agh57·۲ سال پیشهفت فصل-۴فصل دوم-پسردرب خانه والی کوفته شد. بعد از چند بار در زدن ندیمه خانه در را باز کرد و گفت: چه خبره؟ این موقع شب.... موسی میان کلامش پرید و گف…
agh57·۲ سال پیشهفت فصل-۳فصل ۲-پسردم دمای صبح به شهر رسیدم. شهر با دیوار های بلند و برج هایی برای تیر اندازان محافظت می شد. درب اصلی را- که چوبی و خیلی هم بزرگ بود…