mehrofehr·۴ سال پیشاو زنده است؟ هنوز نفس می کشد.6قسمت ششممرد بلندتر سر بینی پهن شده روی صورتش را خاراند و با کنجکاوی خاصی پرسید:«می دانی چه بلایی سر عروسش آمده است؟» قدرت چشمان ریزش را مال…
mehrofehr·۴ سال پیشاو زنده است؟ هنوز نفس می کشد. 5قسمت پنجماز پنجره نگاهی به آسمان پر ستاره انداختم. پیرمرد درست می گفت. سپیده صبح طلوع کرده بود. خواستم دست هایم را بلند کنم، نشد. خواستم پا…
mehrofehr·۴ سال پیشاو زنده است؟ هنوز نفس می کشد.4قسمت چهارمثریا از ازدواج در سکوت، سلام و صلوات خوشش نمی آمد. مادرم این یکی را دیگر رضایت نداد. گفت:«مادر جان، این دختر چشم آبیی که من دیدم…