هادی فرامرزی·۶ سال پیشلحظهها یک ماه قبل وقتی صبحها ساعت زنگ میزد؛ چشم که باز میکردم، لَختی سراغم میآمد. لحظاتی بود که خلا کامل بود، بی هیچ امید و ناامیدی، تا اینک…