ویرگول
ورودثبت نام

باغ سنگ

شروع نوشتن
پست‌ها: ۱.نویسندگان: ۱
جدیدترین‌ها
radiobeshno·
۶ سال پیش

باغ سنگ

روز عقدکنان دخترخاله‌اش، با سوزن و نخ زبان مادرشوهر را می‌دوخت. سفره‌ی عقد را هم خودش انداخته‌ بود. به دوخت و دوز پارچه‌ای که روی سر عروس داشتند قند می‌سائیدند به‌کار بود که مرد آن حرف‌ها را زد. تیر خلاص، زبان ماری گزنده‌اش سابقه‌دار بود اما نه جلو آن‌همه زن و مرد. زنی که قند می‌سایید، انگار قندی در کار نبوده‌است، با دیگران مبهوت به مرد نگاه کرد. چرا هیچ‌کدامشان...
باغ سنگ
داستانخواندن ۹ دقیقه
۳
۰