عاطفه امیرانی (هاوین)·۱ سال پیشتو چه میفهمی!??تازگیا داشتم متوجه یه سری نگاهایی میشدم.دوستات بودن و تازه شناخته بودمشون!چهار نفر که با تو میشدن پنج !حساب تو از بقیه جدا بود ... چون…
مصطفی ارشد·۴ سال پیش" اعتیاد ، بلای آدمسوز "سیدعلی با عصبانیت ، بدون اطلاع و در زدن ، با موتور سیکلتاش داخل حیاطِ خانهِ مادرش شد و کنار تخت چوبی توقف کرد.کلاهِ کاسکت تازهاش را از س…
مصطفی ارشد·۴ سال پیش" دستفروش منزوی "مرد خسته و تنها شده بودبه پشت سرش نگاه کرد و مردمانی را دید که برای جای دادن خودشان در داخل واگن مترو ، به هر حرکت و زوری متوسل شده بودند ،…