ُسالوادور علی·۱ سال پیشداستان 3: غذای مامان (پارت دوم)وقتی دوباره پایم را توی اتاق بابا و مامان گذاشتم، دیدم یکدفعه همه چیز تغییر کرده است.آن ماه خونین با نور سرخ خشن و ناهنجارش پشت پنجره بود و…