معلم خوشحالی که همیشه میخونه وبعضی وقت هامی نویسه!
کتیبه های جیبی

*خوب است که بی پناه باشی یوسف
زندانی بی گناه باشی یوسف
وقتی که زمین قلمروی نامردیست
بهتر که درون چاه باشی یوسف
*آن آینه زنگ می خورد می دانم
این رابطه رنگ می خورد می دانم
مژگان تو تیر است و دل من هم سنگ
تیر تو به سنگ می خورد می دانم
*بگذار ملال عالمی را خوش باش
با باده ی خیام دمی را خوش باش
با حرف نمی شود بسازی آدم
بابرف بساز آدمی را خوش باش
*چیزی نشد از حاصل عشقم حاصل
بهتر که از این به بعد باشم عاقل
من روی دل تو کار کردم یک عمر
اما نشدم سنگ تراشی قابل
*چون می نگرم به کار عالم بهتر
هر مسأله چند وجه دارد در بر
از منظر شعر آه بی چاره درخت
از منظر جبر آه بی چاره تبر
*هرچند که تحقیر شوم باتحقیر
یک ثانیه خو نمی کنم با تزویر
آیینه اگر که واژگون هم بشود
تصویر در آن نمی پذیرد تغییر
*یک دست تازیانه
یک دست گل
کاش
تازیانه ای از گل داشتی
*دریغ آن که
مقصد نیمه ی راه بود
و من راه را
تا انتها پیموده بودم
*جهان چه برای رو کردن دارد
تو اگر عشق را پشت کرده باشی؟
*کسی نیمه ی گم شده نمی خواهد؟
*عشق به همین سادگی بود
او به من گفت شرور
گوش من شعر شنید
*دره به من آموخت
همیشه کوه
فرجام سنگ نیست
*هزار اتیوپی در راه است
تا اتوپیا
*تو را نباید گفت
باید اعتراف کرد
*برای آتش چه فرقی می کند
باد از چه سمت می وزد؟
*گناه دارم خدایا
بروم بهشت؟
*چگونه در منِ هیچ
بی نهایتی از خود ساخته ای؟
*انصاف بده
کدام ابله تریم
من که سنگ هایم را به آسمان پاشیدن
یا تو که آن هارا ستاره پنداشتی؟
*رودخانه طغیان کرد
قایق شکست
قایقران با چوب قایق پل ساخت
به آن سوی رودخانه رفت
*آنقدر دورخیزکردیم
که پریدن از یادمان رفت
*همیشه روزنی هست
حتی در طناب دار!
شاعر:احسان افشاری
مطلبی دیگر از این انتشارات
پناه بر معنیِ مکث
مطلبی دیگر از این انتشارات
همچون یک معجزه در دل زمین
مطلبی دیگر از این انتشارات
شبهای روشن، روزهای بینام