ما شکیبا بودیم و این است کلامی که ما را به تمامی وصف میتوان کرد.
تو زندگی مثل شیریم؛ ولی تو عمل عین ماست میمونیم!
همیشه هم خوب نیست مثل شیر باشیم. خصوصا شیرِ تو سیرک!
اگر مدتهاست قراره پایاننامهتون رو بنویسید ولی هنوز نمیدونید از کجا شروع کنید، یا اگر مدتهاست نمیتونید انتخاب کنید کدوم باشگاه برید، و در کل اگر مثل من اهلِ دستْ دستْ کردن هستید، تو این پست قراره ببینیم تجربهی یه مربی سیرک از تعلیم شیرها چه کمکی به ما میکنه!
سالها پیش یه مربی سیرک که کارش تعلیم شیرها بود، به نام کلاید بیتی، درسی از تعلیم دادنِ شیرها گرفت که به درد زندگی خیلی از ماها میخوره.
مربی سیرکی که از دست شیر، جان سالم به در برد!
کلاید بیتی در سال ۱۹۰۳ در ایالت اوهایوی آمریکا متولد شد. وقتی نوجوان بود خونهرو به قصد پیوستن به سیرک ترک کرد و کارش رو تو سیرک بهعنوان نظافتچیِ قفسِ حیوانات شروع کرد. خیلی نگذشت که از یه نظافتچی ساده تبدیل شد به یکی از هنرمندان محبوبِ سیرک. شهرت کلاید بیتی به خاطر مهارتی بود که تو اهلی کردن حیوانات وحشی داشت.
اما نکتهی متمایزکنندهی این داستان چیه؟
تو دورانی که اکثر مربیهای حیوانات وحشی داخل صحنهی سیرک کشته میشدند، کلاید بیتی تا دههی ۶۰ زندگیاش عمر کرد. و در نهایت نه بهخاطر حملهی شیر، که بهخاطر سرطان از دنیا رفت.
فکر میکنید کلاید بیتی چیکار میکرد که این همه سال از کار با شیرها جون سالم به در میبرد؟ یه ایدهی خیلی ساده:
شلاق و صندلی
تصویر کلاسیکی که از یک مربی شیر تو سیرک دیده میشه، فردیه که یک شلاق و یک صندلی (یا چهارپایه) به دست گرفته. معمولا شلاق توجهها رو به خودش جلب میکنه، ولی باید گفت بیشتر جنبهی نمایشی داره. تو واقعیت این صندلیه که کار اصلی رو انجام میده.
وقتی که مربی صندلی رو میگیره جلو صورت شیر، شیر تلاش میکنه همزمان روی هر چهارتا پایهی صندلی تمرکز کنه. وقتی تمرکزش تقسیم میشه، گیج میشه و در مورد اینکه حرکت بعدیش باید چی باشه، مردد میمونه. وقتی شیر با گزینههای زیادی روبرو میشه (چهارتا پایهی صندلی)، بهجای حمله به فردی که صندلیرو نگه داشته، بیحرکت میمونه.
تا حالا شده مثل شیرِ تو سیرک گیج بشید؟
چقدر شده به خودتون اومدید و دیدید دقیقا تو وضعیتی شبیه به وضعیت شیرِ سیرک هستید؟ چقدر شده که خواستید به یه هدفی برسید (مثلا لاغر کردن، شروع یه کسبوکار، سفر کردن و ...) اما به خاطر اینکه با گزینههای زیادی روبرو بودید و نمیتونستید تصمیم بگیرید کدومو انتخاب کنید، دست به هیچ کاری نزدید و در نتیجه هیچ پیشرفتی نکردید؟
یک عالمه دکتر تغذیه هست و هرکدومم میگه رژیم من خوبه. یک عالمه منبع برای پایاننامه هست و نمیدونم از کدوم شروع کنم. گاهی انقدر گزینهها زیاد میشه که دیگه یادمون میره قرار بوده رژیم بگیریم یا هدفمون این بوده که پایاننامه بنویسیم. به خودمون میایم میبینیم نتونستیم رو هدفمون تمرکز کنیم، یا رو هدف اشتباهی تمرکز کردیم. درنتیجه کمتر دست به عمل میزنیم، کمتر پیشرفت میکنیم، و درست وقتی که میتونیم وضعیتمون رو بهبود بدیم دست به هیچ کاری نمیزنیم!
چگونه تمرکز کنیم و مثل شیر گیج نباشیم؟
هروقت دیدید دنیا یه صندلی گرفته جلوتون و داره تکون میده، اینو به خاطر داشته باشید:
تنها کاری که باید انجام بدید اینه که فقط به انجام «یک کار» متعهد بشید.
تو وهلهی اول حتی نیازی نیست که موفق بشید. فقط لازمه کار رو شروع کنید. کار رو شروع کنید حتی قبل از اینکه احساس آمادگی برای شروع داشته باشید.
در بیشتر اوقات، توانایی شروع کار و انجام تسک (وظیفه)، تنها کاریه که برای تمرکز بهتر باید انجام بدید. اکثر افراد مشکلی تو تمرکز کردن ندارن، بلکه تو تصمیمگیری مشکل دارن.
به عبارت دیگه: پیشرفت تو کار و زندگی، به معنی یادگیری چگونگی تمرکز بهتر نیست، بلکه به معنی چگونگی انتخاب و تعهد به یک تسک مشخصه. شما توانایی تمرکز رو دارید، فقط لازمه انتخاب کنید تمرکزتون رو متوجه چه چیزی بکنید؛ به جای اینکه مثل شیر گیج بشید و تمرکزتون رو به چهارتا پایهی صندلی تقسیم کنید.
همهی ما توانایی تمرکز رو داریم، اما تنها در صورتیکه تصمیم بگیریم چی برامون مهمه و به چی میخوایم متعهد بشیم. تنها انتخابِ اشتباه اینه که هیچ انتخابی نکنیم.
انقدر به پایههای صندلی خیره نشید!
زندگی سالن مُد نیست که بشینید کنار و مدلها رو نگاه کنید. چه بخواهید چه نخواهید در حال حاضر روی صحنهاید. همهمون داخل رینگیم. اغلب اوقات بیسروصدا میشینیم وسط صحنه و به صندلیای که جلومون گرفته شده خیره میشیم، با خودمون بحث میکنیم که کدوم از پایههای صندلی مهمتره که اول به اون حمله کنیم.
اگر قراره جایی برید، اگر قراره کاری رو انجام بدید، اگر قراره تغییری کنید، فقط تصمیم بگیرید که انجامش بدید! فکر کردن به پایههای صندلی رو متوقف کنید، صندلیرو بزنید کنار، و برید به سمت هدفتون.
چند ماهی میشه که در حال نوشتن پایاننامه هستم. مغزم برای فرار از نوشتن پایان نامه دست به هر نیرنگ و حیلهای زد! اول که انقدر منابع مختلف بود نمیدونستم از کجا شروع کنم. بعد که شروع کردم انقدر پیچیده شد که وسطاش ول کردم. بعد انقدر مفاهیمِ جدید مطرح شد که نمیدونستم چی رو باید بگم و چی رو نباید. عین شیرِ تو سیرک نشسته بودم و به پایههای صندلی زل زده بودم! تا اینکه بلاخره امروز تصمیم گرفتم یکی از منابع رو مجددا شروع کنم به خوندن و هرچقدر که میشه - حتی یک خط - پایاننامه بنویسم. در واقع این دست اون دست کردن رو متوقف کردم و از یه گوشه شروع کردم فقط انجام دادنِ وظیفهام!
به پایان آمد این ویرگول، حکایت همچنان باقیست...
این پست ترجمهای آزاد و با حذف و اضافاتی بود از این مطلب.
اگر برای شما هم پیش اومده که مثل شیر بشینید وسط صحنه و فقط زل بزنید، بهم بگید برای خلاصی از اون وضعیت دست به چه کاری زدید و راهحلتون چی بوده؟
اگر این مطلب رو دوست داشتید و براتون مفید بود، میتونید از طریق صفحهام در حامی باش از من حمایت مالی کنید. :)
برای بهرهوری بهتر، به این پستها هم سر بزنید:
مطلبی دیگر از این انتشارات
شاید شما هم یکی از ما OCDها باشید! (بخش دوم)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چی میخواستیم... چی شد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
چند تمرین برای اینکه بفهمیم هدفمان در زندگی چیست