??
وقتی از رنج ها فرار می کنیم....
وقتی که درد غیر قابل تحمل می شود، وقتی که زخم بزرگتر از روح ما می شود،وقتی که غم عریض تر از دنیای ما می شود ، وقتی که زندگی تلخ تر از زهر می شود و وقتی که هیچ یک از آدم های دنیای ما متوجه این تغییر نمی شوند ممکن است دست به کار خطرناکی بزنیم:فرار از درد...
ما از رنج های مان فرار می کنیم تا فراموش کنیم که چقدر زخمی هستیم،که چقدر شکننده هستنیم، که چقدر آسیب پذیر هستیم.
برای فرار از درد هرکدام از ما روش و انگیزه ی خاص خودمان را داریم.بعضی از آن فرار می کنیم و آن را در گاوصندوق اتاقم زندانی می کنیم تا همرنگ جماعت شویم و بین بقیه مقبول واقع بشیم. بعضی هم کاملا برعکس! خود را در اتاق زندانی می کنیم و از اجتماع دوری می کنیم تا بقیه یادآور درد هایمان نباشند.
انکار درد در کنار همه ی هزینه های سنگینی که دارد یک مشکل اساسی دارد:
درد فقط به این سبب که تاییدش نمی کنید،از بین نمی رود.در حقیقیت اگر درد بدون کنترل بماند،چرک می کند،رشد می کند و به رفتار هایی منجر می شود که کاملا در تضاد با کسی است که می خواهیم باشیم.
_برنه بروان
با اقتدار برخاستن
پارادوکسی که راجب انکار و فرار از همه ی زخم های دارد این هست که اگر به آنها توجه لازم را نکنیم آن وقت آنها برای جلب توجه ما با انرژی بیشتری به ما حمله می کنند و به ما آسیب می زنند. صبرِ درد هم حدی دارد!
تا یک جایی سکوت می کند و به شما اجازه می دهد هرطور که میخواهید با او رفتار کنید. اما اگر کاسه صبرش لبریز شود،نسبت به مسبب اولیه درد، ما را با شدت بیشتری به زمین می اندازد . برخاستن بعد از زمین خوردن سخت هست و بعد از زمین خوردنی که درد های انکار شده مسبب آن باشند سخت تر.
فرار کردن از درد با ایجاد وقفه در آن فرق می کند.برای نفس کشیدن در روز های سخت و برای اینکه خفه نشویم چاره ای نداریم جز اینکه گاهی برای چند دقیقه یا چند ساعت یا حتی چند روز از درد مان فاصله بگیریم و دوباره به آن برگردیم.
همین طور که گفته شد روش های متعددی برای فرار وجود دارد، در اینجا چند تا از رایج ترین آنها را به نقل از کتاب تکه هایی از یک کل منسجم آوردم.
1-فرار از درد با انتخاب دردی دگر
با انتخاب درد دگری،درد قبلی موقتا فراموش میشود.فقط موقتا.اما به نظر می رسد گاهی این آسان ترین راهی است که به ذهنمان می رسد.هنوز در را حس می کنیم و مرهم موقت را انتخاب می کنیم که فراموش کنیم.این فراموشی زمان زیادی طول نمی کشد و خودش در آینده به دردی دگر تبدیل می شود. راه حل رهایی از درد،تجربه آن است.در درون بدن ، عمیق و بی واسطه.اگر غم است، اگر خشم است، اگر گناه است،اگر عشق است، هرچه که حسش کنیم و از آن فرار نکنیم.
روزی از تمام درد هایی که در بدنمان گیر کرده اند،خسته می شویم.. و آن روز احتمالا فرار نخواهیم کرد و ناچار می شویم با زندگی چشم در چشم شویم. اگر رودرروی در بایستیم و تجربه اش کنیم،هرگز آدم ها نمی توانند راه فرار باشند،آغوش ها نمی توانند مُسکن باشند و فراموش ها نمی توانند ادامه دار باشند.
رابطه هایی که برای پوششی برای درد به جا مانده از رابطه ی قبلی اند،شما را آرام نخواهند کرد.
آدم ها را مسکن هایی موقت نبینید.
اول درد را آرام کنید و بعد وارد رابطه ی بعدی شوید.
2-فرار از درد با انکار و سرزنش
در خاطرات تلخ ما، آدم هایی که از دستشان داده ایم، در تجربیات بد طرد شدنمان، در تمام لحظات سختی که داشته ایم، واقعیتی وجود دارد که« درد» نام دارد و روبرو شدن با این واقعیت جهان ما را تغییر خواهد داد. در تمام اتفاق هایی که در گذشته ما رخ داده، ما هم سهمی داشته ایم. ما هم قسمتی از آن لحظه دردناک بوده ایم. با سعی در پاک کردن و فرار کردن از گذشته مان، قسمتی از هویت خودمان را در آن خاطره جا خواهیم گذاشت.
