مانا·۶ ماه پیشداستان کوتاه "شب سردی بود"شب سردی بود.رکبار و طوفان می آمد.نشسته بود تا داستانش را تمام کند.دست که به قلم میبرد همه چیز از یادش میرفت.آتشی زیر. سیگاری که دوستش بتاز…
ساگیری ^•^·۴ سال پیشیه داستان غم انگیزیه داستان خوندم که خیلی غم انگیز بود گفتم واسه ی شما هم تعریف کنم