کم کم سر عقل میاد. حقم باید بهش داد دیگه بالاخره یه موجود فضایی با کلی قدرت که حالا عشقشو از دست داده. واقعا غیر از این کارایی که کرد راه دیگه‌ای واسه آروم شدنش که نداشت، مثلا می‌شد بهش بگی برو یوگا، مثلا با دوستات برو سفر یا چمیدونم برو پیش تراپیست، نمی‌شد دیگه، به هر حال حتی واسه‌ی ابرقهرمان اهل کریپتون باید زمان بگذره حالا به روش خودش.

یه داستان دیگه هم بگم، سوپرمن تمام‌ستاره؛ داستان از اینجا شروع میشه که لکس با یه حقه‌ای سوپرمن به خورشید نزدیک می‌کنه که باعث میشه سلول‌های بدنش پر از انرژی خورشیدی بشن و توانایی‌های جدیدی هم پیدا کنه اما بعد از اینکه برمی‌گرده زمین متوجه میشه که بله به خاطر میزان زیاد تشعشعات خورشید مریض شده و یک سال دیگه بیشتر زنده نمی‌مونه. تصمیم می‌گیره برای عشق همیشگی لوییس هویت مخفیش رو افشا کنه، لوییس زندس تو این داستان و می‌برتش به دژ تنهایی که بقیه عمرش با او سپری کنه. تو پرانتز بگم این داستان واسه اون ورژنیه که لوییس تا یه جایی نمی‌دونه کلارک کنت همون سوپرمنه. وقتی که دیگه کلارک همچی بهش میگه، لوییس خونه و زندگی‌شو ول می‌کنه و با هم میرن تو دژ تنهایی سوپرمن زندگی کنن. ولی سرنوشت ابرقهرمان اینجوری تموم نمیشه دیگه، واسه موجودی که این همه مسئولیت سرش ریخته که هپی‌لی اور هفته که نداریم.

سوپرمن و لوییس می‌فهمن که لکس لوتر می‌دونه که سوپرمن داره میمیره یه سرمی ساخته که برای مدت بیست و چهار ساعت می‌تونه باهاش به نیروهای سوپرمن دست پیدا کنه. این اطلاعات باعث میشه که دژ تنهایی رو رها کنه سوپرمن، باز بره تو دل جنگ و این چیزا. نقشه لکس لوتر این بوده که خورشید رو نابود کنه و به جاش سولاریس رو جایگزین کنه که در واقع ورژن دستکاری شده خودش از خورشید بوده. اینجوری هم تو اون بیست و چهار ساعت قدرت‌های سوپرمنو کسب کرده بوده، هم یکی از منابع انرژی مال خودش کرده بود ولی سوپرمن از راه میره. سولاریس رو که کلا با یه پرتاب جانانه نابود می‌کنه، در آخر با یک بوسه از طرف لوییس بدرقه میشه که بره ببینه چه بلایی سر خورشید اومده و خورشیدم درمان کنه.

اینجا دیگه واقعا سنگ تموم میذاره، جون خورشیدم می‌خواد نجات بده، اونم تازه با اون حالش، سرطانم داشته. ماجرای دیگه‌ای که می‌خوام بگم خیلی جالبه و مربوط میشه به سری داستان‌های What If یعنی اگه اینجوری می‌شد چی می‌شد؛ ینی مثلا اگه مامان بابای بتمن نمی‌مردند چی میشد؟ یا اگر سوپرمن به جای آمریکا می‌افتاد فلان جا چی میشد؟ کلا اینجوری بود که یه سری اتفاق کلیدی و سرنوشت‌سازو براش یه آلترناتیو دیگه می‌نوشتن و با یه مسیر متفاوتی داستان‌پردازی می‌کردن. این فقط برای دی‌سی ام نیس، مارول این سری داستان داره، که تازگیا اعلام کرده می‌خواد ازش یه سریال بسازه.

