اول دانش آموز/ دوم: نویسنده و داستان نویس/ سوم: فارغ التحصیل مهندسی صنایع دانشگاه شریف/ چهارم: دونده استقامت/ پنجم: دانش آموز/ ششم: دانش آموز/ هفتم: دانش آموز/ هشتم: دانش آموز /...
بُرَنده شفاف/ نگاهی دوباره به مزرعه حیوانات
من "قلعه حیوانات" را تابستان سال 88 وقتی تازه اول راهنمایی را تمام کرده بودم، خواندم. آن موقع در بحبوحه حوادث بعد از انتخابات 88 بود و من نیز در اوجِ خامی آن سن به خواندن این کتاب مشغول شدم. از آن موقع بیش از 10 سال میگذرد و من این بار Animal Farm را به انگلیسی خواندم. علاوه بر این که نسبت به سال 88 پختهتر و بزرگتر شدهام، خواندنِ "مزرعه حیوانات" به انگلیسی به جای عنوان فارسی و کاملا بیمنطق آن یعنی قلعه حیوانات باعث شد که من دریافتهای عمیقتری نسبت به این اثر جورج اورول داشته باشم. حال میخواهم نکاتی را برای شما باز گو کنم.
مزرعه حیوانات و خوانندگان فارسی زبان
درباره مزرعه حیوانات یا همان نامِ نامانوس قلعه حیوانات دو تفکر در میانِ فارسی زبانان وجود دارد، نخست آن تفکر که هر کسی که کتاب نخوانده و یا میخواهد کتابی معرفی کند به سراغ این کتاب میرود. بخصوص در شبکههای مجازی، سه کتاب "قلعه حیوانات"، 1984 و شازده کوچولو حالتی تیپیکال پیدا کردهاند. چندی پیش دیدم که سلبریتیهای سطحی آمریکایی و هالییودی هم از این سه کتاب برای جواب دادن به پرسشِ «بهترین کتابی که تاحالا خواندی چه بوده و یا کتاب محبوبت چیست؟» استفاده میکنند، زیرا کتاب دیگری نخواندهاند. تفکر دوم نسبت به مزرعه حیوانات، تفکری است که به تفکر اول وابسته است و از برخی کتابخوانان سنتی ایرانی بیرون میآید. میگویم سنتی چرا که فکر میکنم کتابخوانان ایرانی روز به روز هوشمندتر از گذشته میشوند. تفکر سنتی یعنی کتاب مزرعه حیوانات، کتابی برای بچههاست و بهتر است در همان سنین خوانده شود. حتی یکی از کابران گودریدز نوشته است: «خوندن این کتاب، در بیست و چند سالگی، مضحک و در سنین بالاتر توهین محسوب میشه» به نظر نویسنده این یادداشت، این ذهنیت نوعی عقب ماندگیِ پیشا سوزان سانتاکی است. سوزان سانتاک با نوشتن مقاله «علیه تفسیر» بدعت نوینی در ادبیات ایجاد کرد. بدعتی که هنوز در میان خوانندگان و نویسندگان سنتی ایرانی ریشه ندوانده است. سوزان سانتاک میگوید یک متن اصیل و خوب نباید نیاز به تفسیر داشته باشد. نباید حتما یولیسزی نوشته شود تا با هزاران ارجاع مختلف خواننده را دیوانه کند. بلکه داستان بر فلسفه و زبان مقدم است. در واقع این روایت و قصه است که فلسفه و زبان را میسازد و نه بالعکس. برای همین است که خوانندگان سنتی اساسا ضدِ سادهنویسی و ضدِ آثار جدید ادبی مانند ادبیات ژانر هستند. یکی از این نگاهها برای مثال گفته سطحی بهمن دارالشفایی در باره مزرعه حیوانات است:
«ضمناً تجربه من این بوده که این کتاب برای نوجوانهایی که تازه میخواهند کتاب بزرگسال بخوانند انتخاب خوبی است و بچهها خیلی خوب با آن ارتباط برقرار میکنند»
در ادامه این یادداشت سعی خواهم کرد تا نشان دهم چرا مزرعه حیوانات نه تنها اثری سطحی و برای بچهها نیست، بلکه داستانی به غایت تمثیلی و به غایت مهم و ماندگار است.
