گوینده خبر و مترجم
وقتی فردی بسیار حساس هستید فرزندپروری چطوره؟
من از گروههای مادرانه پرهیز میکردم. پسرم را تا شش ماهگی به تنهایی برای خرید مواد غذایی بیرون نبردم. اگر زودتر میفهمیدم یک آدم بسیار حساس (اچ اس پی) هستم، به عنوان یک تازه-مادر شده، می تونست حجم زیادی از شکهای من به خودمو ازبین ببره.
همهی کتابهای مربوط به بچه که هنگام بارداری بهشون چسبیده بودم و میخوندمشون، همگی دلایل مشابهی را برای گریه کردن کودک آورده بودن: گرسنگی، خستگی، و باد شکم. اما یک دلیل مهم دیگه هم تحریک بیش از حده. مغز یک نوزاد درصورت مواجههی یکباره با حجم زیادی از اطلاعات حسی، ازجمله سروصدا، چهرههای جدید یا چراغهای چشمک زن، میتونه به راحتی سرریز کنه. حتی فعالیتهایی که لذت بخش به نظر میرسن، مثل خواهر یا برادر بزرگتر هیجانزدهای که با اسباب بازی الکترونیکی پر زرق وبرق جدیدش بازی میکنه، وقتی همه چیز بیش از حد بشه، میتونه اشک کودک شما را دربیاره.
حالا یک صحنهی مشابه را تصور کنید؛ فقط این بار، این شما (پدر یا مادر) هستید که بیش از حد تحریک شدید. شاید شما اشک نریزید، اما مطمئناً اوجگیری تنش، تحریک پذیری و عدم آسایش را تجربه میکنید که اگر غیرقابل تحمل نباشه، بسیار ناراحت کننده است. همهی اینها باعث میشه کودکان را به اتاقی دیگه فراری بدید، اون اسباب بازی را (که به وضوح توسط یک سادیست طراحی شده) از پنجره بیرون بندازید و زیر پتو پنهان بشید. شما فقط به این دلیل این کار را نمیکنید که مادر (یا پدر) هستید.
زندگی خانوادگی پر از چیزهای خوب فوق تصوره، اما چالشهای خاص خودش را هم داره: بهم ریختگیها، غوغای سردردآور یک خانهدار پرمشغله و استرس ناشی از رسیدن به همهی افراد خونه (سر وقت) و بقیهی چیزهایی که همه میدونن. طبیعی است که والدین هر از گاهی احساس خستگی، حساسیت و حتی کمی شکنندگی کنن. اما اگر بیشتر اوقات این احساس را داشته باشید چی؟
آیا انقدر بر تک تک احساسات خام خودتون که ناشی از کج خلقیهای کودک سه سالهی شماست، سرپوش میذارید تا سرتون از آشفتگی و هیاهو به حدی گیج بره که نتونید درست فکر کنید؟ شاید شما هم وقتی دیر به کلاس رقص پیش دبستانی میرسید، در ماشین فرو میریزید و نمیتونید با نگاههای نفیکنندهی از گوشهی چشم دیگران روبرو بشید. این مسئله میتونه درمورد والدینی که مثل من اچ اس پی (افراد بسیار حساس) هستن صادق باشه.
طبق گفته روان درمانگر و محقق الین آرون، نویسنده کتاب "آدم بسیار حساس"، اچ اس پیها چیزی به نام حساسیت پردازش حسی یا اس پی اس دارن. اونها تقریباً یک پنجم جمعیت را تشکیل میدن؛ یعنی ۱۵ تا ۲۰ درصد.
اچ اس پیها با خود، دیگران و محیط اطرافشون بسیار هماهنگ هستن. اگرچه درجه و میزان تمرکز حساسیتهای اونها میتونه متفاوت باشه، اما افراد بسیار حساس (حس کننده) محرکها و احساسات را عمیقتر از یک فرد عادی پردازش میکنن. این امر در بسیاری از جنبههای زندگی، مفیده: مراقبت از دیگران، خواندن و درک افراد و موقعیتها، همدلی، خلاقیت و تجربه عمیق زندگی. اما همهی این احساسات و تحریکات میتونه عوارض ذهنی و جسمی شدیدی به وجود بیاره؛ به ویژه اگر هر روز شما را در بر بگیره. (سلام، والدین کودکان خردسال!)
خب چه چیزی من را یک اچ اس پی میکنه؟ من به بسیاری از چیزها "بیشاز حد" واکنش نشون میدم؛ از موسیقی بلند و تلویزیون گرفته تا تُن صدای آدمها. صداها یا رویدادهای ناگهانی به حدی من را وحشتزده میکنه که در اعضای بدنم احساس درد میکنم؛ حتی اگر شوهرم فقط بازیگوشانه از گوشهای بیرون پریده باشه تا من را غافلگیر کنه.
من بسیار تحت تأثیر اونچه دیگران دربارهی من فکر میکنن هستم و اغلب نظرات بیضرر را به عنوان انتقادی ویرانگر درک میکنم. بودن در کنار دیگرانی که با هم درگیر هستن هم به شدت اعصاب من را به هم میریزه، چون من عصبانیت و تنش اونها را جذب میکنم (حتی دیدن خشونت بر صفحهی تلویزیون هم آزارم میده) و اگر شخصاً هم با کسی درگیر بشم باعث میشه تا روز حالم بد باشه.