خب برگردیم به سوپرمن؛ فرزند سرخ یکی از جالب‌ترین وات ایفای این مجموعه‌س. سوپرمن این بار به جای آمریکا تو روسیه فرود میاد و به اینکه همواره سوپرمن مدافع دولت و اهدافش بوده تو شوروی هم یکی از ابزارهای جنگی دولت کمونیست اون موقع میشه. روی سینشم بجای اون S معروف سوپرمن، داس و چکش هک شده که به مردم فقیر شوروی ندای فردای بهتر و روشن‌تر و وطن‌پرستی و اینا بده. آمریکا که بشدت از این سلاح مخفی شوروی ترسیده، لکس لوتر رو مامور می‌کنه که با تکنولوژیش راهی پیدا کنه یعنی فهمیدین چی شد دیگه سوپرمن آدم بدس، لکس لوتر آدم خوبه.

لکس لوترم که اینجا آدم خوبست گفتم موفق به این کار میشه و سوپرمن می‌میره ولی چند سال بعد لکس لوتر فوت می‌کنه و براش مراسم تشیع میگیرن، سوپرمن میاد به مراسم و اونجا همه می‌فهمن که ایشون تقریبا نامیراس. گرچه این سوپرمن زندهش دیگه اون موجود قبلی نیست و حالا فرد بهتری شده ولی هنوز کسی بهش اعتماد نداره تا این که تو یه جنگ خورشیدی میاد و دنیا رو نجات میده. جالب‌تر اینه که تو این داستان اونجاش که سوپرمن مامور حکومتیه یه آنارشیست روسی هم هست که لباس خفاش می‌پوشه، اسمشم بتمن که باهاش مبارزه می‌کنه. یعنی یه یاغی که تو همون روسیه زندگی می‌کنه. داستانای سوپرمن تمومی نداره، کلی ماجرای جنگی، عشقی و رفاقت و اینا داره که وقت نمیشه بگم. الان میرم سراغ فیلم‌ها و سریال‌ها که برای خیلی از ماها دردسترس‌ترن، حداقل علاقه داشته باشیم می‌تونیم بریم اونارو دانلود کنیم و ببینیم.

سوپرمن با اینکه سال 1938 به دنیا اومد خیلی طول کشید تا سینما شبکه‌های قدرتمند تلویزیون بیان سمتش ولی همون جرقه‌های اول توجه سینما به کامیک از سوپرمن زده شد. بقیه کاراکترها چه تا اون موقع چه تا مدت‌ها بدتر از سوپرمن نتونسته بودن به این حد از محبوبیت برسن. واسه همینم این سوپرمن بود که اولین برنامه‌ی رادیویی خودش رو در سال 1940 بدست آورد و تونست یک سری از ماجراهاش برای طرفدارای رادیو تعریف کنه. بعد از اون برنامه‌ی سوپرمن میره تو تلویزیون تا اینکه بعد از دقیقا چهل سال اولین فیلم سوپرمن ساخته میشه. من اول میرم سراغ سریال‌های معروف و بعدم فیلما، یعنی خط زمانی رو رعایت نکردم، ترتیبی که میگم براساس برنامه تلویزیونی یا فیلم سینمایی بودنه.

البته بگم که کلی انیمیشن خوبم هست که من اینجا نمیگم ولی بعدا براتون معرفیشون می‌کنم. اولین سریالی که از سوپرمن ساخته شد مربوط به سال 1950 میشه. با نام مرد اتمی علیه سوپرمن، یه سریال پانزده قسمتی که سوپرمن توش با مرد اتمی و لوتر می‌جنگه. مرد اتمی حالا بعدا عکسشو براتون میزنم خیلی دشمن خفنی نبود. بعدی میشه ماجراهای سوپرمن که از سال 1952 پخش می‌شه تا 58 این سریال ماجراهای سوپرمن و مبارزه‌اش با جنایتکاران، دانشمندان دیوانه، قاتل و خطرات فضایی و ماشینی و غیره رو نشون میده. سیاه سفیدم بود و خیلی این برام جالبه، آخه لباس سوپرمن چیز مهمیه. حالا عکسای اینم براتون میذارم؛ یه نکته بگم، ماجرای بازیگر این سریال جالبه نقش سوپرمن براش میشه عین یه طلسم، آخرین نقشی هم هست که بازی می‌کنه یعنی اصلا وقتی سوپرمن بازی می‌کنه تا مدت‌ها نقش دیگه‌ای بهش پیشنهاد نمیشه.

