پارتی 300 تایی شدن ..

طراح روان نویس هستن .. ببینین چقدر خفن شده!
طراح روان نویس هستن .. ببینین چقدر خفن شده!

سلام علیکم ... خب و بالاخره 300 تایی شدم. هشت ماه پیش بود که جشن 200 تایی شدن را دور هم گرفتیم. یادش بخیر. اما حالا دوستان جدیدی به جمعمون اضافه شدن و با دعوت های به عمل آمده دیشب یک مهمانی خیلی خفن در یکی از باغ های طرقبه برقرار شد. به دوستان گفتم که هر چه دوست دارند بپوشند و این دوستان هم دست به یکی کرده بودند و عده ای به هوای خز پارتی ، لباس های خز و خیل و آرایش های داغان ماغان کرده بودند و عده ای هم فکر کرده بودند کاستوم پارتی است و فردی با آکواریوم وارد مهمانی شد و دیدیم لباس فضانوردی پوشیده و رفته توی آکواریوم. فهمیدم بله. ایشان همان فضانورد اقیانوس هستند.

خانوم فضانورد اقیانوس در آکواریوم مورد نظر
خانوم فضانورد اقیانوس در آکواریوم مورد نظر


جشن به صورت خود گردان برگزار شد و من فقط هزینه اش را پرداخت کردم. برنامه ها را دوستان خودشان چیده بودند و ما فقط نظاره گر بودیم. کارما بند و بساط فسق و فجور و طرب را فراهم کرده بود و خودش به شغل شریف دی جیی مشغول بود. جا داره از روان نویس عزیز تشکر کنم که زحمت مجری گری این جشن رو بر عهده داشتن و پوستر جشن رو هم ایشون تهیه کردن. میبینین چقدر شاخه تو رو به خدا؟ واااای ... و خب کلی هم جشن رو گرم کردن. البته برای روحیه خودشون هم خوب بود بعد از راحت شدن از دست کنکور.

جشن ساعت 9 شب شروع شد. مهمانان از اقصی نقاط ویرگول ، از مدرسه ، از دانشگاه ، ازینور از آنور خودشان را رسانده بودند. جشن با قرائت قرآن کریم شروع شد و بعد هم سرود ملی ایران پخش شد. سپس خودم رفتم بالای سن و کلی از حاضرین جلسه تشکر کردم. حتی از سفیر پاکی که آمده بود سوژه جمع کند برای پادکست های بعدی اش. میکروفون را روشن کردم و با عرض سلام و خسته نباشید از همه ی دوستان که نه تنها پست هایم را خوانده و تحمل کرده بودند. کامنت هم گذاشته بودند تشکر کردم. کمی از حسی که نسبت به 300 تایی شدن دارم گفتم. گفتم که 300 تایی شدن در ویرگول مثل 300کایی شدن در اینستاگرام چه بسا بالاتر است. و با زحمت و تولید محتواهای متنوع از اسنپ نوشت گرفته تا اسنپ نوشت. از اتوبوس نوشت گرفته تا معرفی فیلم و سریال و چیزهای دیگر به اینجا رسیدم و خدا را شاکرم که دوستان خوبی چون شما پیدا کردم.

خودم
خودم


کارما هستن
کارما هستن


حرفم که تمام شد به کارما گفتم آتشش کند. او هم دیس دیسی کرد و آهنگی را از نیکل بک پلی کرد. آهنگ خیلی ضربش بالا بود و بچه ها از خود بی خود شدند. تارا دختری در مدرسه هم که تازه از مدرسه با کوله پشتی ای بر پشت آمده بود آمد وسط و رقص شمالی نمایانی کرد و دست زینو را گرفت و با هم چرخیدند و رقصیدند. کیک پنج طبقه در وسط مجلس بود و قرار بود من افتتاحش کنم و بعد خواهران فائی و دختر مهتاب زحمت تقسیمشان را بکشند.


سید خانوم هم که تسبیحی دستش گرفته بود و گوشه مجلس استغفار می کرد و صلوات میفرستاد و میگفت هی سید سید سید ... من فکرشو نمیکردم که همچین مجلس فسق و فجوری بر پا کنی. تو آب پرتقال ها هم حتما الکل ریختی. نه؟

سید خانوم
سید خانوم


چندی از مراسم نگذشته بود که صادق کریپتون با می ناب شیراز از راه رسید و از آن طرف حسین با خانوم فا آمد. روان نویس آن دو تا رو که دید گفت : و خوش آمد میگیم به این دو کبوتر عاشق حسین آقا و خانوم یکی از حروف الفبا. همه وسط بودند و کارما هی انرژی تزریق میکرد به جمع و ناگهان موسیقیه ژینا گل من شروع شد به پخش شدن. چرا یکهو جو عوض شده بود؟ آهان .. چشم کارما افتاده بود به خانوم ژینا که اخیرا به جمع ما اضافه شده بود و این آهنگ را پخش کرده بود.


ولی خب هنوز خیلی از مهمان ها نیامده بودند. امیر 55 ، امیر جانم که 206 ندارد, هنوز نیامده بود. هسان که این اواخر باهاش آشنا شده بودم و زیادی کرم میریخت نیامده بود. ولی خب بچه ها هی از راه می رسیدند و با کلی احتیاط می آمدند داخل باغ. گوست آمد و عشق الهی برای کارما فرستاد همان اول. خودکار و قلم و دفترچه قلم چی اش هم زیر بغلش بود. بعد آنه آمد. مارشمالو هم با یک جعبه مارشمالو آمد تا بهم به عنوان تبریک سیصد تایی شدن هدیه بدهد. دست انداز در راه مانده بود و با خودم گفتم حتما ماشینش پشت دست اندازی طبیعی گیر کرده . پیامک داد که سید قول بده یادی از من بکنی. به سالوادور علی به پیشگوی معبد دلفی به روان نویس برسان سلام ما را.

حضرت دست انداز
حضرت دست انداز
حصرت روان نویس
حصرت روان نویس


خب مسیر تفت تا طرقبه خیلی ناهموار است و من هم توقعی نداشتم که دست انداز جان بیاید-چرا دروغ، داشتم- ولی پیامکی آمد. نوشته بود یک جوجه تیغی زیر کردم و خارهایش لاستیک ماشینم را سوراخ کرده. با خودم گفتم جوجه تیغی .. .چرا جوجه تیغی نیست؟


که همانجا فردی با لباس جوجه تیغی وارد مجلس شد. و شروع کرد به قر دادن. خب اصلا توقعی نداشتم بیاید و بهم تبریک بگوید آمده بود فقط قر بدهد و کمی از افتخاراتش بگوید و کیک و آب پرتقال بخورد و برود. ولی خب بهتر. می آمد و من را بغل میکرد خارهایش میرفت توی جانم. دوری و دوستی. البته سفیر را هم بچه ها بسته بودندش به درختی و جلوی چشم هایش و دهانش را با چسب بسته بودند که باز سوژه جدید پیدا نکند.


همه گرم و پاتیل وسط مجلس داشتند می رقصیدند که یکی با اسب وارد باغ شد و یک تک چرخ هم زد و همه گفتند این کیست دیگر؟ جوان شمشیر زرویی اش را بیرون کشید و گفت من کسی نیستم جز علی ... سالوادور علی. یاد جیمز باند افتادم که میگفت آیم باند .. جیمز باند. یا عباس که رفته بود خارج و میگفت آیم باس .. عب.باس. !


راستی یادی هم کردیم از مرتضی دهقان که غیب شده چند وقته از بینمون. یادی کردیم از نوی صاد که از وقتی دانشجو شده ویرگول نمیاد. مرضیه خانوم هم آمد بالای سن و یکی دو تا کتاب ادبیات روسیه معرفی کرد. خانوم فایی هم که مریض می دید و مشاوره میداد بهشان. همین کارما نصف مجلس را یک گیلاس آب پرتقال دستش گرفته بود و رفته بود کنار خانوم فایی ازش مشاوره میگرفت. البته مراسم بزم برپا بود و جای خودش را داده بود به حضرت روان نویس .

همه خوش بودیم و داشتیم عشق و حال میکردیم که در باغ به صدا در آمد. رفتم دم در و دیدم نگین اصل بیسیمی دستش گرفته و دارد با مرکز صحبت می کند. شیشششش فاطمه فاطمه ... زینب. در موقعیتم. دارم رسیدگی میکنم. یک نگاه تیز بهم انداخت و گفت : (( سید از شما انتظار نداشتم ... واقعا خجالت نمی کشید؟ )) کمی خودم را به ننه من غریبم زد و گفتم (( چرا؟ )) نگین اصل چشم غره ای بهم کرد و گفت : (( من هذا ماذا فازا ؟ )) گفتم ((ها؟ )) گفت : (( خیلی بی معرفتی سید .. منو چرا دعوت نکردی؟ از وقتی متحول شدم نمیدونی چقدر دلم برای اینجور مهمونی های معنوی اخروی تنگ شده؟ )) گفتم خب نمی دانستم. چه کنم؟ گفتم شاید توی کلیسایی جایی مشغول عبادت باشی خواهر. ایششششی گفت و رفت همکارهایش را دست به سر کرد. گفت این ها خودی ان. برویم ... ولی برای اینکه دست خالی نرود خانوم کانی را به جرم اینکه آشپزی بلد نیست دستگیر کرد و برد.

خانوم نگین اصل
خانوم نگین اصل

یادی هم بکنیم از پست جشن های 200 تایی شدن و 100 تایی شدنم! ولی پست صد تایی شدنم خیلی باحال شده .. دوس داشتین بخونین !

پی نوشت ۱: حضرت بشیر صابر با عشقشون رفته بودن ماه عسل! برای همین نتونستن بیان.

پی نوشت ۲: خانوم الی عروسی دختر خاله ی پسرعموی پسر داییشون دعوت بودن و چون خیلی وقت بود عروسی نرفته بودن، نیامدن! باشد در جشن پنجاه تایی شدنشون رقص چاقو برم براشون 😆


پستی به مناسبت 200 تایی شدن

پستی به مناسبت صد تایی شدن

12 مهر 1403

سید مهدار بنی هاشمی