آیا هر بار که پیراهنی را آویزان میکنید خودتون را در کمد معطل میکنید یا اینکه مخفیانه آرزو میکنید اون روپوشهای نامرئی کننده فقط محصول تخیلات جی.کی. رولینگ نبود؟ آیا شما هم مثل من واقعاً منتظر خوابیدن در تاریکی و سکوت کنار کودکتون شبی پس از شب دیگه هستید؟ همهی اینها میتونه نشونهی این باشه که شما هم یک آدم بسیار حساس (اچ اس پی) هستید
بزرگ که میشدم به من آموختن که حساسیت بالای من یک نقص بزرگ شخصیته؛ چیزی که برای "طبیعی بودن" باید بر اون غلبه می کردم. این بود تا زمانی که یک شب درحالی که با اضطراب پس از زایمان دست و پنجه نرم میکردم ، به گرداب جستجو کردن در گوگل افتادم و با این اصطلاح مواجه شدم: افراد بسیار حساس. بعد از کمی تحقیق، برای اولین بار خودم را به وضوح دیدم. آیا من به شدت تحت تأثیر هنر و موسیقی قرار میگیرم؟ تیکِ تایید. آیا من بیش از حد وظیفه شناس هستم؟ آره. آیا سیستم عصبی من طوری از پا درمیآد که به دنبال مکانی تاریک و ساکت میگردم؟ بله لطفا! چه آرامش عظیمی حاصل شد وقتی فهمیدم از هر پنج نفر یک نفر بسیار حساسه و من عجیب و غریب نیستم.
برخلاف اختلال پردازش حسی (اس پی دی) حساسیت بسیار زیاد یک شرایط شناخته شده توسط "راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی"(دی اس ام ۵) نیست.
به گفته محقق و مشاور خلق و خو، دکتر "یاجا یاگیلوویتز"، این یک تفاوت طبیعی در شخصیته.
او توضیح میده بسته به چگونگی رفتار سرپرستان ما و تجربیات خود ما در مسیر رشدمون (به عنوان مثال، این که آیا والدینی داشتیم که در موقعیتهای جدید به طور مثبت از ما حمایت میکردن یا مرتباً ما را با فشار بیش از حد از منطقهی آسایشمون بیرون میفرستادن)، اچ اس پیها ممکنه بیشتر مستعد افکار منفی باشن. الگوهای مقاوم به درمانِ تفکر منفی میتونه منجر به اختلالاتی مانند اضطراب یا افسردگی بشه.
اچ اس پی بودن اغلب با درونگرایی اشتباه گرفته میشه. ۷۰ درصد اچ اس پیها مثل من درونگرا هستن، اما این باعث می شه ۳۰ درصد بقیه برونگرا باشن. این افراد معاشرتهای اجتماعی را انرژیبخش میدونن، اما درعین حال برای پردازش و تنظیم مجدد به زمان استراحت انفرادی نیاز دارن.
ای کاش در زندگیم زودتر درباره بسیار حساس بودن میآموختم، چون باعث میشد اعتماد به نفس بیشتری داشته باشم؛ به خصوص به عنوان کسی که به تازگی مادر شده.
من پسرم را تا شش ماهگی به تنهایی برای خرید مواد غذایی بیرون نبردم. در اوج کمبود خواب، چراغها، سروصدا و مشغلهی زیاد بسیار رنجآور بود. من از حضور در گروههای مادری اجتناب کردم، چون حفظ مکالمات منطقی و توجه به بچه، بار زیادی روی مغز خام من میگذاشت.
هیچ یک از دیگر دوستانم که مادر شده بودن این مشکلات را نداشتن و اینکه من با فعالیتهای به ظاهر پیش پاافتادهی والدین، دست وپنجه نرم میکردم، باعث شد من صلاحیت و سلامت عقل خودم را زیر سوال ببرم.
ساعت استراحت برای افراد بسیار حساس یک چیز لوکس نیست؛ یک ضرورته. این کار درواقع راهی برای تنظیم مجدد هنگام تحت فشار بیش از حد قرار گرفتن سیستم عصبی ماست. قبل از بچهدار شدن، این برای من به معنای خروج بود؛ مثلاً ترک یک موقعیت، یا مشغول کردن توجهام به چیز دیگه، مثل شکار گوشههای تاریک کتابخانهها، یاداشت نوشتن، پخش موسیقی یا کارهای آرامش بخش دیگه. اما والدین نمیتونن از موقعیتشون خارج بشن؛ این یک نمایش ۲۴ ساعته در هفت روز هفتهس!
ما اخیراً به یک محلهی کوچکتر (با قیمت ارزانتر مسکن) نقل مکان کردیم که به من امکان میده از خونه کار کنم و تمام وقت از پسرم مراقبت کنم. من بی نهایت از این امتیاز خوشحالم، اما بخصوص در روزهای سخت، گاهی اوقات خودم را به یاد میارم که کتابدار بودم. بله پیش میاومد وقتی بچههای یک کلاس وارد میشدن، اونجا شلوغ بشه و سروصدا زیاد بشه، اما بعد که میرفتن دوباره همه جا آرام میشد.