یه فیلمی از زندگی خود جرجی و ماجراهای زندگیش وقتی داشته سوپرمن بازی می‌کرده ساختن، به اسم هالیوودلند، که بن افلکم نقششو بازی می‌کنه، فیلم جالبیه، پیشنهاد می‌کنم برین ببینین. سریال بعدی که میریم سراغ لوییس و کلارکه که از سال 1994 تا 1997 پخش میشد. بعد چهار تا فصل بیست و دو قسمتی هم کنسل ‌شد. جدیدترین و آخرین سریال هم اسمال‌ویله؛ یه سریال ده ساله، از سال 2001 تا 2011 این سریال از شبکه سی‌دبلیو پخش می‌شد، همین شبکه‌ای که الان داره فلش و ارو اینا پخش می‌کنه. خیلی شبکه با کیفیتی نیست، سریالش معمولی‌ان، ولی میشه گفت سرگرم کننده‌ان. به هر حال سریالی که ده سال ادامه پیدا کرده حتما انقدر بیننده پشتش بوده دیگه.

موضوع سریال از نوجوون‌های کلارک و تو دبیرستان شروع میشه. تینیجریه کلا یه جورایی، تازه بعد از فصل پنجم که کلارک بزرگ میشه و شروع می‌کنه با شرورهای قوی‌تری مبارزه کرده. حالا بریم سراغ فیلما؛ اولین فیلم سوپرمن با همین اسم و در سال 1978 اکران میشه این فیلم توسط ریچارد دونر کارگر شد و کریستوفر رید نقش سوپرمن بازی می‌کنه. کریستوفر رید با اون جورج رید فرق داره‌ها اینا با هم فامیل نیستن. خط داستانی فیلم هم همون داستان اصلی سوپرمنه که از کریپتون اومده. با موفقیت فیلم اول دنباله فیلم به نام سوپرمن دو تو سال 1980 هم ساخته میشه.

کارگردانش ریچارد لستر بود و شخصیت‌های فیلم اولیه هم توش بودن. اول این فیلم ژنرال زاد یه جا زندانیه اما بعد فرار می‌کنه با سوپرمن درگیر میشه. سوپرمن سه و چهار هم به ترتیب سال 83 و 87 میان بیرون که هیچکدوم نه تو گیشه موفق بودن، نه نظر منتقدان رو جلب کردن. یه داستان از کریستوفر رید بگم. بعد از فیلم‌های سوپرمن کریستوفر میره یه فیلم دیگه بازی کنه، برای آماده شدن واسه نقشش باید سوارکاری تمرین می‌کرد ولی سر همین تمرین از اسب میوفته‌ و برای همیشه فلج میشه. فیلم بعدی بازگشت سوپرمن محصول سال 2006، کارگردان این فیلم برایان سینگر بود، نقش سوپرمن برندون رز بازی می‌کرد و کوین اسپیسی نقش لکس لوتر داشت. تو این فیلم سوپرمن بعد از یه سفر پنج ساله که در جستجوی بقایای کریپتون داشته، به زمین بر میگرده و میبینه لوییس نامزد و بچه‌داره.

بقیه فیلم به مبارزه سوپرمن و لوتر می‌گذره که جلوی نقش لوتر برای نابودی دنیا رو بگیره. مرد فولادی دیگه مال این اواخره و 2013 اکران میشه. این فیلم شروع یک فرانشیز از فیلم‌های سوپرمن و دی‌سی بود. کارگردان زک اسنایدر بود و نقش سوپرمن رو هم هنری کویل بازی می‌کرد. شخصیت منفی مقابل سوپرمن تو این فیلم شخص ژنرال زاد بود. دنباله‌ی Man of Steel میشه بتمن علیه سوپرمن که سال 2016 با کلی بوق و کرنا اکران شد و بن افلک به عنوان بتمن و گل گدوت به عنوان واندرومن حاضر شد. تو این فیلم سوپرمن با دشمن بزرگ خودش لکس لوتر با هنرپیشگی جس آیزنبرگ درگیره و دونزی ام میاد و باعث مرگ سوپرمن میشه. آخرشم میشه جاستیس لیگ مربوط به سال 2017 که با همون بازیگرا اکران شد.

