آرامگه یار·۱ سال پیشرسوای دل ؛ رهی معیریهمچو نی مینالم از سودای دل آتشی در سینه دارم جای دل من که با هر داغ پیدا ساختم سوختم از داغ ناپیدای دل
آرامگه یار·۲ سال پیشآرامگه یار ؛ سعدیخرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست من در این جای همین صورت بیجانم و بس دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست