تباهیجات (اعتراف نامه)

(هشدار: وقتتان را سر این پست تباه نکنید.)

(هشدار۲: این پست شوخی است، ولی کاملا جدی است.)

بیایید فلش بکی بزنیم به ۴ سال پیش.

منِ ۱۲ ساله، بیکار، وسط تابستون، با یه حوصله ی سر رفته.

شما جای من بودین چیکار میکردین؟

بیایید یک فلش بک تر بزنیم.

منِ کلاس ششمی، با دغدغه تیزهوشان، و البته با دوستی که پایه ی آتیش سوزوندنام بود.

بچگی هام خیلی شر بودم، و گاهی فکر میکنم اگه به خاطر دوستانِ- (یا بیایید جمع نبندیم!) دوستِ دوران راهنماییم نبود، من الان چه خلق و خویی داشتم؟

در عین اینکه جلوی مدیر و معاونا بچه مثبت بودم، هر آتیشی بلند میشد زیر سر من بود. (آتیشِ مثبت البته)

یادمه متن آهنگ های حسین تهی و تی ام بکس رو پرینت می کردم و اینقدر می خوندم تا حفظ بشم و به اکیپ سه نفره‌مون یاد بدم.

یه بار که حوصله ی صف صبحگاه رو نداشتیم(کلاس چهارم)، دو تا دوستمو بردم توی یکی از دستشویی های مدرسه تا با هم رادیو گوش بدیم. (رادیویی که قاعدتا غیر مجاز به مدرسه اورده شده بود.) (آخر مدیر مدرسه گیرمون انداخت. هعی.. احتمالا بعدنا داستان کاملشو بنویسم!)

حالا خیلی هم خلاف نبودمااا!! فقط یکم. در چارچوب قوانین و فرهنگ ایرانی-اسلامی. (وی چشمانش را مثل گربه های معععصوم:/ گشاد میکند.)

میووونگ
میووونگ

سال پنجم فرا رسید و خانواده ی بنده که به دلیل لوس بار نیاورده شدن، من را ۵ سال اول تحصیلی در مدرسه ای دولتی ثبت نام کرده بودند، به دلیل بالا بودن سطح علمی معلمان در مدرسه ای غیر انتفاعی(و صد البته لوس بار نیاورده شدن بچه ها)، مدرسه ی اینجانب را عوض کردند.

اونجا من دوباره یه اکیپ سه نفره ی دیگه آخر کلاس تشکیل دادم. (می بینید که اصولا آدم فعال و انقلابی ای هستم و همچنین نستوه!😀)

جریان از این قراره که یکی از اعضای اون اکیپ، کانال آپارات داشت و مرا نیز از این شَبِکَت محروم ننموده، به وی تدبیرِ کانال ساخیدن و آپلودیدن بنموده و چراغِ راه همی آشکارا بکرده.

(راستی اصلا به گروه های سه نفره میشه گفت اکیپ؟)

خلاصه منم جوگیر، شروع به کار در این کانال کردم. هعی جوانی.. یادت به خیر..

جوانی نونهال(یا شاید هم نوبهار)ی بود و بگذشت

اصولا گردوندن کانال های آپارات نوجوون ها کار بسیار طاقت فرساییه. چرا؟ چون باید به طور شبانه روزی مشغول به دانلود ویدیوهای کانال های آپاراتی دیگر شوید و همان ها را آپلود کنید. یا اگر دیگر خیلی بچه مایه دار باشید، آنها را از یوتیوب می آورید. چرا؟ چون اینترنتتان را از سر راه آورده اید. آیا کسب درآمد هم می کنید؟ ابدا! بسی هم منطقی.

می بینید که شرایط تفریح و سرگرمی های فراوانی برای نوجوانان امروزی فراهم است. من همسالان ناشکری را می بینم که می گویند تعداد کافه ها، کتابخانه ها، اماکن ورزشی و ... در سطح کشور کم است. آخر تا وقتی آپارات هست، این خزعبلات چه معنی می یابد؟

خلاصه که..

از اونجایی که خانواده های ایرانی ابدا به فکر پیشرفت ما نیستند، به پیشنهاد مادرِ بزرگوار، از این اکیپ جدا شدم. و این اولین قدم من در راستای شر نبودن بود.

و بعد از اون، به قولِ شاعر:

من به هر جمعیتی نالان شدم / جفت خوشحالان و بدحالان شدم

به عبارت دیگر، سعی کردم در اکیپ های مثبت، ریشه بدوانم.