تو این فیلم سوپرمن و بتمن و واندر با من با همون هنرپیشه‌های قبلی بودن که تو لیگ عدالت آکوامن و فلش و اینا بهشون اضافه شدن. به نظر میاد فیلم بعدی هم قراره با همین بازیگرا و کارگردانی زک اسنایدر ساخته بشه. که البته خیلی خبر خوبی برای شخص خود من نیست، دلیلشم تو قسمتای قبلی گفتم. من آف استیل سعی کرده یه وجه دارک و پیچیده‌ای به سوپرمن بده به نظر من روش نشسته، میشه حدس زد که قهرمان مطلقا خوب شاید الان خیلی به کار نیاد و مخاطبا دلشون یه قهرمانی می‌خواد که پاش گاهی بلرزه یا مثلا یه نقطه ضعف قابل درکی داشته باشه ولی برای شخصیتی که هشتاد ساله با همون هویت و کاراکتر داره یکه‌تازی می‌کنه، تحمیل همچین ریسکی شاید خیلی هوشمندانه نباشه. البته من نظرم کاملا شخصیه، احتمالا سوپرمن هنری کویل اونقدر طرفدار داشته که هنوز بیخیالش نشدن و به ساختن و فروشش امید دارن دیگه. بازیگریش که میشه گفت قشنگ سوپرمن و کلارک کنتش درومده. امیدوارم فیلمش همونی باشه که باید بشه.

سوپرمن یه آدم فضایی که افتاده رو زمین و هر جای دیگه‌ای غیر از مزرعه کنت بود شاید تبدیل به چیز دیگه‌ای میشد. مثه همون داستان سقوط سفینش تو شوروی ولی معصومیت و اصالت خانوادگی که تو فرهنگ آمریکایی خیلی مهمه، تبدیلش کرد به کسی که تو دنیای آدما شد کلارک کنت خبرنگار و تو دنیای قهرمانان سوپرمن. در واقع داستان از همون اول یه جوری چیده شده که همه چیز رو میشه باهاش با ارزش‌های ملی و مذهبی آمریکا مرتبط دونست. هیچ ابرقهرمانی غیر از سوپرمن، انقدر با سیاست و مسائل اخلاقی حکومتی درگیر نبود. خیلیا سوپرمن رو نمادی از قدرت آمریکا می‌دونن. یه بحثی هم هست که آیا ایشون دموکراته یا جمهوری‌خواه ولی حقیقتش اینه که به نظر من هیچ کدوم از اینا نیست.

شما اگه یه آمریکایی باشید یا اصلا شهروند هر کشور دیگه‌ایم باشید، همه‌ی این سوال‌ها در موردت مطرح میشه. احتمالا ازت بپرسن مثلا اصلاح‌طلبی یا اصولگرا یا هیچکدوم نیستی یا مثلا به چیزی اعتقاد داری یا نداری، خداپرستی، بت‌پرستی، یاهرچی. تو کشوری مثل آمریکا، اعتقادات مذهبی مفهوم مهمی هم هست. چون هم خانواده و هم رسم و رسومات و این چیزا خیلی ارزشمنده واسشون یا حداقل واسه عموم مردم. حالا منظورم چیه؟ منظورم اینه به هر حال تو خود ایران مثلا شخصیتی مثل رستم تبدیل به یک نماد ملی میشه دیگه، یه قهرمان خیلی خفن و عجیب غریب که کلی جنگ پیروزشده. با دشمنان ملی جنگیده، با دیو جنگیده، برادرش بهش خیانت کرده، پسرش کشته، اسفندیار رویین تنو از پا درآورده و همه‌ی این داستان پیچیده‌ای جالبی پشتشونه.

روابط انسانی گاهی لطیف و گاهی آغشته به خون و اشتباهات ریز و درشت. عشق‌های جاودانه، گاهی هوس‌های لحظه‌ای ولی هیشکی رستم رو وابسته به جناح خاص نمی‌دونه. هر وقت لازم بوده به طور کاملا مستقل و با انتخاب خودش برای کشورش جنگید. حتی اگر مخالف حکومت پادشاهی بود یعنی چیزی که مهم بوده ملیت و مردم و تمامیت ارضی بوده. سه تا مفهومی که در واقع هر انسانی تو هر کشوری روش تعصب داره. حالا اگه قهرمان باشی برای تک تکشون احساس مسئولیت می‌کنی و بارش رو دوشت بیشتر از هر کس دیگه‌ای سنگینی می‌کنه. سوپر منم همین بیشتر از اینکه بخواد نمادی از یک حرف یا دیدگاه باشه، بازتاب اعتقادات مذهبی و ملی خود مردم آمریکاست.

مردمی که با تمام تضادهای سیاسی و اقتصادی که دولت هاشون با هم دارن خودشون ملیتی اخلاقگرا و وطن‌پرست و مذهبی می‌دونن و کشورشون رو بهترین کشوردنیا و بک‌گراندی که برای داستان سوپرمن انتخاب شده در راستای ارضا کردن همین حسا بوده. قهرمان شنل‌پوش با تولدی شبیه موسی، معصومیت و پاکی در حد مسیح و قدرتی بیشتر از هرکول، که تو مرکزی‌ترین ایالت آمریکا بزرگ میشه، جایی که قصه‌های دیگه هم مثل جادوگر شهر اوز و اینام اتفاق میوفته. واسه همینم سوپرمن همه چی اینقد ساده و غیر پیچیده می‌بینه. تشخیص خوب و بد براش نیازی به تعریف و قضاوت از پیش گفته شده‌ای نداره، خیلی روشن و محکم‌تر از این حرفا انتخاب می‌کنه و رنگ خاکستری براش معنی نداره.

مثل بتمن فیلسوف نیست یا مثل ارو یا دردویل مارول یک یاغی نیست که قانون خودش اجرا کنه و کاریم به پلیس و اینا نداشته باشه، سوپرمن کاملا تکلیفش مشخصه، آدم بدها ازش می‌ترسن، آدم خوبا عاشقشن. پس سوپرمن نشونه‌ی قدرت و سیاست نیست، بازتاب باورهای مردمه. یه نمونه‌ی کاملا واضح از این که ثابت می‌کنه اسطوره‌ی کلاسیک و کهن الگوی قهرمان هیچ ربطی به زمان و تکنولوژی و جهان اول یا سوم بودن نداره، فقط و فقط انسان بودن به عنوان یک گونه مهمه و عموم انسان‌ها هم تشنه شنیدن و باور کردن این قصه‌ها و تکرار شدنشونن.

این چیزی که تو قسمت اول گفتم؛ انسان همیشه کمبود داره و برای بهبود خیال‌پردازی می‌کنه. هیچ شخصیت و داستان تخیلی مثل یک قهرمان شکست ناپذیر نمی‌تونه توده‌ی مردم رو امیدوار کنه. در نهایت همه مردم می‌دونن که این قصه‌ها با هر ظرفی که تکرار بشن به هر حال واقعی نیستن و هیچ موجودی تو دنیا نمی‌تونه مثلا از ویران شدن برج‌های دوقلو یا ناپدید شدن یک هواپیمای مسافربری جلوگیری‌ کنه. ولی همه‌ی ما تو ذهنمون یه سیر داستانی داریم که میشه اسمش و گذاشت اگه اینجوری بود چی میشد. احتمالا جری و جو هم با همین ذهنیت رفتن سراغ خلق این شخصیت. دو تا مهاجر یهودی بودن که باید برای آمریکایی شدن و پذیرفته شدن تلاش می‌کردن. جنگ جهانی اول را از سر گذرونده بودن و داشتن می‌رسیدن به دومی.

هیتلر که غوغا کرده حالا وقتش بود که سوپرمن بیاد و همه چی رو عوض کنه؛ سوپرمن، وات ایف ذهن جری و جو بوده. موجودی که از تخیل و رویاهای اونا بیرون اومد و شد شروع و منبع امید و سرگرمی و کلی چیزای دیگه. جری و جو دیگه زنده نیستن، تو دهه‌ی نود هر دو فوت کردن ولی جا داره اینجا یه بردیا طوری واسشون بریم. جری و جو عزیز روحتون شاد و هنرتون جاودان.

پرونده سوپرمن حداقل تو هیرلیک بسته شد. گرچه گفتنی‌ها واقعا کم نیست ولی امیدوارم تا یه جایی تونسته باشم این قهرمان هشتاد ساله رو معرفی و تعریف کرده باشم. احتمالا اینجا باید تمومش کنم ولی یه موضوع خیلی جذابی هست که دلم می‌خواد بگم؛ هم به سوپرمن ربط داره و هم نداره، اونم در مورد نیچه و سوپرمنه. نیچه تو کتاب چنین گفت زرتشت یه نظریه‌ای رو مطرح می‌کنه و اسمش رو می‌ذاره ابرانسان. من خیلی جزئی و فلسفی وارد قضیه نمیشم، به زبون خودمون نیچه منظورش این بوده که انسانیت نقطه‌ی پایان و دیگه ته تکامل و خلقت نیس، بلکه مثه پل می‌مونه که باید از روش گذشت و به مرحله بالاتر دست پیدا کرد. اون این مرحله رو شان ابرانسان می‌دونه و میگه انسان‌های معاصر باید معنای زندگی رو تو این جایگاه جستجوکنن.

به این مرتبه ام تنها از طریق چیرگی بر وضعیت کنونی و گذشتن از وضعیت انسانی میشه دست پیدا کرد. اما ابرانسان نیچه کی هست؟ چه خصوصیاتی داره؟ تو تفکرات نیچه چه ضرورتی بوجود ابرانسانه؟ واژه‌ی اوبرمنش ترکیبی از اوبر به معنای ابر و منش به معنای انسان. این واژه در فارسی، به معنای ابرانسان، مافوق بشر، از ما بهترون و فرا انسان هم ترجمه شده. ایده‌ی ابر انسان در تفکر نیچه معما گونه است. بنابر بعضی از عبارات نیچه ابرانسان کسی که در زمان آینده سر و کله‌ش قرار پیدا بشه. حالا اینجا یه سوال مطرح میشه که آیا ابرانسان نیچه مثل مهدی مسلمونا می‌مونه یا مثلا مسیح مسیحیا.

اینکه انسان تحت فرایند تکامل می‌تونه به ابرانسان تبدیل بشه؛ گفتم که خود نیچه تقریبا معما گونه قضیه رو باقی گذاشته و هر کسی تفسیر متفاوتی داره. بعضیا میگن ابر انسان نیچه یه گونه‌ی جدید نیست و مثلا همونطور که انسان متفکر جانشین، انواع پیشین نوع میمون شده، ابر انسان هم جانشین انواع انسان فعلی میشه. پس اول انسان یه نژاد جدید نیست، نتیجه‌ی تکامله. بعضیا دیگه هم اسطوره‌ی ابرانسان نیچه رو مثل یک هدف تعریف می‌کنن. انگار که هدف رسیدن به انسانیت نیست، بلکه ابر انسان شدن مهمه اما این به این معنی نیست که انسان طبق یک فرایند طبیعی به ابر انسان تبدیل میشه، بلکه ابر انسان به وجود نمیاد جز با شکستن ارزش‌های قبلی و آفریدن ارزش‌های جدید. به نظر می‌رسه که نیچه اصلا عمدا تصویر ابر انسان مبهم باقی گذاشته. شاید بشه گفت ابرانسان تو کتاب چنین گفت زرتشت، نهایت آرزوی بشر باشه ولی خصوصیاتش واضح نیست.

