داستان آرامش بخش...

جدیداً خیلی به داستان و رمان علاقه مند شدم...

قبلنا فکر میکردم خوندن رمان و داستان های تخیلی چه سودی میتونه برام داشته باشه و همیشه خوندن اینطور چیزا رو وقت تلف کنی میدونستم...

بیشتر مطالعه من روی کتاب های آموزشی بود و یا کتاب های انگیزشی، کم کم دیدم داره علاقه من نسبت به کتاب خوندن کم میشه و مطالعه داشت برام سخت میشد...

چراکه کتاب های آموزشی و انگیزشی نیاز به درک و تامل بیشتری داره، حتی باید در بعضی از این کتاب ها نکته برداری هم بشه که ذهن ما اینکار ها رو برای خودش سخت می بینه و کم کم ما رو از خوندن کتاب منصرف میکنه...

وقتی که به پادکست و کتاب های صوتی علاقمند شدم در بین همین پادکست ها داستانی گوش دادم که صدای گوینده آن و موزیک این داستان بسیار آرامش بخش و پند دهنده بود...

اسم این پادکست، ثار بود؛ این پادکست و یکی از رفقا بهم معرفی کرد و اصلاً از همونجا بود که به پادکست گوش دادن علاقمند شدم...

توی این پادکست ثار، میاد اولش بحث های در مورد ثروت و مصاحبه با افراد می کنه و آخرش داستان هایی رو با یک زیر صدای بسیار آرامش بخش تعریف میکنه...

واقعا از روزی که به این داستان ها گوش دادم رفتم چند تا کتاب داستانی طور و شروع به خوندن کردم مثل شازده کوچولو، پیرمرد دریا، هیتلر و چند تا دیگه که واقعاً دوباره شوغ کتابخونی من و زنده کرد...

در کل اگر بخوام تجربه خودم بگم اینه که همیشه قرار نیست کتاب های انگیزشی و آموزشی برای ما پند دهنده باشن، چون بسیاری از پندهای روزگار در دل داستان ها خوابیده است همان داستان هایی که ما فکر می کنیم کودکانه و بی ارزش هستند...