حسرت من؛ نوشتهی رها
حال

محدود را چند؟
وقتی در حدودش دود خاکسترش بر فراز آسمان هاست.
تراوشات ذهنیام کم شده است چون کمتر خودم را جای این و آن میگذارم و داستان زندگی بقیه را که خودم ننوشتم زندگی میکنم.
یا باید خودت بنویسی و زندگی اش کنی یا باید نوشتهی بقیه را زندگی کنی و اگر نوشته خودت را ننویسی، روزی کسی آنرا خواهد نوشت و زندگی خواهد کرد.
واقعیتی که چندیاست فهمیده ام و به آن پی بردهام جسمم است.
درست است که ذهن قدرت تخیل آینده و استفاده از خاطرات گذشته را دارد و گاهی افسارگسیختگی میکند
اما؛
جسم مجبور است که در حال باشد و نمیتواند در زمان دیگری سفر کند.
یعنی توانش را ندارد!
پس جسمم را مینگرم
به پستی بلندی های روی دستانم دقت میکنم
نَفَس را درمییابم
و میتوانم دوباره به حال برگردم
فردی میگفت:
Heaven is the present!
بهشت همان حال است!
مرا به فکر فرو برد!
مطلبی دیگر از این انتشارات
خانهی من
مطلبی دیگر از این انتشارات
من هم مثل همه
مطلبی دیگر از این انتشارات
این عشقه یا توهم؟