ما بیشتر زندگیمونو تو بهشت گنگسترا میگذرونیم
برف
وسط برف و کوران
حرکت در جهت طوفان
گم شده وسط راه
به دور از مبدا، بدون مقصد
مژه ها سفید،
طنابا پاره،
رفیقا ته دره،
اَشکا یخ زده
هوا هر لحظه سردتر
ضربان هر لحظه کندتر
تو رگا یه لیوان خون خنک
پاها هر لحظه سست تر از قبل
چشما میبینه از دور یه غار
میره به سمتش، شاید پناهگاه
از ته غار تاریک باز میشه یه سیاهچاله
میتابه یه نور،
به زور از منشا
امید به نجات
هشیاری کمتر
جاذبه قوی، خطر در کمین
غرق تو سیاهی
معلق بی غذا،
اینم یه تضمین
بدون اختیار میره تو خلسه
میادش از دور،
یه صدا ناسوت
صدا قدم های یه مرد خسته
صدا کوبیدن عصا رو تابوت
باز میشن دو چشمش بدون بینش
ثابت، حیرون، به هیچی خیره
میشه به ناگهان در تابوت باز
جمعیت دورش، لبریز احساس
آیا توهم؟ آیا نجات؟
میپرسه از خود،
داره میگیره منو اونی که منو داد؟
مطلبی دیگر از این انتشارات
به راستی، زندگی شگفت انگیز است!
مطلبی دیگر از این انتشارات
برای نوشتن
مطلبی دیگر از این انتشارات
خداحافظ...