بهرام ورجاوند·۵ سال پیشگاهِ گاهان_ صد و هجده (قسمت آخر)صد و هجده_میکائیل میگوید:- «باران هم بالاخره بند آمد...»نگاهش میکنم که چشم دوخته به جایی بیرون از اتاق...احتمالاً دارد آن شاخههای لرزانِ…