به خر ساندویچ نده

سلووووم

حدس بزنین چی شدههه

میخوام استعداد شعر نویسیمو به رخ بکشم(~ ̄▽ ̄)~

تازه از چیییی؟

از شعر معروف دوران مدرسه...


یکی از بزرگان اهل خرد

برای خرش ساندویچ میخرد

خرش ساندویچ را به دندان کشید

خردمند از آن پس خرش را ندید

آژان های ده جملگی در به در

پی سرنخی زان خر بی پدر

در این بین در دِه یکی بنده بود

که دیروز او را همی دیده بود

که شلوار زربفت پوشیده بود

غذا خورده آدم بگردیده بود

خری پر افاده که تاجر ببود

وَزین تاجری نان در آورده بود

خردمند همچون که از خر شنید

به راه اوفتاد و دم شب رسید

به قصری که بر این خرش خانه بود

که شهرت بر او سایه افکنده بود

خردمند ،ناگاه،خر را بدید

بگفتا دلم تنگ گشته شدید

بیا با من و بر به منزل بگرد

که بی تو شده خانه ام تنگ تنگ

خرش چون شنیدش سمش را تکاند

به سوی خردمند جفتک پراند

بِدو گفت ابله تقلا نکن

که انسان شدم خر صدایم مکن

خردمند، از آن لگد زود مرد

خرش در نبردی به او کرد برد

و خر تا ابد آدمیزاد ماند

در آن زندگی تا ابد شاد ماند

و چون آدمی میخریدش سَنیچ

تمامش برای یکی ساندویچ

شماهم از این، ذره سودی ببر

و دیگر نده ساندویچی به خر


حیح ~( ̄▽ ̄)~