اگه تو آثار نیچه بگردیم می‌تونیم چندتا ویژگی اصلی رو براش پیدا کنیم. اولیش اینه که ابر انسان هیچ گونه محدودیت اخلاقی برای رسیدن به قدرت نداره. از دیدگاه میل به قدرت در انسان به صورت ارزش‌گذاری و کشش به سوی برترین ارزش‌ها نمایان میشه چون انسان ذاتا قدرت‌طلبه. دوم اینکه اگر انسان به خدا و دنیای بعد از مرگ باور ندارد بلکه فقط و فقط به زمین معتقده. ابر انسان موجودیه فرهیخته، کاملا آزاد و مستقل با مهارت‌های کامل تو همه‌ی کارهای بدنی و غیربدنی. ناتوانی رو تنها رذیلت انسانی می‌دونه. سومش هم اینه که جانشین خدا در تفکر نیچه در واقع همین ابرانسانه، با شخصیتی متعالی که می‌تونه به راحتی زندگی رو تجربه کنه.

این موجود نیرومند و سالم حیات رو با همه‌ی لذت‌های زمینی و جسمی تجربه می‌کنه و گفتم دیگه هیچ اعتقاد و محدودیت اخلاقی و قانونی هم براش مفهومی نداره. این ویژگی‌هایی که گفتم بیشتر از هر چیزی دستاویزی شد برای تایید نژادپرستی و در نهایت فاشیسم و نازیسم. به طوری که نازی‌ها اصلاح نژادی، آزمایشات ژنتیکی و باورشون به نابود کردن انسان‌های به قول خودشون پست و به وجود آوردن نسلی از انسان‌های برتر تفسیری از همین فلسفه‌ی نیچه می‌دونستن. حتی در مواردی مشاهده شده بود شخص آدولف هیتلر هر بار با مناسک خاصی به بازدید موزه نیچه می‌رفت. همین گره خوردن نازی‌ها با تفکرات نیچه باعث شده بود که تا مدت‌ها فلسفه نیچه را معادل با اون چیزی بدونن که نازی‌ها تو سرشون داشتن.

حالا بریم ببینیم میشه بین ابر انسان نیچه و ابرقهرمانان خودمون رابطه‌ای پیدا کرد یا نه؟ ترجمه‌ی انگلیسی ابرقهرمان نیچه در واقع میشه همون سوپرمن، دلیل ارتباط نمیشه ها ولی خب تشابه اسمی رو که نمیشه انکار کرد. اونم وقتی تشابه نیست دقیقا همونه. یادتونه اول اپیزود گفتم سوپرمن که شستر و سیگل نوشتن، اول یه موجود کچل و خطرناک بود که می‌خواست دنیا رو تصرف کنه. یه ابر ضد قهرمان که قدرت ذهنی ماورایی داشت و مثل نازی‌ها شرور و منفی بود. این کاراکتر مثل ابرقهرمان نیچه به دنبال رسیدن به ارزش‌های جدید و خودساخته و قدرت لایتناهی بود، چیزی که مطمئن بود باید بهش برسه ولی با مخالفت‌های شدید روبرو شد تا اینکه سوپرمن خیلی جذاب خودمون متولد شد.

سوپرمن با رویکردی کاملا انسانی که کارش شده حمایت از مردم و دشمنان ظالم را یکی یکی از پا در میاره. این روند رفته‌رفته پررنگ‌تر شد ولی به هر حال نمیشه نادیده گرفت که سوپرمن یا هر ابر قهرمان دیگه‌ای گهگداری گریزی به فلسفه نیچه می‌زنن. مثلا همشون به زمین و زندگی احساس تعلق دارن، از متفاوت بودن نمی‌ترسن، عرف رو گاهی زیر پا می‌ذارن و خیلی مستقل و متکی به خودشون تصمیماشون می‌گیرن که اصلا انسان معمولی قدرت انتخاب کردن این تصمیمات نداره و اصن تو اون چالش‌ها قرارنمی‌گیره. ابرقهرمانان نسل به نسل بودن و هستن، تو این وجود داشتنشون هر روز در حال تغییر کردنن. یعنی مثلا سوپرمن هشتاد سال پیش نسبت به تکنولوژی و تصورات اون زمان سوپرهیرو بوده.

