Dirk Maassen - Ethereal
انعکاسِ چشمان یک نهنگ
به خودم نگاه میکنم از دور دستها چون گم شدهای در تیغزار که با صدای بلند آواز میخواند و هوا آنقدری گرم هست که مدتی مکث کند؛ نفس بگیرد؛ بعد دوباره به راه خود ادامه دهد. گیر افتادهام در ملال انگیزیِ دوباره، انگار یک چرخهی بیوقفه باشد. اگر میتوانستم یک دستم را قطع میکردم تا به جایِ سنگی فرضی، مانع از چرخش دوبارهاش شود و بعد شروع میکردم به نوشتن مبهمترینها تا شاید مغزم از فوران کلمات آرام بگیرد. کاش در به تصویر کشیدن آنچه در ذهنم بود، مهارت داشتم... حالا که فکر میکنم آنچنان تصویر نیست؛ یک گذرِ تار... شاید هم آنچه در انعکاسِ چشمان یک نهنگ نهفته است. نفس میگیرم و ادامه میدهم... با یک دست. دوا نمیشود. فکر میکنم که مدتهاست درین تله گیر افتادهام که آشکار شدن صفت مرا متحیر میکند و حاصلش تنها پذیرفتنی ست که سالها طول خواهد کشید. به خودم نگاه میکنم. آنچه که هستم و آنچه که دیده میشوم؛ شبیه فاصله مردهترین ستاره آسمان است با من. میدانم که هزاران کلمه، شبیه خار کوچکی بر تن یک بوته است در این سیاره خاکی. و آواز میخوانم با صدایی که گرفته است. بس.
مطلبی دیگر از این انتشارات
365 روز تا 18 سالگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
چرت و پرت نامه| اورثینک شبانه و صدای باران
مطلبی دیگر از این انتشارات
خوشحالم که سبز هم آنجاست .