دستی بر قلم دارم...گاه حروف را ریسه میکنم و با سیاهی جوهر داغی بر دل سپیدی کاغذ میگذارم چون بشدت معتقدم کمرنگترین جوهرها از قویترین حافظهها ماندگارترند .
از اولم اینجام مو نداشت.
۱۲_۱۳ سالم بود، مادر بنده خیلی حساس بودن روی موهام و هیچ مدل کوتاهیرو اجازه نداشتم انجام بدم حتی زدن چتری هم جرم بود.
یعنی اگر موخوره هم میذاشت موهام ممکن بود موخوره تا مغز سرم نفوذ کنه و ازونجا به گردنم برسه و بره پایین همینجوری و مثل نصف النهار مبدا منو به دو قسمت شرقی و غربی تقسیم کنه ، اما بازهم اجازهی کوتاهی نمیداشتم.
خب بالاخره ازونجا که هرچی به بچه فشار بیاری لگد محکم تری میندازه! چندساعت به سال تحویل مامانم رفت آرایشگاه و منم در منزل مشغول آرایش و پیرایش شدم.
پس رفتم سراغِ؟
آدامس !
دوتا آدامس خرسی برداشتم، حسابی جویدم ، بعد یه دسته مو آوردم جلوی صورتم، نگاه کردم بنظرم کم بود، یه دستهی دیگه اضافه کردم و آدامس جویده شده رو چسبوندم بهش.
خوووب فشار دادم.
بعد یه کم تلاش کردم که مثلا جداش کنم، که نگم تلاشی نکردم...
جداهم که نشد و پس رفتم سراغِ؟
قیچی
از بالای محدودهی آدامس مالی، قررررچ، چیدم.
آخیش حالا از روی ناچاری منم امسال با چتری سرسفرهی هفت سین میشینم، وگرنه من که چتری دوست نداشتم!
بعد داشتم تو ذهنم تصور میکردم که مهمونا میان و میرن، منم با چتریام هی میام ازشون پذیرایی میکنم خودمو قِل میدم اینور، قِل میدم اونور
اونام در گوشی منو به هم نشون میدن و هی از قیافم تعریف میکنن
بچهشونم گریه میکنه که منم چتری میخوام، مامانشم یواشکی نیشگونش میگیره .
منم اخم میکنم بهش و ادا درمیارم و اشاره میکنم،هیس! تو کوچولویی هنوز ...!
ولی بچههه انقدر گریه میکنه تا تو همون مراسم یه کتک سیر از مادرش میخوره وووو من چقدر خوشگلمووو ازین حرفا...
خلاصه رفتم جلوی آینه تا ببینم حالا چه شکلی شدم؟!
سرمو که بالا کردم نگاهم به صورتم افتاد یهو تو دلم خالی شد!
ای واااای! چه کاری کردی دختر ! مامان ببینه کشتت که!
ولش کن از خیر چتری گذشتم بذار با قیچی از ته کوتاهش کنم.
قیچی رو آوردم و چسبوندم به کف سرم و تا جاییکه میشد از ته چیدم.
یه حجم قابل توجهی ازموهام ریخت توی روشویی.سرمو که بالا آوردم دیدم یاااا امام اونوریا، خیلییی وحشتناک شدم. بعد دوباره یاد اون بچههه افتادم که داره از دور بهم میخنده و منو مسخره میکنه و زبون درازی میکنه منم یه روسری سر کردم تا ابروهام پایین کشیدمش و جوری گوشههاشو تا زدم که کچلیم بیرون نزنه.
ای خداااا ، چه غلطی کردم!
الاناس که مامانم برسه، حیف اون موها! چیکار کنم حالا؟!
مطمئن بودم مامان اگر اینجوری منو ببینه بی بر و برگرد سیخ داغ تو جفت چشام فرو میکنه
پس رفتم سراغِ؟
موچین
موچین رو آوردم و نشستم، دونه دونهشو از ته کندم.
گفتم ااااگر مامان فهمید میگم نه، داری اشتباه میکنی، از اول اینجام مو نداشته!
موهای مثل شبق مشکی و بلند ، ابروهای پیوسته و پرمشکی و یه دایره به قطر ۵ سانت سفید و خالی از مو جلوی سرم!
دیگه تصویرسازیش باشه باخودتون...
حالا اصلا حرفم چیز دیگهایه، بالاخره بچگیه و نادونی، بیخیال این داستانا پیش میادگاهی...
ببینم ، شما جایی رو سراغ ندارین که دستگاه چاپگر بریلمو بدم برای تعمیر؟
پست قبلی رو حتما بشنوید....
شنیدن کِی بود مانند خوندن ؟!
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک شب معمولی!...
مطلبی دیگر از این انتشارات
میگفت:«برمیگردم»
مطلبی دیگر از این انتشارات
"مَنِ" بَد، "توِ"خوب