پسرک مهاجردرداستانطوری!·۲ سال پیشیک ده آباد و ده شهر خراباز دم ورودی حیاط صدای زنانهای بلند شد: « بچهها بیایین ناهار! »یک روز از اوایل تابستان بود و مدرسهها تازه تعطیل شده بودند.ما هم به عنوا…