لحظه

بعضی وقت‌ها؛

در حال به فکر گذشته و آینده‌ام

در گذشته به فکر حال و آینده‌ام

و در آینده به فکر حال و گذشته

کمی جابجایی در چینش کلمات اما خب، عین واقعیت!

و خب آن موقع است که نه می‌فهمم چگونه گذشته گذشت

و نه می‌فهمم چگونه حال در حال گذشتن است

و نه اینکه چگونه آینده قرار است بگذرد.

در این شرایط واقعاً از فهمیدن دَوَندگی زمان عاجزم.

نه اینکه نخواهم ها! نه!

در اصل به این خاطر که در چنین شرایطی نفهمم؛ خودِ نفهم. یعنی واقعاً نمی‌فهمم!

و آن موقع است که افسار نفسم را می‌گیرم و تمرکز را هزینه‌اش می‌کنم و تا دقایقی طولانی، خود را با آهنگ نفسم همراه می‌کنم.

شرط دوری از افکاری که مشتانشان زمان است، که خود عاملی بیرونی‌ست، نگاه به درون و تمرکز به اعماق وجود است.

تعادل!