البته در پرانتز بگویم که من درسم خوب بود (تعریف از خود نباشه) و اینجوری هم نبود که خودمو به بقیه تحمیل کنم. دلشونم بخاد. اییییش😀

ولی خوب آنان دلشان نخواست. به عبارتی، لیااااقت من را نداشتند.🤧

سرتان را به درد نیاورم.

همچنان شمای خواننده که تا الان مغزت از این جفنگیات متلاشی شده:

خدایا بسه دیگه
خدایا بسه دیگه

آغو ما تیزهوشان قبول شدیم و مجددا بیکار گشتیم. پس مجددا به کانال آپارات روی اوردیم. این بار با ویو های بالای ۱۰ هزار و ۱۰۰ هزار (همچنان از طرائِق نامشروعِ اسکی!)

پس با خودم فکر کردم: حالا که من معروفم(حس گودرت)، چرا یه سایت نداشته باشم که توش کانالمو معرفی کنم؟

این گونه بود که من وارد ویرگول شدم.

(یعنیا من اگه همین وقتی که روی کانال آپاراتم گذاشته بودم رو روی کاکتوس میذاشتم، تا الان ۴ بار موز داده بود. (هر سال یه سِری))

به چهار تا پست بسنده کردم و یکی دوسال بعد در اثر شرمِ نیابتی یا به قولی second-hand embarrassment، به دلیل بچه مثبت شدن و در طی یک حرکت انتحاری، همه ی ویدیو های کانال آپاراتم رو پاک کردم. (حیف ویو😟😂)

و بله! در تمامِ این سال هایِ تباه، بنده از کامیون‌نیتی یا بهتر است بگویم community موجود در ویرگول بی خبر بودم. (بنده از این حجمِ استفاده از کلمات فرنگی مآبی، شرمسار و گناهبارم. آخه یو نو؟ فارسی کِیلی کِیلی کم یاد داشت.)

حالا بماند که نمیدانم در آن دوران اصلا ویرگول کامیون‌نیتی ای داشته است یا خیر!

گذشت و گذشت تا شد امتحانات نهایی خرداد ۱۴۰۳.

دقیق یادم نیست قبلِ کدام امتحان و بعدِ کدام امتحانِ دیگر بود. ولی به شدت خسته و بی حوصله بودم. در این بازه ی چهارساله، همواره از طریق جیمیل به گوشم رسیده بود که:

فلانی پست شما را لایک کرد

چلانی پاسخی بر روی نوشته ی شما ارسال کرد

بهمانی شما را دنبال کرد

ولی در آن بحبوحه ی بی حوصلگی، با خودم گفتم روی یکی از این جیمیل ها کلیک کنم و ببینم کدام انسانِ از من بیکارتری، چرندیاتِ تباه مرا به تازگی خوانده است. خوانده که هیچ، لایک و فالو هم کرده و پاسخ هم داده! شگفتا!

دقیق یادم نیست اولین پستی که اینجا خواندم، کدام بود -که احتمالا این بود- ولی در یک لحظه به خود آمدم و دیدم در دریای ویرگولی ها غرق شده ام. و چه خوش دریایی است که مغروقِ آن شدن نیز مَلَس است!

ولی از آنجا که مستضعف هستید،

مستاصل؟🤔

ولش کنید.

از آنجا که در جریان هستید، بنده کنکور دارم و این یعنی پایانِ خط.

چوبه ی دار.

واپسین وداع.

شام آخر.

شام شام.

آخر.

مهوش

پریوش

چه بد کرد

*سرفه* کرد

شوهر کرد

همه را در به در کرد

اخوی با حفظ شئونات بیا وسط آآ
اخوی با حفظ شئونات بیا وسط آآ

دیگه حالی به آدم میمونه؟

شما هم اگر کنکور داشتید دیگر حالی بِهِتان نمی ماند.

(ببخشید ساعت ۱ صبحه، یکم مایع مغزی-نخاعیم ارور داده.)

خلاصه اینکه بنده نیامده می روم، و خیلی دوست داشتم بگویم که بعد از کنکور تیر می آیم، ولی می دانم که بعد از اولین امتحان نهایی ظهور خواهم کرد.

ای بابا نه! گریه نکنید! میدونم دلتون برام تنگ میشه!

نه تروخدا.. بیا این دستمالو بگیر پک و پو- چیز فِیسِ نازنینتو پاک کن. من خودمم که دلم نمیاد برم عزیزم :(

مجبورم می فهمی؟ فهمِدی یا نه؟

هَین؟
هَین؟

خلاصه اینکه برام آرزوی موفقیت کنید.(جرئت دارین نکنین.)

بعدِ کنکور کلی کَله های نازنینتون رو خواهم خورد.

تا اون موقع سعی کنید از فراق جان ندهید.

فعلا با اجازه.