کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh در مبتلا به نوشتن... ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه مثل همه مرگ ها... در حضور دیگران گریه نمیکنیم زیرا از درک نشدن میترسیم مدتی است اشک ها...
vafa در مبتلا به نوشتن... ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه داستان های خواب زده بازم ی داستان خواب زده دیگ...
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh در مبتلا به نوشتن... ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه سپیدی برف اینجا به سرخی میزند! نامه ای که از میان مشتش بیرون کشیدم... این بار به سبک زمستان
ریحانه غلامی (banafffsh) در مبتلا به نوشتن... ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه یه بارم تو دروغ بگو... گـفتم: جـدی میگـم! مـن اصـلا دوسِـت نـدارم! ایسـتاد. خـیرهـ شـد بـه صـ...
کتایون آتاکیشیزاده | Katayoon Atakishizadeh در مبتلا به نوشتن... ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه زمستانی زودتر از دی ماه کسی از ایستادن بدون چتر زیر باران نمیمیرد! مرگ لحظه ای میرسد که پرس...
elahe hamzavi در مبتلا به نوشتن... ۳ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه کافه یادگاری.. این مردم مینالن از عادت، ولی منِ لعنتی هنوزم که هنوزه عادت نکردم:)صدای...
ریحانه غلامی (banafffsh) در مبتلا به نوشتن... ۳ سال پیش - خواندن ۵ دقیقه ••چمدان مادر بزرگ•• هر چه چمدان داخل کمد است را بیرون میریزم! با حرص لباس ها... آلبوم ها.....
°• یاسمین فتحی •° در مبتلا به نوشتن... ۳ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه من ماهم و تو زمین:)) |?︎? ❦︎| بعضی وقتا که باهم حرف میزدیم...یدفعه خیره و عجیب بهم نگاه میک...