طنز و قلعه حیوانات
هوشنگ گلشیری میگوید، نویسنده کارش این است که به خواننده بگوید: «بیایید این شما و این اجنه درونتان» تا او را به تفکر وا دارد. این وجه نمودیِ ادبیات که به قول یوسا -در مقاله چرا ادبیات-، وجهی است که زندگی ما را دگرگون ساخته است در قالبهای گوناگونی رخ مینماید. یکی از این قالب ها طنز است. طنز موضوع خاصی را به سخره میگیرد تا مخاطب را مجبور سازد نظرش را نسبت به آن موضوع تغییر دهد. این کاری است که برای مثال جاناتان سوئیفت در رمان سفرهای گالیور (1726) انجام میدهد. در واقع جزایر مختلفی که گالیور در سفرهایش میبیند و مشاهداتش، نماینده آن فسادها و رذالتهایی است که سوئیفت در زمان خود میدید. اورول نیز وقتی کودک بود، سفرهای گالیور کتاب محبوبش بود. احتمالا طنز برنده مزرعه حیوانات تاثیری است که اورول از این کتاب گرفته است. اورول در این کتاب به خوبی حماقتهای آدمهای زمانهاش را به مخاطب نشان میدهد.
اسطوره دیکتاتوری و فِسادِ زبان
اورول به خوبی لفاظیهای دیکتاتورها و سیاستمداران را میشناسد. او میداند چگونه تشنگانِ قدرت با لفاظیهای خود، آدمها و ذهنهایشان را به بازی میگیرند. او میداند چگونه دیکتاتورها به شکلی سیری ناپذیر به هر کاری دست میزنند تا به قدرت برسند. برای مثال در ابتدای انقلابِ حیوانات، حرف زدن و سخن گفتن با آدمها ممنوع و گناهی نابخشودنی بود و حتی گوسفندانِ انقلابی به عنوان بلندگویِ پروپاگاندایِ حکومتِ خوکها با شعارِ «چهارپاها خوبن، دوپاها بدن» بر این نکته تاکید میکردند. اما به محضِ در خطر افتادن خوکها و در انتهای رمان، ناپلئون (دیکتاتور رمان) با فردریک و پلینگتون (دو انسان و دو دشمن دیرینه حیوانات) متحد شد؛ شعار خوکها به «چهارپاها خوبن، دوپاها بهترن» تغییر پیدا کرد و حتی خوکها نیز روی دوپا قدم گذاشتند. اما هوشمندیِ اساسی اورول در نشان دادن تنیدگی و رابطه مستقیمِ فِسادِ زبان با فسادِ حکومتی است. شهریار مندنیپور در مصاحبه خود با بیبیسی به مناسبت انتشار داستانِ «سانسور یک عاشقانه ایرانی» میگوید [نقل به مضمون]:« دیکتاتور و دیکتاتوریها با سانسور، زبان را فاسد میکنند. آنها زبان را برای رسیدن به خواستههایشان فاسد میکنند و معنای واژهها را تغییر میدهند.» اورول این نکته را با ظرافت و مهارتی وصف ناشدنی در رمان نشان میدهد. در مزرعه حیوانات دستگاه تبلیغاتی ناپلئون اسکوییلر(Squealer) است که با مهارت خاصی واژگان را تغییر و سعی میکند دیگر حیوانات را فریب دهد. درضمن باید توجه کرد واژه Squealer به معنای جیغ جیغو یا آدمی است که از خودش صدای گوش خراش در می آورد و این خود طنز جالبی است که اورول به کار برده است. نکته دیگر آن است که خوکها هرگاه میخواهند به اصول انقلابِ حیوانات و یا هفت فرمان خیانت کنند و یا آن را وارونه جلوه دهند، واژگان هفت فرمان را که روی دیوار طویله نصب شده است، تغییر میدهند. برای مثال یکی از این هفت فرمان، ممنوعیت نوشیدن الکل است. وقتی حیوانات میبینند که ناپلئون، رهبر و رئیس جمهور فعلی مزرعه حیوانات از شدت نوشیدن الکل مست شده با تعجب به هفت فرمان مراجعه میکنند و میبینند که فرمان ممنوعیت نوشیدنِ الکل به فرمانِ ممنوعیت نوشیدنِ زیاد الکل تغییر کرده است.