خیلی از قدرت‌هایی که اون موقع داشته الان شاید اونقدر بزرگ نباشه و باید تغییر کنه. یا بتمن یا آیرون‌من که اینا بیشتر در معرض فرسودگی قدرتشون هستند چون به عنوان انسان نابغه معرفی میشن. نبوغی که باید با پیشرفت‌های روز به روز دنیا تغییر کنه و خودشو نشون بده. خلاصه منظورم اینه که ابر قهرمان نیچه همیشه در حال تغییر و بزرگ شدن معرفی میشه و هیچ وقت از دگردیسی نمی‌ترسه. اصلا به طور کل از هیچی نمی‌ترسه، کامله دیگه، کامل و بدون نقص. ابرقهرمانان همینن، خیلی وقتا نمیشه خوب و بد رفتارشون تشخیص داد و دنبال خیر و شر و افکار و اعمالشان گشت. نمیشه محکومشون کرد یا تشویق، چون به عنوان یک انسان معمولی اصلا ایده‌ای نداریم که بتونیم این کارو بکنیم.

این درواقع همون ویژگی بارز ابر انسانه دیگه، هرکاری که انجام میده در جایگاهی بالاتر از خیر و شر قرارمی‌گیره. این بحث خیلی فراتر از علم منه و همونجوری که گفتم فقط ترجمه‌هایی که از اساتید مختلف پیدا کردم و به زبونی که خودم بفهمم و بتونم بیان کنم براتون گفتم. یه نکته بگم و تمام؛ جو و جری طبق چیزی که گفتن هیچ ایده‌ای از این ابر انسان نیچه نداشتن و همه‌ی این تشابهات تصادفه.

که اگه اینجوری باشه بازم جالبه، چون خب به هر حال نشون میده چه فیلسوف باشی، چه هنرمند، محدودیت‌ها و ناتوانی‌های انسانی در برابر جنگ و خرافات و این چیزا تورو مجبور به خیال پردازی و ساخت موجود برتری می‌کنه هیچ کدوم از این ضعف های انسانی و زمینی نتونه جلوشو بگیره و محدودش کنه. حرفم اینه که شاید سوپرمن جی جی ربطی به ابر انسان نیچه نداشته باشه ولی ریشه‌ی هر دوشون کمبود و محدودیته و البته هوش فراوان خلق کننده‌هاش که حداقل نذاشتن تخیلشون زیر دست و پا له بشه.



کاری از : فائقه تبریزی و بردیا برجسته‌نژاد

لوگو و کاور: نسرین شمس

طراحی وبسایت: نیما رحیمی‌ها

موزیک:

Avengers: One-shot By Alan Silvestri - Bryan Tyler
Man Of Steel(2013): Deluxe Edition Version – Hans Zimmer
Superman The Movie(1998): John Williams - Justice League(2016): Lolita Ritmanis



بقیه قسمت‌های پادکست هیرولیک را می‌تونید از طریق CastBox هم گوش بدید.

https://castbox.fm/episode/Herolic---E04---Superman-id2202934-id187616046?utm_source=virgool&utm_medium=dlink&utm_campaign=web_share&utm_content=Herolic%20-%20E04%20-%20Superman-CastBox_FM
https://virgool.io/herolicpodcast/%D8%B8%D9%87%D9%88%D8%B1-%D9%82%D9%87%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86%D8%A7%D9%86-jdam1rtbh70c
https://virgool.io/herolicpodcast/marvel-vs-dc-gvixwat4fuby
https://virgool.io/herolicpodcast/%D8%A7%D9%86%D8%AA%D9%82%D8%A7%D9%85-%D8%AC%D9%88%DB%8C%D8%A7%D9%86-bifjojaqyhts