من ماهم و تو زمین:))

|?︎? ❦︎| بعضی وقتا که باهم حرف میزدیم...

یدفعه خیره و عجیب بهم نگاه میکرد و میگفت:

-من ماهم...توئم زمینی!

همیشه تا یک ساعت مغزشو میخوردم ؛

اصرار میکردم ؛

پا رو زمین میکوبیدم و قهر میکردم ؛

حتی اعتراض میکردم که ...

"چرا تو ماه و من زمین؟ چرا من ماه نباشم؟"

ولی فقط میخندید و شونه بالا مینداخت و میگفت:

-میگم! میفهمی! به وقتش....

به وقتش...

به وقتش...

به وقتش...

وقتش اونموقعی بود که جلوش ایستاده بودم و

به لبخند عجیب و همیشگی روی لباش نگاه میکردم و میخواستم واسه همیشه از خودش ، چشمای مرموز و "دورت بگردم" گفتناش خداحافظی کنم و...

برم پیش عشق واقعیم!

چشمامو بستم و خواستم برم که صدام زد...

وایسادم!

چند قدم جلو اومد و دستاشو توی جیب کاپشنش گذاشت و...گفت:

-یادته همیشه میخواستی راز عجیب اون حرفمو بفهمی؟یادته... میگفتم صبر کن تا وقتش برسه؟ رسید...اونی که میدونستم میاد ؛ اومد! خورشید اومد!

و حالا... من همون ماهم که دور زمین میگرده و گشتن زمینش به دور خورشید رو نگاه میکنه! :))

↯ نویسنده: لاکپشت "یاسمین فتحی" ??

کپی بدون اسم نویسنده حرام‼️-