یه نوجوون دغدغهمند و سمپادی که دوست داره هر لحظه به خودش و دیگران کمک کنه?!sepanta.sh1386@gmail.com?
جادو یا واقعیت؟ داستان زندگی...
همه چیز از یک تفاوت شروع شد. وقتی سن کمی داشتم پدرم رو از دست دادم. تنها یادگاریای که ازش داشتم کرواتش بود. بعد از اون روز تقریبا همیشه و همهجا اون کروات رو میپوشیدم. تا اینکه رفتم یه مدرسهی جدید. رفتار بچههایی که همشون سعی داشتن شبیه هم بشن با من، باعث شد که بفهمم اگه میخواهم که زنده بمونم باید یکی بشم شبیه همه. از اون روز به بعد دیگه نه کراواتی درکار بود و نه منی. اما هر سال روز تولدم از یه کروات عجیب برام ارسال میشد تا بهم یادآوری کنه که کی بودم و کی هستم. اما....
همیشه برام سوال بود که چه کسی هر سال روز تولدم برام کرواتهای عجیب، درست مثل کرواتی که پدرم داشت برام میفرسته. تا اینکه بالاخره دیدمش.
یه چیزی درونش وجود داشت که منو محو خودش کرده بود. تشخیص دادنش از بین صدهزار نفر آدم هم کار راحتی بود. چون همیشه متفاوت بود. چون توی دنیایی که همه ادای یک نفرو در میارن اون خودش بود. خود متفاوتش!
با اومدنش به مدرسهی ما، همه چیز تغییر کرد. تیم فوتبالمون چندین مسابقه رو برد و بالاخره هیجان رو احساس کردیم. اون بهم یاد داد که ما به خاطر موفق شدن خوشحال نمیشیم. به خاطر خوشحال بودنه که موفق میشیم. بهم یاد داد تا میتونم اشتباه کنم اما از اشتباهام درس بگیرم. بهم یاد داد خونه یه ساختمون نیست. خونه جاییه که توش احساس امنیت میکنی و میتونی رویاپردازی کنی. ما با هم دوست شدیم اما همهی اون اتفاقات و احساسات خوب خیلی سریع از بین رفتن. انگار که هیچوقت وجود نداشتن. واقعی بودن استارگرل، بالاخره باعث دردسر شد. ازش خواستم که سعی کنه عادی باشه. مثل همه. و....
میدونید چه حسی داره که از یه نفر بخواید که خود واقعیش نباشه؟ دوستی من و استارگرل خراب شد. اما هردومون علاقهی زیادی به هم دیگه داشتیم. برای همین بزرگترین لطفشو در حق من کرد. توی مراسم آخر سال مدرسه، کمکم کرد که خودم باشم و بعد به خاطر یک اشتباه برای همیشه غیب شد! چون معتقد بود که باید مدتی دست از کاراش برداره تا یاد بگیره. چون درست موقعی که احساس میکرد همه چیز داره درست طبق برنامه پیش میره، هدفش غلطه. اما این به معنای زندگی نکردن رویاهاش نبود. فقط نیاز داشت کمی صبر کنه. کمی بیشتر خودش و دنیارو بشناسه. اما به هر حال، اون برای همیشه رفت. بعد از اون همه چیز عوض شد. تفاوتها مایهی دردسر نبودن بلکه خالق زیبایی بودن. اون مثل یه جادو بود.
از همون اول که دیدمش شک داشتم که اون واقعیه یا نه. شک داشتم که اون یه دختر مثل همهی دخترهای دیگست یا یه جادوعه! اما چرا به این فکر نکردم که شاید هردوشون باشه. یه جادوی واقعی!
اما به نظر خود من، استارگرل بخشی از وجود همهی ما آدمهاست که خیلی نادیده گرفته میشه و هیچوقت صداش شنیده نمیشه. استارگرل یک عدد من از منهای وجود ماست که تفاوتها و زیباییهای مارو به وجود میاره.
پ.ن: سلام رفقا. امیدوارم حالتون خوب باشه. امروز من خیلی خوش شانس بودم. چونکه خیلی شانسی دو تا فیلم بی نظیر رو تماشا کردم. درست موقعی که بهشون نیاز داشتم. داستان بالا که خوندید، داستان همین فیلمه.
بهتون حتما پیشنهاد میکنم این دوتا فیلمو به ترتیب تماشا کنید. من که به معنای واقعی زندگی کردن رو ازش یاد گرفتم.
(این پست خیلی سریع نوشته شده و اگر که مشکلی داره عذرخواهی میکنم.)
مطلبی دیگر از این انتشارات
دستهایت رقاصِ سالنِ کاغذند؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
هری پاتر و یادگاران مرگ1و 2
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوست معمولی