آرامگه یار
آرامگه یار
خواندن ۱ دقیقه·۱ سال پیش

رسوای دل ؛ رهی معیری

همچو نی می‌نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل


من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ ناپیدای دل


همچو موجم یک نفس آرام نیست
بس که طوفان‌زا بود دریای دل


دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل


ما ز رسوایی بلندآوازه‌ایم
نامور شد هرکه شد رسوای دل


خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل


گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل


در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواری‌های دل

آرامگه یار - اشعار ناب
آرامگه یار - اشعار ناب
شعرشاعریعاشقانهآرامگه یارعشق
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست ••• منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید