ساکن سرزمین کتاب ها·۱ سال پیشآن کفه ی دیگر ترازو سنگینی می کرد.دست پسرش را گرفت و بردش به قربانگاه. در دلش به او افتخار می کرد. خدا عجب پسری به او داده بود!از طرفی می خواست پیرو حرف کسی که او را، با تک…