سید خانوم·۲ سال پیشقسمت ۲۸ خاطرات تبلیغزندگی طلبگیقسمت ۲۸ خاطرات تبلیغ تا رسیدیم توی اتاق در به صدا در آمد. احساس کردم کسی منتظر بود تا ما برسیم و به سراغمان بیاید. سید بلند شد و…