مذهب و ظلم
معمولا مارکس در میان افراد مذهبی بد فهمیده میشود و بهتر بگوییم مارکس اساسا به خاطر زبانِ خاصش بد فهمیده میشود. وقتی مارکس میگوید «مذهب افیون تودههاست»، منظورش نه مذهب به عنوانِ مفهومی کلی، بلکه استفاده سیاستمداران از مذهب و اطاعت کورکورانه از مذهب است. موسی (به انتخاب نامها دقت شود) در رمان که یک کلاغ است، نماینده پروپاگاندای مذهبی است. او در کتاب به حیوانات، بشارت کوهستان شکلات و شیرینی (Sugarcandy Mountain) را میدهد. در ابتدا حیوانات و حتی خوکها به او اهمیتی نمیدهند چرا که کارِ مهم، تلاش برای رسیدن به انقلاب و آزادی در همین دنیا است. اما به محض آن که وضعیت مزرعه حیوانات وخیم میشود و کمبود غذا رخ میدهد، ناپلئون از موسی حمایت میکند و حتی به او در ازای انجام پروپاگاندای مذهبی شراب و نوشیدنی الکلی میدهد. اورول میخواهد بگوید، دیکتاتورها از مذهب به عنوان ابزاری برای احمق کردن انسانها استفاده میکنند. آنها سختی کشیدن و اطاعت از دیکتاتور را به عنوان راهی برای رسیدن به بهشت معرفی میکنند تا خود از مردم و منابع مردم سوء استفاده کنند. این آن چیزی است که مارکس و اورول هر دو به عنوان افیونی برای مردم قبول دارند.
انفعالِ پایین به بالا
یکی از نکاتِ بینظیر مزرعه حیوانات، نشان دادن انفعال دیگر حیوانات است. در واقع اورول به خوبی نشان میدهد که سرنوشت هر قومی در دستانِ مردم همان قوم است. اورول با زبانِ بیزبانی میگوید انجام اصلاحات تنها از پایین به بالا میسر است و وقتی مردم دارای بینش و آگاهی نباشند، احمقتر از گذشته رو به تباهی میروند. یکی از نمونههای بارز این عدم بینش کافی باکسر، اسب توانای مزرعه حیوانات است؛ اسبی که به سختی کار میکند، صبحها یک ساعت زودتر بیدار میشود و بسیار مهربان، دلسوز و امیدوار به آینده است. اما باکسر با تمام باعرضگی و توانمندیاش به غایت سرسپرده و به غایت احمق است. او بدون ذرهای فکر فقط یک ایده دارد: «ناپلئون همیشه راست میگه». در واقع اورول با طنزی تلخ به طرفدارانِ نظامهای دیکتاتوری اشاره میکند. طرفدارانی که اگر آنها را در قابی جداگانه ببینید، افرادی ساعی، دلسوز و شریف اند، اما در قابی بزرگتر از بلاهتِ سنگین و سهمگینی رنج میبرند. این افراد مانند باکسر سر انجام در مسیر دیکتاتوری که در راهش تلاش کردهاند، هلاک خواهند شد.
فردِ مهم دیگر در رمان بنجامین است؛ الاغی که با وجودِ درایت و تیزهوشیاش، بسیار منفعل است. او مانند روشنفکرانِ سیگاریِ کافهها میماند که تحلیلهای درست و دقیق ارائه میکنند، اما در راه اصلاحات قدمی بر نمیدارند و همواره ناامید اند. در واقع بنجامین شاید از باکسر نیز خطرناکتر باشد. چرا که ناامید، منفعل و در عین حال پیشبینیهایش همواره به سوی تباهی است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
بخوانید و بدانید تا تولید کننده محتوا باشید!
مطلبی دیگر از این انتشارات
خود تازه
مطلبی دیگر از این انتشارات
تا به کیفیت مورد نظر برسیم!