همین طور که پسرسه سالهام بزرگتر میشه، سخته که به درون موج احساساتش کشیده نشی؛ به ویژه اینکه در این سن، شدیدتر و غیر قابل پیش بینی هستن. خواستههاش به طور مکرر، فوری، و با صدای بلند بیان میشن، طغیانهای او فیزیکیتر شده، و با شلوغ شدن زندگی روزمره، اون تنها کسی نیست که از چیزهای به ظاهر کوچک گریهش میگیره.
از اونجا که چرت بعدازظهر، حالا دیگه مربوط به گذشتهس (متاسفانه)، من سعی میکنم بیش از حد برنامه ریزی نکنم و مطمین بشم که در هر روز زمان انعطاف پذیری وجود داره. این به ما (خیله خب، من) این امکان را میده که مکث کنم و با فعالیتهای ملایم مثل گشتن ساحل برای پیدا کردن چیزهای جالب یا کتاب خوندن با همدیگه، خودم را جمع و جور و نفسی تازه کنم. در روزهای شلوغتر یا سختتر، با نفسهای عمیق و لحظات بیرون کشندهی ذهن آگاهی، دوام میارم. زمان انفرادی شبانه با یک کتاب یا جدول کلمات متقاطع هم به من کمک میکنه تا دوباره خودم را بازیابی کنم.
نظارت بر پاسخ فیزیولوژیکی به استرسها به من کمک میکنه عوامل محرک را شناسایی کنم و نسبت به اجتناب از اونها یا حداقل کاهش اونها فعال باشم (منفعل نباشم). چراغهای خونهی ما نور گرم، اما ملایمی دارن و من سعی می کنم صداهای اضافهی پس زمینه را به حداقل برسانم (به استثنای موسیقی آرام). شروع با یک پناهگاه راحت باعث می شه صدای اضافی بازیهای پرشور پسرم بیشتر قابل کنترل بشه.
اما زندگی چیزی نیست که بشه همیشه مدیریتش کرد. گاهی اوقات کوچولوی عزیز شما وسط سوپرمارکت ناگهان شروع به گریهای گوش خراش میکنه و شما (که شاید از برنامه ریزی لیست خرید غذا و درگیری با کودک نوپا آشفته شدید) شروع به احساس سوختن گونههاتون به خاطر شرم از جلب توجه مردم و موج فزایندهی احساسات میکنید. حالا چی؟
دکتر یاگیلوویتز به بیمارانش یک روش مهار و کنترل یاد میده که اسمش را گذاشته "گفتگو" تا به آرام کردن احساسات منفی کمک کنه. او می گه: "کج خلقی بچه جلوی دیگران همیشه باعث عکس العمل شدید در شما نمیشه."او پیشنهاد میکنه مواردی از این قبیل را به خود بگویید: "این کاملاً طبیعیه که بچهها این نوع طغیانها را داشته باشن، چون هنوز یاد نگرفتن احساسات خودشون را تنظیم کنن. این نوع اتفاقات پیش میآد. و مادر بدی نیستم اگر نتونم کمش کنم ."
زمان مشخص خواهد کرد که آیا پسرم مثل مادرش بسیار حساسه یا نه؛ گرچه من شک دارم که باشه. صرف نظر از این موضوع، اون داره از تماشای من هنگام کنار اومدن با احساسات خودم آگاه بودن از احساساتش را یاد میگیره. اگر من باهاش کوتاه و خشن حرف بزنم، میپرسه: "مامان، از چیزی ناراحتی؟"
و بعد با هم به راه حل مسئله ای که من را ناراحت کرده فکر می کنیم. من گاهی اوقات تا ده میشمارم، اما این تهدید نیست؛ راهی است برای این که قبل از عمل، خودم را آرام کنم. من امیدوارم که قرار گرفتن درمعرض این تکنیکهای تنظیم کننده به ایجاد انعطاف پذیری و سازگاری در او کمک کنه. او مرتباً به من یادآوری میکنه "نفس بکش مامان، نفس بکش!"
فرزندپروری یک ماجراجویی بزرگه؛ چه درونگرا باشید چه برونگرا، چه کودک نوپا داشته باشید چه فرزند نوجوان، چه پنج تا بچه بزرگ کنید چه فقط یک بچه. (یک بچه کاملاً برای من کافیه، متشکرم!) با وجود چالشها، من از این که مادری بسیار حساس هستم خوشحالم. این به من کمک می کنه از پسرم حمایت کنم و در این که چقدر همهچیز می تونه براش طاقت فرسا باشه باهاش احساس همدردی کنم: یک آدم کوچولو که در یک جهان بزرگ و جدید راه خودش را باز می کنه.
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور به ادراک شهودی مان دسترسی پیدا کنیم؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
چگونه (سرانجام) بسیار حساس بودنم را با آغوش باز پذیرفتم
مطلبی دیگر از این انتشارات
بسیار حساس بودن چه حسی داره؟