این فرار های مدام، ما را خسته خواهند کرد و جایی در میانه زندگی احساس سرگشتگی و معلق بودن خواهیم کرد. در فرار های از گذشته مان« انکاری» وجود دارد که خسته مان می کند. انکار واقعیتی به نام درد و سهیم بودن ما در این درد. انکار ها به مرور زمان خفه کننده میشوند. اگر فرار کنیم و انکار کنیم، هیچ وقت خود واقعی مان را نخواهیم دید و اگر روبه رو شویم و گذشته را به عنوان قسمتی از خودمان قبول کنیم، تغییرات شروع می شوند آرام و آهسته..
3- فرار از درد با رویا پردازی
رویاها واقعیت را تحریف می کنند. به رویاهایتان اجازه ندهید شما را از دیدن دردِ واقعیت زندگیتان دور کنند. اگر در واقعیت با درد روبرو شوید یک بار برای همیشه درد را تجربه می کنید و بعد با جریان زندگی همراه می شوید.زیبایی ها و سختی ها را می بینید و تمام شگفتی های زندگی را در آغوش می کشید. درد دگر مثل خوره تکرار نمی شود و شما آن را به عنوان جزئی از واقعیت قبول می کنید. اما در رویاهایتان شما زجرکش می شوید. چون درد را نمی بینید که بتوانید آن را تجربه کنید و آن را از بدن تان بیرون بیندازید و و حتی نمی دانید دردتان کجاست که دارید با آن رویا می سازید.در واقع در دو جهت در نوسان هستید.رویایی که قادر نیست به واقعیت تبدیل شود و این خود دردناک است و واقعیتی که گه گاه آزار دهنده است اما نمی دانید دردش از چیست.به رویاهایمان عمیق نگاه کنیم.وقت یک بازبینی دوباره است؛ما در واقعیت یک بار سوگواری می کنیم و ناکامی را تجربه می کنیم اما در رویا مدام ناکام و اسیر می شویم.
هزینه های سنگین انکار درد
درد فقط به این سبب که تاییدش نمی کنید،از بین نمی رود و قطعا روزی در جایی خود را نشان خواهد داد.آنچه در ادامه می آید (به نقل از کتاب با اقتدار برخاستن)پنج راهبردی است که دردی که فکر می کنیم با انکار وجودش آن را به دور دست ها تبعید کرده ایم به ما حمله می کند.
1- درد لوستری
شاید یکی از پیامدهای تلاش برای نادیده گرفتن درد هیجانی حالت لوستری است. فکر می کنیم آنقدر درد را در لفافه پیچیده ایم که نمی تواند دوباره ظاهر شود؛ اما ناگهان یک نظر به ظاهر بی ضرر ، باعث خشم ما می شود یا جرقه گریه را می زند، یا شاید اشتباهی کوچک در سر کار باعث هجوم حمله شرم شود. بهش درد لوستری می گوییم چون دردش اونقدر زیاده که وقتی لمس می کنی فرد تا لوسترهای سقف از جا می پره.
2- بیرون راندن
نفس ما هم مثل همه اغواگران اگه به خواسته هاش توجه نکنیم، همه جوره به سمت مون حمله می کنه. گاهی اوقات وقتی درد های مان را انکار می کنیم سعی میکنیم با اشکال مختلفی مثل تلافی کردن، بهانهتراشی، حمله زبانی درد را از خود بیرون کنیم.
3-بی حس سازی آسیب
برای اکثر ما اولین پاسخ به ناراحتی اینه که در مقابلش تسلیم نشیم و به راهمون ادامه بدیم اما کاری می کنیم که از بین بره. این کار رو با بی حس سازی درد با استفاده از هر وسیله ای که سریعتر تسکین بده انجام میدیم. میتونیم درد هیجانی را با چیزهای زیادی از جمله الکل، مواد مخدر ،غذا، کار، قمار، روابط نادرست و اینترنت سر جاش بشونیم.
4- انباشته سازی آسیب
افسردگی و اضطراب دو تا از اولین واکنش های بدن به انباشتگی آسیب هستند. اینجا بدن ماست که تصمیم میگیره کی کاسه صبرش لبریز شود.
5- آسیب و ترس از نداشتن راه پیش و پس
گر آسیب یا ترس یا عصبانیت را به رسمیت بشناسیم گیر میافتیم. وقتی کمی درگیر شویم راه حرکت به عقب را نخواهیم داشت و تظاهر میکنیم که اهمیت نداره. پیشروی به جلو هم ممکن است، هیجانی را به راه بیندازد که نمیتونیم کنترلش کنیم. تایید وجود هیجان به این حس منجر می شود.
مرا دردیست اندر دل که گر گویم زبان سوزد وگر پنهان کنم ترسم که مغز استخوان سوزد
پس به جای اینکه از دردهایتان فرار کنید و آنها را در لفافه بپیچید یک بار با تمام وجود حس کنید.
یک بار برای همیشه بگذارید که درد زبانتان را بسوزاند تا بتوانید آن را از بدنتان بیرون کنید.
پست های مرتبط:
2- نامه ای به همه ی آنهایی که در رنج اند
8 کاری که وقتی غم و اندوه شدید می شود باید امتحان کنید
مطلبی دیگر از این انتشارات
و کاغذ تا آخر عمر تنها و سفید ماند...
مطلبی دیگر از این انتشارات
پذیرش سوگ
مطلبی دیگر از این انتشارات
تله ی شادمانی|سیلی واقعیت دلنوشته + کتاب